«شب میراب»، مستند ۴۰ دقیقهای به کارگردانی محمد تهامینژاد است که در سال ۱۳۶۰ برای صدا و سیما ساخته شده و مسئله کمبود آب را در روستای کویری عَقدا، واقع در ۱۰۵ کیلومتری یزد به تصویر میکشد؛ جایی که طبیعتا پس از گذشت ۲۳ سال از ساخت این فیلم و بنا بر انتظار، در سال ۱۳۸۳ به شهر کوچکی از توابع شهرستان اردکان تبدیل شده که در سرشماری ۱۳۸۵، حدود ۵ هزار نفر جمعیت داشته است. فیلم درواقع، گزارش بخشی از تاریخ این شهر است، زمانی که هنوز روستا بود و به عنوان یک واحد سکونتگاهی کوچک، حدودی از خودبسندگی را داشت و همچنین فاقد قدرت کافی برای ورود به معادلات قدرت و چانهزنی برای تصاحب امکانات بود و بنابراین، تا حدود زیادی میبایست با منابع محدود خود سازگار شده و شیوههایی برای مدیریت و بهرهبرداری درست از آن مییافت. این موضوع از آن رو طرح میشود که گزاره، شهر، جایگاه قدرت است را بپذیریم؛ قدرتی که از منابع متعددی کسب میشود، از میزان جمعیت گرفته تا تمرکز انواع سرمایهها، جایگاه در سلسلهمراتب و نیز نوع ارتباطی که با پیرامون خود دارد. بنابراین، روایت، مربوط به تلاشهای یک روستای خشک برای کسب آب و حفظ حیات، در برش مشخصی از عمر خود است.
فیلم با انتخاب یک روستای کویری و بررسی تحولات نهاد مدیریت آب در یک مقطع زمانی، سعی دارد به موشکافی مسئله مهمی بپردازد که برای سالیان طولانی و حتی امروز، مهمترین و شاید بتوان گفت مسئله بنیادین کشور ایران و خصوصا به تعبیر جواد صفینژاد «نیمه شرقی کمباران» آن بوده است: آب. تهامینژاد در خصوص انتخاب این موضوع و این مکان برای کار میگوید: «مستندسازی، انگیزه اصلی و کار در مورد آب و ثبت و توصیف زندگی در کویر، مهمترین انگیزه ام بود. طرحی تحت عنوان چهار اقلیم تصویب شده بود و وقتی به من (که در آن زمان نماینده و مسئول انتخابی گروه کارگردان ها بودم) رجوع شد، منطقه کویری را انتخاب کردم و با تهیهکننده بسیار علاقمند فیلم، که اولین فیلمشان در این مقام بود، برای بازبینی به یزد رفتیم و در آن سفر، عقدا انتخاب شد و مدتی در آنجا ماندیم. به احتمال قوی، خانم حقایقی، اولین تهیه کننده زن بعد از انقلاب بودند که همراه گروه فیلمبرداری به سفر کاری رفتند. ایشان در خانه یکی از اهالی ساکن شدند که چند دختر داشت.»
گویا استعاره «شب» در نام فیلم که برای اشاره به پایان و زوال نقش سنتی میراب و به تبع آن، جریان اندیشه در نهاد مدیریت آب انتخاب شده، در خوانش دیگری میتواند به کل فیلم و سرنوشت آن نیز تعمیم داده شود چرا که علیرغم اهمیت بسیار بالای موضوع در مباحث فرهنگی و مدیریتی کشور، متاسفانه میبایست ۳۳ سال انتظار را تحمل کند تا نهایتا برای اولین بار، در سی و نهمین جلسه از یکشنبههای انسانشناسی و فرهنگ با عنوان «فرهنگ و مصرف آب» به نمایش درآید! تهامینژاد در این باره میگوید: «فیلم، همان چیزی است که خواستم باشد. ضمن این که بسیار در مضیقه مواد خام از جمله نگاتیو بودیم و فیلمبرداری یک به دو و حداکثر یک به سه انجام شد و نسخه ای که از آرشیو نجات پیدا کرد و توسط انسان شناسی و فرهنگ بنمایش در آمد، از روی پوزیتیو پراز خشِ آرشیو پوزیتیو کشیده شده و کیفیت فیلم اصلی را ندارد. تعداد پارگی ها و خطوط روی فیلم نشان می دهد فیلم در روی میز موویلای آرشیو بارها با بی دقتی تمام، مورد بازدید قرار گرفته و هیچ کپی جدیدی کشیده نشده است. در کپی موجود، فیلم دوبل باند با حدود دو فریم ناسینک شده است. از این رو پارگی و ناسینکی، تأکیدی که در ضبط صدا و ارائه لهجه زن و مرد عقدایی داشتم را تحت الشعاع قرار می دهد و حاکی از عدم مسئولیت نسبت به حفظ سرمایه های ملی است.»
روایت این کارگردان را در شب میراب، شاید بتوان متاسی از فوکو، به شیوه باستانشناسی خوانش کرد، باستانشناسی نهاد مدیریت آب در این منطقه که البته پتانسیل آن را دارد تا به عنوان نمونهای از بسیاری مناطق مشابه دیگر در کشور نیز تلقی شود. باستانشناسی در تعریف فوکویی آن، روشی برای برملا کردن نقش گذشته، در شکلگیری حال و نیز تاثیرش در ایجاد ماهیت بدیهی برای شیوه درک کنونی ما از موضوعات است. همان طور که گفته شده، نوعی بازیافت بر روی اندیشههای دورریخته شده، از طریق جمعآوری و تحلیل عبارتهای اولیه در تاریخ تحولات هر موضوع. باستانشناسی درواقع، روش فوکو در دوره فکری اول خود است و در این دوره، بیشتر به دنبال چگونگی و زمان تولد سوژههاست که چهار کتاب «دیوانگی و تمدن»، «تولد درمانگاه»، «نظم اشیا» و «دیرینهشناسی دانش» محصول همین شیوه نگاه او هستند.
چرا تعبیر باستانشناسی برای تحلیل کار تهامینژاد استفاده میشود؟ به احتمال زیاد، اغلب ما متعجب خواهیم شد زمانی که برای اولین بار با آمار مربوط به تعداد رشته قناتهای کشور مواجه شویم: …. (در کتاب آبیاری سنتی صفینژاد) ولی احتمالا برای ما نه به عنوان مردم عادی بلکه حتی در مقام متخصصان حوزههای مختلف، به همان اندازه پذیرفتنی است که بسیاری از آنها امروز دیگر خشک یا به عبارتی، غیرفعال و بایر شده باشند. ما به عنوان کنشگرانی که ارزشهای گفتمان مدرنیته (از جمله، سرعت، پویایی، پیشرفت و…) را درونی کردهایم عموما راحت میپذیریم که امور، تغییر کنند، خصوصا اموری که مهر گذشته را بر خود دارند و هر چه این گذشته، دورتر، باورپذیریِ حق زوالش راحتتر. این، شیوه تفکر غالب و برخورد ما با امور مختلف است، خواه یک کالای مصرفشدنی مانند لباس یا کفش، با عمر مفید چند ماهه یا نهایتا یکی دو ساله باشد، خواه مدلهای آرایش و مبلمان و ماشین و گوشی تلفن همراه و… حال اینکه چه تعداد رشته قناتی که قرنها دایر بودند، تنها طی چند سال و با چه سرعتی، بایر شدند؟ احتمالا پرسش جدیای نخواهد بود چرا که ارزشهای بنیادین جهان ما، مدتهاست این شیوه تفکر را بیاعتبار کردهاند. شاید به یک تعبیر، علت عدم استقبال از فیلم نیز همین نظام ارزشی باشد و بنابراین، جای تعجب نخواهد داشت حتی اگر پس از آن نیز، مورد توجه قرار نگیرد. تهامینژاد سراغ موضوعات و پرسشهایی رفته که احتمالا در زمان خود، هنوز نوعی مخالفخوانی و به قولی، غرغر روشنفکرانه به نظر میآمده و از منظر زمان اکنون نیز نوعی جوریدن زبالهدان مفاهیم، اندیشهها و رویدادهای تاریخی برای هیچ؛ چرا که حتی امروز وقتی صحبت از بحران آب میشود، مرجع انگشت اشاره دغدغهمندان، باز جای دیگری است، پروژههای کلان انتقال آب بین حوزهای و مسائلی از این قبیل. بنابراین، موضوعاتی مثل میراب و شب و تعزیه و باور و اسطوره و آیین و معجونی که میتوان از این عناصرِ متکثرِ پراکنده ساخت، حتی به ذائقه انسان دانشگاهی امروز خوش نمیآید. (شاهدی بر این مدعا، تجربه شخصی نگارنده از دوران دانشجویی در دهه ۸۰ و عکسالعملهای دانشجویان انسانشناسی دانشگاه تهران به واحد درسی «شیوههای آبیاری سنتی» بود؛ واحدی که بعید است حتی خاطره آن برای دانشجویان دهه ۹۰ همین دانشکده باقی مانده باشد.)
روایت تهامینژاد از عقدا برای ما لحظههای نابی را در تاریخ تحولات نهاد آب، مستند کرده، همان طور که فیلم دیگر او با عنوان «سرپناه؛ مهاجرین و بحران مسکن» مشابه این لحظات را در حوزه دیگری تصویر میکند. از جمله این لحظهها، زمانی است که مشکل کمبود آب در روستا جدی شده و به همت یکی از اهالی، نخستین چاه آب عمیق، در مراسم شورانگیزی با حضور اهالی روستا افتتاح میشود. همه از پیر و جوان و بچه، دور چاه، این منجیای که گویا از آسمان آمده حلقه زدهاند، مردی در اتاق پشتی دارد برای راهاندازی آن تلاش میکند. چهرههای بهتزده و منتظری که به یک نقطه خیره شدهاند. کودکانی که بالا رفته و با کنجکاوی زیادی، از پشت پنجره، اتاقی که موتور چاه در آن قرار دارد را زیر نظر گرفتهاند و جوانی که با اعتماد به نفس تمامِ ناشی از تصویر غیرمنتظرهای که میتواند تصورش کند، با این منجی مکانیکی در تقلاست.
ناگاه، آب فواره میزند، جمعیت به وجد میآیند. چند نفر از جوانان از خود بیخود شده، به سمت یکی از کسانی که شاید از متولیان چاه است، این ناجی روستا، این پیامبر صاحب اعجاز رفته و او را غرق در بوسه میکنند. با فواره زدن آب از چاه، جمعیتِ به وجد آمده، همزمان کف زده و صلوات میفرستند؛ عکسالعملی که گویا حاصل احساس شعف جمع و نیز سپاسشان از دیدن این معجزه عجیب است. بدون شک، این لحظه در تحلیل تحولات نهاد آبیاری، یک بزنگاه تاریخی مهم است، نقطهایست که نگاه به مسئله آب را به جای سرها و دستهایی که رو به آسمان بودند، به سمت زمین و زیرزمین و اعماق هر چه بیشتر آن معطوف میکند، جایی که در نگاه اسطورهشناختی کهن ما، اتفاقا نه محل معجزه، که قلمرو اهریمن بوده است. در نظام زرتشتی و بسیاری از نظامهای شناختی دیگر، آسمان، قلمرو خدایان بوده و همواره امید نجات به آن بسته میشده است. حال، ورق برمیگردد و امید به چاههای عمیق و هر چه عمیقتری است که ذخیرههای آب زیرزمینی را «کشف» میکنند. میتوان گفت اجتماع، مدلی از عرفی شدن را در اینجا تجربه میکند.
اتفاقا در چنین بافتی، گریزی که تهامینژاد به تعزیه در روستا آن هم در بخش پایانی فیلم میزند بسیار جالب توجه است؛ تعزیهای که در روایت ایرانی خود، ارتباط تنگاتنگی با مسئله آب در کربلا برقرار کرده و این منبع محدود حیاتی را نخ تسبیح تمام بخشهای دیگر زندگی میکند. تا پیش از چاههای عمیق، آب از قنات تهیه میشد، سازهای نسبتا هوشمند که به دلیل شیوه ساختش، متناسب با حجم آبی که درون دارد، برونده را تنظیم میکند و بنابراین چون حجم آب درونی، در منطقه کویریای چون عقدا، کم است نمیتواند معرکهگیری چاههای عمیق را در زمینه خروج با ابهت و چشمگیر آب داشته باشد. بنابراین، حجم نهایی منابع موجود آب، دیده میشود و بهرهبرداران میدانند که باید مصرف خود را متناسب با آن، سازماندهی کنند و میدانند که چه زمانهایی باید دست به دامن اسطوره و آیین شوند، نماز باران بخوانند و مراسم بسیار متنوع دیگری که به این منظور در گوشهگوشه این سرزمین خشک، برگزار میشده را برپا دارند. چاه عمیق اما علیرغم «پیشرفتهتر» بودنش، چنین هوشمندیای نداشته و بنابراین میتواند تصویری دروغین را از حجم داشتههای درون خود به نمایش بگذارد. قنات همچنین، نیازمند لایروبیهای سالیانه طاقتفرساست حال آنکه چاه، مکانیزه شده و روستا را از آن سنت کار سختِ لایروبی، بینیاز میکند. همینها کافی است تا به جای اسطوره به سمت فناوری بروند و به جای آسمان، دست به دامن زمین شوند. این، همان گذر از مرحله «الهیاتی» به «اثباتی» در مراحل سهگانه تفکر در مدل اگوست کنت است. تفکر الهیاتیای که حتی فرمول سنجیده و مکانیزم پیچیده تقسیم آب روستا را نیز به رمل و جادو نسبت میدهد و معتقد است «میراب، حرفه میرابی را به مدد امداد غیبی یافته» است.
این فناوری جدید خصوصا در بستر جمعیتی فربه شده و نیز فقر حاکم بر روستا بهتر فهم میشود؛ روستایی که به روایت فیلم، از گذشته تحت سیطره «آبسالاران» بوده و مردم، فاقد سهم مشخصی از آب قنات و عموما فقیر بودهاند. فقری که نشانههای آن را تهامینژاد، به کرات، به مخاطب نشان میدهد. با تصویر کردن شیوه کشاورزی ابتداییای که فاقد دام یا ابزار و صرفا متکی بر قدرت بدنی خود شخص است و یا با نشان دادن گوشهای از یک خانه رعیتی محقر و مخروبه، با مرد صاحب خانه که پوستی کاملا آفتابسوخته دارد و سفره عائلهمندی که تنها قرار است از محتویات یک قابلمه کوچک تغذیه شود که یک آبگوشت رقیق است و بچههای کوچک دور آن، هر کدام با ولع و شیوه خاصی سهمشان را سریع میبلعند
«آنها هفتاد هزار تومان خرج حفر چاه و نصب موتور آب را به سهم پرداختند… اما چاه تازه نیز از آنجایی که در محدوده قنات حفر شده بود آب ۵ رشته از قناتهای مهم باغِده را بلعید و بر کاریزهای دورتر نیز اثر کرد.» این، سرنوشت غمانگیز اندیشهای بود که در جستجوی زندگی بهتر، به جای حفظ استمرار تاریخی خود و تحمل رنج ناشی از به روزرسانی و بازنگری آنها، دل به مسیر دیگری داد، سرابی که چه بسا راحتتر، جذابتر و پرثمرتر به نظر میرسید و «خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود».
فیلم درنهایت نشان میدهد که کشاورزان فقیر عقدایی، مستاصل و خسته، در فرار از یک سرنوشت شوم، جهت یافتن منابع آبی جدید، دست به دامن دولت هستند… و این چنین، فیلمی که هیچ کس مانع ساختش نشد، با ممانعت از پخش و نمایش مواجه شد و به گفته تهامینژاد «نتیجه چنان اقدامی این بود که یکی از اساسی ترین موضوع های حال و آینده سرزمین کویری ما در آن مقطع دیده نشد. بعد از این فیلم، بحران مسکن و قطع، شش سال را در بلوچستان گذراندم…»
برای خواندن متن پژوهش این فیلم به قلم تهامینژاد، این مطلب را بخوانید.