صبح حدود ساعت 2 از کرج راه می افتادیم که آفتاب نزده برسیم پشت در پاسگاه و صف بایستیم برای گرفتن پروانه صید. من از ترس انکه نکند مرا نبرند اصلا نمی خوابیدم. آن روزها هنوز مدرسه نمی رفتم. از وقتی گیاهخوار شدم و دست به قلاب و تفنگ نبردم دیگر لار هم کمتر می رفتم. خاطرم نیست اولین بار کی لار رفته ام اما اولین بار که با منیژه رفتیم دیگر یکی از آن اردیبهشت هایی بود که دماوند، سر در ابر داشت و دامن، در سبزه و گل.

کودک که بودم سهمم از لار، گشتن در کنار دریاچه برای یافتن سرنخی بود که دنبالش کنم و چند قلاب و سرب در انتهایش کشف کنم. بعدترها اما به مقام ماهیگیری رسیدم. آن هم سلسله مراتبی دارد. اول اجازه داری کرم بزنی سر قلاب، مرحله بعدش رخصت پیدا می کنی قلاب را به آب بیندازی و دست آخر، زمانی به کمال کار رسیدم که اجازه پیدا کردم با شنیدن صدای زنگ، قلاب را بردارم و به مبارزه با ماهی بیچاره بروم. آن زمان، افتخار مهمی نصیبم شده بود که یک بار در یک صید، دوماهی بزرگ را با هم از آب بیرون کشیده بودم و این یعنی من دیگر ماهیگیر شده بودم و می توانستم به جرگه بزرگان صاحب خاطره از ماهیگیری وارد بشم.

آن روز اما دیگر قلابی در کار نبود. دو نفری بین گل و گیاه ها چرخیدم. بابونه، ارکیده، آویشن، و کلی گیاه دیگر که نمی شناختیم. این بار خوش شانس بودیم که بخ جز حشره ها و وزغ، یک مار هم دیدیم.

به هنگام رفت، شقایق ها هنوز بسته بودند اما در مسیر برگشت، حسابی باز شده بودند و عجب کیفی داشت تماشایشان.

زیر پل سنگی پلور که رسیدیم، رفتیم داخل رودخانه تا گشتی بزنیم. خنکای آب بر پوست آفتابخورده، تجربه لذیذی برای لامسه است. انجا بود که کشف جدیدی کردیم سنگ های حکاکی شده! شعف کودکانهای باعث میشد در رودخانه پیش برویم، هی پیش برویم تا نقش بعدی را پیدا کنیم. مثل قصهها انگار کسی داشت به جایی فرایمان میخواند. تصاویری از پری دریایی، ماهی، مار، رد پا و… مراعات النشیر حیرتانگیزی ساخته بودند در آن شعر طبیعت.




آن روزها نمی دانستیم داستان چیست. معمای آن سنگها تازه سالهای بعد در قشم بود که برایمان گشوده شد، در موزه احمد نادعلیان. آنجا بود که فهمیدیم او و همسر و فرزندش سالها در لار زندگی کردهاند و این سنگهای تراش خورده، کار او و بخشی از تجربیاتش در زمینه محیطی بوده است!

سنگسری ها عشایری هستند که گفته میشود طولانی ترین مسیر کوچ را دارند و مهمترین کوچندگان دامنه های جنوبی البرز محسوب میشوند که گروهی از آنها هر ساله چند ماهی سمت لار اتراق میکنند.

دماوند پشت سرمان بود، همان جایگاه اسطورهای به بند کشیده شدن ضحاک است، همان جایی که آرش از فرازش تیر میاندازد تا مرز ایران را تعیین کند. بزرگترین آتشفشان آسیا و خاورمیانه که پس از مهمترین فورانش در ده هزار سال پیش، تاکنون نیمهفعال باقی مانده است.

مجموعه اینها در کنار تنوع گیاهی و جانوری جالب توجه آن، لار را فضایی ویژه میکند، باانباشتی از لایههای معنی.
