تصویر: ستوده/ «خون است دلم برای ایران» عنوان مستندی ۶۶ دقیقهای به کارگردانی سید جواد میرهاشمی و تهیهکنندگی مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی است که در سال ۱۳۸۷ تولید شده است. موضوع این فیلم، شخصیت «منوچهر ستوده»، یکی از شاگردان بدیعالزمان فروزانفر از استاد معاصر زبان و ادبیات فارسی است. ستوده در زمان ساخت فیلم، پیرمردی ۹۵ ساله است که دو سال قبل نیز به عنوان یکی از چهرههای ماندگار کشور انتخاب شده است. به واسطه مدیریت پدرش، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدارس آمریکایی ایران میگذراند. ۷۰ سال پیش مدرک دکترای ادبیات خود را از دانشسرای عالی آن زمان گرفته و به عنوان استاد دانشگاه تهران مشغول به کار میشود. به واسطه کتابهای بسیاری که درباره تاریخ، جغرافیا و فرهنگ ایرانی نوشته از او به عنوان پژوهشگر ایرانشناس نیز یاد میشود.
فیلم، با نمایش چند عکس قدیمی سیاهوسفید که سیر رشد شخصیت ستوده را از کودکی نشان میدهند آغاز شده و با تصویرِ کشیده شدن گچ بر روی یک تخته سیاه قدیمی توسط یک پیرمرد سپیدموی، عنوان فیلم بر تخته پدیدار میشود، عنوانی که درواقع مصرعی از یک شعر است. این شعر را ستوده جوان در روزهای ۲۹ سالگیش سروده، زمانی که اوایل جنگ جهانی دوم است و لشگر انگلیس و روس وارد ایران شدهاند:
«خون است دلم برای ایران/ جان و تن من فدای ایران
وان دشمن وحشی ستمکار/ برده است همه غذای ایران
گشته است کنون بسی غمافزای/ آن ساحت غمزدای ایران
اینک که وطن شده است بیمار/ دانی چه دهد شفای ایران؟
یکرنگی ملت است و دولت/ داروی شفایبخش ایران»
تیتراژ پایانی فیلم نیز ساخته شده از شکل کامل همین شعر با دکلمه خود ستوده است.
اثر تصویری میرهاشمی را نمیتوان فیلمی از داستان زندگی ستوده و یا معرفی او دانست. مستند مذکور درواقع، تجلیلی تصویری از فعالیتهای علمی اوست و تمام تمرکزش را بر شرح فعالیتهای علمی ستوده اختصاص میدهد. فیلم، نقاط اوج و فراز نداشته و با وجود طولانی بودن، ریتمی ثابت و یکسان دارد. کلیت فیلم را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: صحنههای مربوط به ستوده و صحنههایی از سایرین.
ستوده در سهم خود از تصویر، دو حالت دارد: یا داخل اتاق، ایوان و حیاط خانه ییلاقیش (که ظاهرا در شمال کشور است) نشسته و درباره کتابهای مختلفش صحبت میکند و یا به همراه فیلمساز در شهر گشت میزند و هر بار، بنایی را به دوربین نشان میدهد که مثلا خانه، مدرسه، مغازه یا سایر فضاهای خاطرهانگیز دوران قدیمش است. بخش مربوط به سایرین نیز بیشتر با دیالوگهایی از علی دهباشی (مدیر و سردبیر مجله بخارا که ظاهرا کلیدیترین اطلاعرسان فیلم است) و یا صحبتهای اقتداری، از دوستان ستوده همراه است. در این بخش، صحبتهای کوتاهی نیز از عنایتالله رضا و باستانی پاریز، شفیعی کدکدنی در مدح ستوده، به همراه تصاویری از ایرج افشار در کنار او پخش میشود.
به لحاظ محتوایی، یک ایراد بسیار مهم بر کار میرهاشمی وارد است و آن، رویکرد نتیجهمحورش در نگاه به شخصیت ستوده است. رویکردی که تاکیدش بر امروز شخصیتها و چگونگی بودنشان است و توجهی به فرآیند ساخته شدن آنها ندارد. مهمترین مسئلهای که مخاطب مشتاق است درباره شخصیتهایی از این دست بداند (شخصیتهایی به گفته دهباشی چنان ویژه که دیگر نمونهشان وجود ندارد) فرآیند ساخته شدنشان است و نه فقط آنچه امروز هستند. ستوده، تجربه زندگی یک قرن را دارد، قرنی که در آن اتفاقات مهمی در سطح ملی و جهانی افتاده و بر زندگی نسلهای مختلف، تاثیرات غیرقابل انکاری گذاشته است. ستوده، سفرهای بسیاری به بخشهای مختلف جهان رفته، خصوصا با آن رویکرد مردمشناسانه که پیاده سفر کنی و خیابان و گورستان و زندگی مردم عادی را مورد بررسی قرار دهی. این ساحت از شخصیت ستوده در فیلم غایب است. همچنین ستوده، نقشهای دیگری هم در طول زندگیش داشته است، دوران جوانی و عاشقی، تجربه پدر شدن و مسئولیت یک خانواده را برعهده گرفتن و در کنار همه اینها کار علمی را ادامه دادن. فیلم در مورد این ساحت از ستوده نیز سکوت میکند، تنها اشاره به این بخش، خاطره کوتاهی است که دهباشی تعریف میکند و مربوط میشود به بازگشت ستوده از یک سفر علمی و مواجه شدن با صدای گریه نوزادی در خانه که فراموش کرده فرزند خودش است! ستوده در این تصویر، انسانی خشک و تکساحتی نشان داده میشود که نه شیطنت کودکانه دارد، نه شور و عاشقی جوانی، نه تعهد زندگی خانوادگی و… آیا به واقع ما با چنین فردی مواجه هستیم یا اینرا بیشتر باید در نقص فیلم در بازنمایی شخصیت او دید؟
درباره سختیهای زندگی و فراز و نشیبهای آن نیز در زندگی ستوده چیزی بیان نمیشود. تمام آنچه مخاطب میفهمد آنست که این چهره ماندگار تاریخ ایران، فرزند یک مدیر مدرسه بوده و تحت حمایتهای پدر درس خوانده و دکترا گرفته و بعد هم به راحتی برای تدریس پذیرفته شده و با وضع اقتصادی ظاهرا خوبی که داشته کار علمی کرده است. تنها سختی زندگی ستوده که به آن اشاره میشود تعطیل شدن مغازه کتاب و نوشتافزارفروشیاش به دلیل بروز جنگ جهانی دوم است. البته اگر بتوان آنرا مشکل نامید چون خود ستوده میگوید که سریعا به به دانشگاه مراجعه کرده و گفته «چند سال پیش آمدم پول دادم و مدرکم را آزاد کردم حالا میخواهم دوباره مقیدش کنم و درس بدهم.» آنها هم سریع میپذیرند.
سوال اساسی اینجاست که آیا اصلا ممکن است شخصی در تمام یک قرن زندگیش با هیچ سختی و دشواریای مواجه نشده باشد؟ و اگر چنین باشد، یعنی مخاطب با شخصی مواجه باشد که از حمایتهای خانوادگی و اقتصادی و اجتماعی بسیاری برخوردار بوده و هیچ چالش جدیای هم در زندگی نداشته باشد پس «ویژه» و »موفق» شدن این شخص که همه چیز برای موفقیتش فراهم بوده، چه اهمیتی دارد؟ آیا قرار است در مقام یک قهرمان، تجلیل شود یا در جایگاه یک الگو مورد استناد قرار گیرد؟
از یک مستند که درباره شخصیتها ساخته میشود انتظار میرود که یا رویکردی تحلیلی به آنها و زندگیشان داشته باشد و یا حداقل، دادههای توصیفی کافی را در اختیار مخاطب قرار دهد که خودش برای تحلیل، توانمند شود. این، انتظاری است که در کار میرهاشمی برآورده نمیشود.
با اینحال، دهباشی درست میگوید. ستوده، جزء آخرین نمایندگان نسلی است که ویژگیهای منحصربهفردی دارند. نسلی میهنپرست که تعاریف خودش را از هر چیز دارد. حتی ادبیاتی که او از آن صحبت میکند با ادبیات به معنای رایج آن یکی نیست. ستوده در بخشهایی از این فیلم، با گفتن اینکه یک غزل حافظ را به کل دیوان سهراب نمیدهد یا در دست گرفتن کتاب شاملو و تاکید بر اینکه چیزی از شعرهایش نمیفهمد، ادبیات را مفهومی معرفی میکند که در ذهن ما تکهتکهاش کردهاند. او میگوید که تاریخ و جغرافیا و بسیاری از حوزههای دیگر جزء ادبیات هستند و برای همین هم هست که خودش مدرک ادبیات میگیرد، پایاننامهاش «قلاع اسماعیلیه در رشتهکوههای البرز» میشود، کتاب «فرهنگ گیلکی» مینویسد، آن هم در شرایطی که هیچ ناشری حاضر به چاپ این «چیزهای بهدردنخور» نبوده، «جغرافیای تاریخی شمیران» و تعداد قابل توجه دیگری کتاب در حوزههایی مینویسد که گرچه امروز به نظر ما بسیار دور از هم هستند ولی در ذهن ستوده و بسیاری همنسلانش از نوعی وحدت برخوردار بودهاند.
در شرایطی که قدیمیها میمیرند و اغلب، سند معتبری از زندگیشان ثبت نمیشود، میرهاشمی این چهره علمی و فرهنگی کشور را در دهمین دهه زندگیش مستند میکند و این خود جای قدردانی دارد.