دسته‌ها
فیلم‌ها

بازنمایی فضای دانشجویی در «زندگی، همین است» پیروز کلانتری

زندگی همین است، پیروز کلانتری، ۴۳ دقیقه، محصول ایران، ۱۳۸۰/ «روز اولی که اومدم دانشگاه با خودم کیف آوردم، ورق سفید آوردم، دیکشنری آوردم. گفتم حتما الان باید برم و درس بخونم. فکر می‌کردم درس که می‌خونم بعد از چهار سال یک کسی می‌شم، یه کاره‌ای می‌شم و میام به مردم خدمت می‌کنم، اما الان خیلی برام تغییر کرده. یه تقسیم‌بندی از آدما دارم: آدما یا منن یا دیگرانن، یعنی به نفر منه، بقیه دیگرانن. فردیتم برام خیلی عمیق شده، دیگه برام مهم نیست که مردم چی می‌گن، چی می‌خوان از دانشجو. من به اون چیزی که می‌خواستم رسیدم. فهمیدم که دانشجو اونی نیست که مردم می‌گن. حتی اونی که دانشجوا هم می‌گن نیست، اونی که استادا هم می‌گن نیست. اونیه که خودش باور می‌کنه.»
این‌ها بخشی از صحبت‌های پیمان است،دانشجوی رشته حقوق، متاهل و از خانواده‌ای مذهبی که برای تامین معاش خانواده‌اش مسافرکشی می‌کند. او یکی از شخصیت‌های مستند پیروز کلانتری است، با عنوان «زندگی، همین است. این مستند علاوه بر پیمان، چهار شخصیت کلیدی دیگر نیز دارد که به نوعی ساختار نمونه کلانتری را تشکیل می‌دهند، ساختاری که به این شرح است:
پیام، یکی از شخصیت‌های این مستند و از دانشجویان هنر است. وقتی که هشت ساله بوده داستانی درباره قاتل بودن مسئول پیگیری یک مجموعه قتل سریالی می‌نویسد، داستانی که مادرش آن‌را پاره می‌کند. پس‌زمینه تصویر او، دیواری است که با نقاشی‌های سیاه‌قلم و آشفته پوشیده شده است.
روزبه شاعر مسلک که از بچگی آرزو داشته مادرش با دست او را کنک بزند و نه جارو. او حالا اغلب مواقع بی‌پول است و می‌گوید در این شرایط، هنرمندتر و انسان‌تر است و هروقت پول‌دار می‌شود تبدیل به یک «بورژاوی خیلی کثیف» می‌شود. فیلم با صحنه انتظار کشیدن او در پارک، سر قرار با یک دختر شروع می‌شود، صحنه‌ای که در چند جای دیگر فیلم باز تکرار می‌شود.
ابراهیم، دانشجوی علوم سیاسی و فرزند شهید که از دوران کودکیش به یاد دارد که در تظاهرات همیشه پرچم را صاف می‌گرفته که اگر آمریکایی‌ها با ماهواره از بالا نگاه کردند او را صاف و محکم ببینند. او در زمان ساخت فیلم از فعالان انجمن اسلامی دانشگاه بوده است.
نرگس، دختری که به گفته خودش از همان دوران کودکی احساس می‌کرده که حقش دارد پایمال می‌شود و برای همین به سمت حقوق جذب شده است.
فیلم چندان دغدغه نزدیک شدن به شخصیت‌ها و معرفی ابعاد دیگر زندگی‌شان را ندارد و تمام ماجرای آن
تمرکز بر صحبت‌های این دانشجویان و به تصویر کشیدن بخش‌هایی از کلیت فضای دانشجویی است و نه حتی مشکلات دانشجویان و زندگی روزمره آن‌ها، چرا که اگر چنین بود سرفصل‌های بسیار متنوع و مهمی بودند که فیلم به آن‌‌ها نپرداخت. مکان فیلم، دانشگاه‌های دولتی بزرگ تهران است، یعنی مختصاتی که به طور ضمنی، به نماد جنبش دانشجویی تبدیل شده است و زمان آن نیز با استناد به برخی نشانه‌ها (مانند تعداد بالای روزنامه‌های روی دکه، برگزاری جلسات پرشور نقد و بررسی، اشاره دانشجویان به واقعه کوی دانشگاه و…) به دوره اصلاحات بازمی‌گردد.
همه این شواهد گویای آنند که کلانتری قصد دارد به موضوع چیستی و چگونگی قشر دانشجو پرداخته و به این سوال پاسخ دهد که این قشر در چه فضایی سیر می‌کند؟ اما همان‌طور که مشخص است او با انتخاب شخصیت‌های خود عملا دست به یک نمونه‌گیری از بین این قشر گسترده زده است. در نمونه مورد بررسیش هیچ دانشجویی از رشته‌های فنی یا پزشکی دیده نمی‌شود و تاکید بر علوم انسانی و هنر است. بنابراین، مسئله کلانتری را می‌توان بررسی فضای دانشجویی در بین این رشته‌ها دانست؛ رشته‌هایی که صرف ماهیتشان انتظار می‌رود ارتباط بیشتر و خاص‌تری با شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه خود داشته باشند چرا که موضوع مورد مطالعه و آموزش در آن‌ها، خود جامعه و مسائل آنست. بنابراین می‌توان گفت در شرایطی که صحبت از «جنبش دانشجویی» بسیار بر سر زبان‌ها بود و رویداد کوی دانشگاه نیز در آن بازه اتفاق افتاد، مستندساز به دنبال فهم این قشر پر سروصدا و خواسته‌ها و حرف‌های آنست.
«زندگی همین است.» بیش از همه، بر داده‌های حاصل از گفتگوهای دانشجویان و مصاحبه‌های فیلم‌ساز با آن‌ها متکی است. گفتگوهایی که با تصاویرشان از دوره کودکی آغاز شده و به شرایط فعلی و احساس و تجربه‌شان منتاهی می‌شود. این مستند درواقع، سه گروه یا سه عکس‌العمل به شرایط موجود را در بین دانشجویان انسانی و هنر برجسته می‌کند:
– گروهی که جذب جریان‌های روشن‌فکرانه شده و کافه رفتن و گپ زدن و شعر خواندن دغدغه آن‌هاست. مشخصه این گروه، ناامیدی، یاس و شکست‌های عشقی پی‌درپی است به طوری که پیام، روابط عشقی را در تجربیات خود و امثال خودش از حیث پیچیدگی و صادقانه نبودن، به بازی شطرنج تعبیر می‌کند. او همچنین می‌گوید که احساسی از جوان بودن ندارد و حس می‌کند به ناگاه از ۱۳ سالگی به دوره پیری پرتاب شده است. نوعی بیهودگی و پوچی در این گروه به چشم می‌خورد.
– گروه دوم، فعالان اجتماعی و سیاسی هستند، کسانی که درد و دغدغه اجتماع را دارند و سعی می‌کنند با چاپ نشریه، برگزاری جلسه، نشست و… به بهبود اوضاع کمک کنند. این گروه بیشتر از همه به دنبال تاثیرگذاری هستند ولی همان‌طور که نرگس می‌گوید دانشجویی که متوجه مسائل می‌شود ولی هیچ قدرتی برای تاثیرگذاری ندارد فقط ناظر است و یا به گفته ابراهیم، سکوت، بهترین راه است، آخرین راهکاری است که به آن رسیده است. نوعی انفعال و سرخوردگی، دستاورد این گروه است.
– گروه سوم، کسانی که جز درس خواندن و تقلا برای امرار معاش، فرصت کار دیگری ندارند. نمونه آن‌ها پیمان است، تنها دانشجویی که در فیلم، با تعداد قابل توجهی از کتاب تصویر می‌شود و می‌گوید که به دنبال موفقیت شخصیش است و درک فردگرایانه‌تری نسبت به گذشته‌اش پیدا کرده است. تلاش بیشتر و مقاومت برای حذف نشدن از گردونه دانشجویی به واسطه مشکلات مالی و … نیز سهم این گروه از تجربه دانشجویی است.
فیلم کلانتری، گرچه تلخ است ولی برای کسانی که تجربه دانشجویی در این دانشگاه‌ها را داشته‌اند (از جمله خود نگارنده) واقعی است. در هر سه این گروه‌ها خبری از علم، تولید علمی، امید و سرزندگی نیست و وجه مشترک بارز آن‌ها که در چند جای فیلم هم به صورت اشاره به آن پرداخته می‌شود «سیگار» است، آن‌جا که خانم مسافر میان‌سال که در ماشین پیمان نشسته مادرانه به او نصیحت می‌کند که سیگار نکشد یا آن‌جا که در صف، یکی از روزبه می‌پرسد آیا فیلسماز از او خواسته این‌قدر سیگار بکشد؟ و او جواب می‌دهد که نه، این رفتار معمول خودش است. نکته دیگر که شاید در تشابه این گروه‌ها بتوان یافت پذیرش این اصل ساده است که نامگذاری فیلم هم به درستی بر مبنای آن بوده است: «زندگی، همین است.» تن دادن به شرایط آن‌گونه که هست و پذیرفتن ضعف‌ها و نقص‌ها و شانه خالی کردن از زیر بار همه مسئولیت‌ها. اگر دانشگاه، محل مطالعه، تولید و نشر دانش نباشد و دغدغه ارتباط با بدنه‌های مدیریتی و مردمی را نداشته باشد پس چه چیز از آن باقی می‌ماند؟
گرچه مستند کلانتری، محدود به قشر خاصی از دانشجویان بوده و تجربه همه آن‌‎ها را پوشش نمی‌دهد و این موضوعی است که در انتهای فیلم نیز به آن اشاره می‌شود ولی تجربه گروه کثیری است که به خوبی طرح مسئله شده است. این فیلم، رویکردی بیرونی به خودمان به عنوان جامعه دانشگاهی است، درکی که یک فیلمساز از ما دارد و نکاتی که او در تجربیات خودش از ما دیده است. رویکردی که در انسان‌شناسی با عنوان «اتیک» شناخته می‌شود و زمانی که در کنار درک ما از خودمان (رویکرد امیک) قرار گیرد، واقعیت تکمیل خواهد شد. کلانتری به ما نشان می‌دهد که دانشگاه‌های غیرفنی و غیر پزشکی ما، دانشگاه نیستند و عملا خروجی‌ای از جنس دانش ندارند. آیا این به دلیل ماهیت آن‌هاست، به شرایط کنونی بازمی‌گردد، نقص خود دانشجویان و سستی‌های آن‌هاست و یا به دلیل تسلط رویکردهای اثبات‌گرایانه و پوزیتیویستی بر آن‌ها؟ پنداره‌ای که ابراهیم علوم سیاسی خوانده با بهانه قرار دادن حرف فیلم‌ساز مبتنی بر صحبت ۳ دقیقه‌ای پایانی، بحث آن‌را بازکرده و سلطه رویکردهای علوم دقیقه را بر علوم غیردقیقه به چالش می‌کشد، رویکردهایی که مقیاس زمانی‌شان ساعت و سال و دقیقه است درحالی که علوم انسانی و اجتماعی با دهه‌ها و قرن‌ها سروکار دارند؟ این مستند، گروهی را سوژه قرار داده که عموما جامعه را سوژه خود قرار می‌دهند. تجربه کلانتری، گویای وجود پرسش‌ها و جای کار بسیار بر خود این گروه است و دعوتی است به مدیران و مسئولان و نیز سایر پژوهشگران و مستندسازان برای پرداختن به مسائل و مشکلات این قشر از زوایایی دیگر، قشری که باید مولد فرهیختگان جامعه بوده و مدیران و گردانندگان آینده آن‌را تربیت کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *