(یادداشتی به بهانه روز مردم/ انسانشناس)/ صحبت کردن درباره تاریخچه این رشته، برای من که از سال ۱۳۸۲ تاکنون همواره سعی بر حفظ خودم در این اتمسفر فرهنگی داشتهام کار راحتی نیست. درباره تاریخچه شکلگیری آن در اروپا و دورهبندی تقریبیاش چیزهایی میدانم ولی هنوز وقتی میخواهم به ظهور آن در ایران فکر کنم، همه چیز با شک و تردید همراه است. آیا آغاز انسان/ مردمشناسی در ایران را باید مقارن با تاسیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، یعنی ۱۳۵۱ بگیرم؟ بلافاصله یاد همایش ۷۰ هفتاد سال مردمشناسی در ایران میافتم که اسفند ۱۳۸۵ برگزار شد و یادگاریهایی که از آن رویداد فرهنگی، هنوز در بخشی از دکور خانهمان هست. از خودم میپرسم آیا باید این عدد را ملاک قرار بدهم؟ یا…
بیگانگی با تاریخ خودمان و به همان اندازه، بیتوجهی نسبت به اعداد، موضوعات قابل تاملی در این سرزمین هستند، خصوصا زمانی که در مقام قیاس برآییم و حتی انگشت روی مقولاتی بگذاریم که از هستههای جانسخت فرهنگی ما هستند. دوستی از مسکو میگفت و اینکه آمار کشتهشدگان روسیه را در جنگ جهانی این قدر در قالب المانهای شهری و کالاهای فرهنگی مختلف، بصری کردهاند و تکرار میکنند که گذشته از شهروندان خودشان، به مسافرانی که چند صباحی بیشتر میهمانشان نیستند نیز این تلنگر و حافظه تاریخی منتقل میشود. بگذریم…
ضرب این دو موضوع، یعنی عدم تسلط بر تاریخچه و نیز تعداد، باعث میشود نتوانم تعداد انسان/ مردمشناسان ایرانی معاصر را محاسبه کنم. فقط با یک حساب سرانگشتی میتوانم بگویم در سال ۱۳۸۲ و در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، ما ۸۰ نفر ورودی کارشناسی بودیم و حدود ۱۰ نفر هم دانشجوی کارشناسی ارشد داشتیم. اگر میانگین، همین سالی ۹۰ نفر ورودی را حساب کنیم، از آن سال تاکنون حدود هزار و ۲۰۰ نفر فقط از این دانشکده فارغالتحصیل شدهاند.
حال سوالی که فکر میکنم هیچکس در همه این سالها نسبت به آن کنجکاوی جدی نشان نداده اینست که سرنوشت این افراد در تعامل با جامعه ایران، چگونه رقم خورده است؟ در اینجا مسئله من بازار کار هست و پیشتر نیز در مقالهای جمعی، دستاوردهای کار پژوهشی خودمان را درباره آن منتشر کردیم که از اینجا قابل دسترس است. همچنین در یادداشت دیگری درباره موانع پژوهش به عنوان یک کار، در شرایط امروز ایران که از اینجا قابل مشاهده است.
اما فارغ از این بحث، از نظر من موضوعی به مراتب مهمتر و بنیادینتر نیز مطرح است. میتوان تاحدودی بیکاری را به عنوان یک مسئله عمومی کشور پذیرفت (گرچه ذیل همین مشکل نیز باز رشتههای ما بیشترین آسیبپذیری و کمترین سهم از بازار کار ایران را دارند.) اما آنچه بیش از اینها آزاردهنده است و درواقع هشداری است که وضعیت ما حتی با تغییر شاخصها و بهبود وضع اقتصادی عمومی مملکت نیز بهتر نخواهد شد نگاهی است که نسبت به ما و درکی است که از رشتهمان وجود دارد.
به عبارت دیگر، ما با یک مشکل هویتی جدی مواجهیم. شناخت نسبت به رشته انسان/ مردمشناسی و قابلیتهای آن نه تنها در افکار عمومی و نزد مردم عادی و در ذهنیت بخش خصوصی، بلکه در میان خود دولتمردان و مدیرانی که سیاستگذار هستند نیز بسیار ناقص، فانتزی و در مواردی حتی غلط و سطحی است. شاهد مثال بارزی که در این مورد وجود دارد، آزمونهای استخدامی سالیانه و متمرکز دستگاههای اجرایی کشور است. با مروری بر دفترچههای سالهای اخیر این آزمونها میتوان دید که گرایش انسان/ مردمشناسی، چه به لحاظ کمی (در مقایسه با سایر گرایشهای علوم اجتماعی) و چه به لحاظ کیفی (نوع مشاغل نسبت داده شده به آن) در وضعیتی بسیار نامطلوب به سر میبرد. اینکه کارشناس یا کارشناس ارشد این رشته به عنوان مثال، برای مشاغل مربوط به حراست در دستگاههای اجرایی خواسته میشود، آیا استمرار همان عکسالعمل عامیانهای نیست که مردم در مواجهه با نام رشتهمان از خودشان نشان میدهند: «حالا که مردم/ انسانشناسی خواندهای، بگو ببینم مردم را میشناسی؟ من را میشناسی؟ چهطور آدمی هستم؟!»
استمرار این تفکر را همچنین میتوان در تحلیل نظام کنکور کارشناسی ارشد و دکتری این گرایش نیز دید که پیشتر در یادداشتی به آن پرداختهایم. اینکه در فرآیند سنجش و ارتقاء متخصصان آن بیش از آنکه دانش انسان/ مردمشناختی آنها و بینششان ذیل این حوزه ارزیابی شود، دانش عمومی آنها خصوصا مفاهیم و نظریات دیگر گرایشهای مسلط علوم اجتماعی چون جامعهشناسی سنجیده میشود و این باز به معنای نشناختن این گرایش، تقاوتهایش با دیگر گرایشهای نزدیک، قابلیتهایش و از همه مهمتر، به رسمیت نشناختن استقلال آنست.
مردم/ انسانشناسی را هنوز مدیران ارشد ما و سیاستگذاران اجرایی کشورمان نمیشناسند، کسانی که باید در چشماندازسازی برای توسعه کشور، ردیفهای شغلی مرتبط با آن را تعریف کنند، با به خدمت گرفتن کارشناسان این گرایش، زمینه را برای هم تقویت مهارتهای اجرایی این کارشناسان و هم استفاده سازمانها از قابلیتهای عمیق این دانش کاربردی فراهم سازند. وقتی هنوز در این سطح، درکی از رشته ما وجود ندارد، من از هیچ کارفرمای بخش خصوصی انتظار ندارم به تخصص من اعتماد کند. من از کارشناس آماری که برای سرشماری به درب منزلم میآید انتظار ندارم که در ردیفهای شغلی از پیشتعیینشده روی برگهاش، من و همسرم را بعد از کلی سردرگمی، تیک بیکار نزند! من از هیچکس در خیابان و دوست و آشنا انتظار ندارم به اسم رشتهام و تخصصم نخندد…
در چنین فضایی، به عنوان یک حرکت صنفی، ما به یک روز نمادین برای «انسان/ مردمشناسی» نیاز داریم تا بگوییم ما هستیم و آنچه در روح و منطق رشته ما وجود دارد، فارغ از تمام حاشیهها، ضعفهای اجرایی و… همان است که در بخشی از کارهای علمیِ ماندگار ابوریحان بیرونی، وجود داشته است؛ کسی که بودنش، فعالیتهای علمیاش و شهرتش، بهترین سرمایه فرهنگی برای ماست که روزی را در کل سال بهانه کنیم تا از موجودیت خودمان به عنوان یک تخصص مورد نیاز برای جامعه نیازمند امروز ایران دفاع کنیم.بیایید هر کدام از ما امسال برای ایجاد شناخت بهتر جامعه نسبت به رشتهمان قدمی هر چند کوچک برداریم.