بررسی رئوس اندیشه او در کتاب «اسلام و مبانی قدرت»[1]– علی عبدالرازق، یکی از متفکران مسلمان قرن 20 مصر است که با نظریهاش درخصوص اسلام سکولار و نفی خلافت شناخته میشود؛ موضوعی که برخلاف گفتمان غالب در کشورهای اسلامی بود و به همینرو با تکفیر، محاکمه و برخوردهای شدیدی مواجه شد. گرچه نمیتوان نقش شرایط تاریخی و جغرافیایی مصر و نیز جایگاه خود عبدالرازق را در تشدید این برخوردها بیتاثیر دانست ولی موضوع خود اثر و صراحت متن و لحن آن نیز قابل توجه است؛ متنی نسبتا کوتاه و خالی از تعاریف و توضیحات نویسنده درخصوص پیشفرضهای خود که قاعدتا خطر سوءبرداشت را افزایش میدهد. تاثیرات این کتاب از چند جهت قابل بررسی است: اول، تشکیل جنبش اخوانالمسلمین که سه سال پس از انتشار آن صورت گرفت، جنبشی که خواهان بازگشت به عصر نخستین اسلام بود و دوم، بستری که برای ایجاد جریانهای افراطی و بنیادگرای اسلامی فراهم کرد. یکی از این شخصیتها سید قطب است، کسی که وقتی عبدالرازق 35 ساله این کتاب را نشر داد تنها 19 سال داشت و اصطلاحا در دوره اندیشههای ادبی و غیراسلامیش به سرمیبرد. با اینهمه مفسران، این کتاب را به عنوان نماینده نوگرایی دینی، در پیدایش جریانهای افراطی و بنیادگرایی پس از آن موثر میدانند. مقاله حاضر، مروری بر رئوس اندیشه عبدالرازق و خوانش او از اسلام است، رئوسی که اگر به درستی شناخته شود امکان مقایسه این دیدگاه با سایر دیدگاههای مشابه و رقیب را در حوزه تفکر اسلامی فراهم میآورد.
اعتقاد به اسلام سکولار، نفی نهاد خلافت و نیز تقدسزدایی از حکومت
مهمترین نقطه عزیمت او در اینجا بررسی نقش و رسالت خود پیامبر اسلام است. او با طرح این پرسش به ظاهر بدیهی که ماهیت دقیق رسالت پیامبر چه بود؟ به بررسی دو جایگاه «پیامآور دینی و رهبر معنوی» و نیز جایگاه «ریاست دولت اسلامی» میپردازد و با طرح پرسش «آیا پیامبر، شاه بود؟» شوک بزرگی را در بین متفکران جوامع اسلامی ایجاد میکند. پاسخ خود او به این پرسش گویای آنست که گرچه حکومت نبوی، شباهتهایی با حکومتهای دنیوی و مظاهر قدرت پادشاهی دارد، مثلا پیامبر نیز مثل پادشاهان جنگ کرده و سرزمینهایی را فتح میکند، خمس و زکات و جزیه را گرفته و ساماندهی میکند، قضاوت کرده و نیز والیان و حاکمان مناطق مختلف را تعیین میکند اما هیچکدام اینها دلیلی بر شاه بودن پیامبر نیست. عبدالرازق، منکر نقش تعیینکننده و اقتدار پیامبر اسلام در این حوزهها نشده تنها تاکید دارد که اقتدار محمد در این حوزهها نیز تداوم اقتدار پیامبریش است و نباید آنرا با اقتدار رئیس دنیوی (مَلِک) خلط کرد. (عبدالرازق، 1380: 138) او اقتدار را به دو دسته کلی «اقتدار پیامبر» و «اقتدار شاهان و امرا» تقسیم کرده و در ادامه میگوید که منظور او ملک، سلطان، حاکم، امیر، دولت، حکومت و… همانست که در علوم سیاسی به آن Government یا State میگویند، یعنی معنای مدرنی که از این واژگان برداشت میشود. برهمین اساس او نظام دوگانهای از اقتدار ارائه میکند که اولی را «دینی» و دومی را «سیاسی» مینامد و تاکید دارد که ملزومات و ویژگیهای هرکدام متفاوت از دیگری است. مثلا اقتدار پیامبر، معنوی و اقتدار حاکم، مادی است. تواضع در برابر اقتدار پیامبر، صادقانه است و در برابر حاکم، صرفا جسمی و نه از روی علاقه. اقتدار پیامبر در راستای هدایت مردمان به سوی خداست و اقتدار حاکم مربوط به تدبیر کارهای حیاتی امت و آبادانی زمین و… (عبدالرازق، 1380: 143) این تقسیمبندی او و برداشتی که از اقتدار دارد، ذهن را به سوی تقسیمبندی سهگانه ماکس وبر از انواع مشروعیت هدایت میکند: مشروعیت کاریزماتیک، سنتی و عقلانی، در اینجا به نظر میرسد که مشروعیت پیامبر شبیه مشروعیت نوع اول و مشروعیت حاکمان، بنا به نوع حکومت از دو نوع بعدی است. با اینحال خود او از چنین ادبیات و تقسیمبندیای استفاده نمیکند. پس از این تمایز پیامبر/ حاکم، به ذکر مستنداتی از قرآن و احادیث میپردازد که در تایید همین شاه نبودن پیامبر است. درنهایت چنین نتیجه میگیرد که نه میتوان نام مجموعه دینی پیامبر را دولت گذاشت، نه قدرت مطلق او را قدرت شاهی و خلیفگی. «اقتداری که محمد بر مومنان داشت تداوم اقتدار پیامبریش بود و هیچیک از مشخصههای قدرت دنیوی را نداشت.» (همان: 156) او معتقد است به همین دلیل، شکل حکومت محمد، نه پادشاهی که شکل پیامبرانه خاصی بود که با فوت او برای همیشه از بین رفت. همچنین بیان میکند که محمد، شکل حکومت بعد از خودش را نشان نداد و در این زمینه برای مسلمین هیچ قانونی برجای نگذاشت در صورتی که اگر تشکیل دولت، بخشی از ماموریتش بود نمیبایست این مسائل را چنین مبهم رها میکرد. او با استناد به حدیثی از پیامبر که میگوید «شما به امور دنیایتان آگاهترید»، چنین نتیجه میگیرد که پیامبر، تعیین شکل حکومت پس از خود را به خود مسلمین سپرد. حال در این میانه، خلافت چه جایگاهی دارد و مشروعیت خود را از کجا میآورد؟
بخش قابل توجهی از کتاب «اسلام و مبانی قدرت» او به این موضوع میپردازد که منبع مشروعیت خلافت یا امامت به معنای «مدیریت عمومی امور دین و دنیای مسلمین به جانشینی از پیامبر» چیست؟ چنانچه عدهای میگویند خلیفه، مشروعیت خود را از خدا گرفته و سایه او بر زمین است و یا از بیعت امت با او میگیرد؟ عبدالرازق سپس با استناد به آیاتی از قرآن و حدیث، وجوب شرعی خلافت را به زیر سوال کشیده و همچنین با توصیف روایتهایی تاریخی نشان میدهد که در مورد این موضوع حتی در همان صدر اسلام هم اجماع وجود نداشته و مخالفت با خلافت، همزمان با خود خلافت زاده شده است. (عبدالرازق، 1380: 93) در پاسخ به کسانی که هم استدلال عقلی برای خلافت میآورند و وجود آنرا برای اجرای شعائر و صلاح عامه مردم واجب میدانند میگوید: «خلافت به این معنا معادل حکومت است، شکل یا ماهیت آن هر چه باشد.» (همان: 105) سپس با استناد با تاریخ اسلام و عملکرد خلفای مختلف و زور و ستمی که بر مردم روا داشتهاند حکم آخر را چنین صادر میکند که «خلافت برای اسلام و مسلمانان و هنوز نیز، نکبت و منبع مستمر شر و فساد بوده است.» (همان: 106)
نتیجهای که از حرف علی عبدالرازق میتوان گرفت چنین است که با فوت پیامبر، اقتدار دینی از بین رفت و مسلمین وارد فرآیند جدیدی از تاسیس حکومتی مدنی و دنیوی شدند، حکومتی که اقتدار آن دیگر هیچ ربطی به رسالت و قدرت مبتنی بر دین نداشت و «غیردینی (لاییک) بود، حکومتی کمابیش مدنی یا سیاسی.» (همان: 168)
عدم اعتقاد به اندیشه بازگشت و در مقابل، تاکید بر ضرورت اصلاح دینی
گرچه عدم امکان بازگشت، موضوعی نیست که صراحتا در کتاب علی عبدالرازق با این عنوان قید شده باشد ولی بنا به آنچه در بالا ذکر شد او گسستی بین جامعه اسلام در زمان پیامبر و پس از فوت او قائل است و حتی نوع حکومت و اقتدار در این دو جامعه را کاملا از هم متمایز میسازد و آنرا به حضور شخص پیامبر و پیوند او با زمین و آسمان ارتباط میدهد و چنین استدلال میکند که چون محمد، خاتم النبیین بود و جایگاهش قابل به ارث رسیدن یا بخشیدن به دیگری نبود پس با فوت او، جامعه اسلامی برای همیشه وارد فاز جدیدی از حیات خود شد. بنابراین طبیعی است که طرفدار اندیشه بازگشت نباشد و برخلاف متون ونظریات متفکران دیگری چون سید قطب، در متن علی عبدالرازق، هیچ نشانهای از این علاقمندی و ضرورت دیده نمیشود بلکه برعکس، او ورود به این مرحله جدید را میپذیرد و به دنبال فهم و تلاش برای بهبود این تجربه جدید است. در این راه نیز از ضرورت بازبینی و بازاندیشی در برخی مفاهیم و ساختارهای به ظاهر بدیهی و پذیرفته شده در طول تاریخ اسلام صحبت میکند، از اصلاح مفاهیم به ظاهر دینیای که سالهاست جوامع اسلامی از ناحیه آن ضربه میخورند، مفاهیمی که آنقدر در فرهنگ رسوب کرده که شاید صحبت کردن درخصوص آنها و به پرسش کشیدنشان مخالفتهایی را ایجاد کند. او از دامهای زیادی که سر راه پژوهشگران پهن شده صحبت کرده و میگوید: «اگر جرات کنیم که پژوهشی در این زمینه انجام دهیم اعتراض عمومی کسانی را به همراه خواهد داشت که دین را به عنوان صورتی جامد میشناسند که نه عقل میتواند به ژرفای آن پی برد و نه هوش میتواند آنرا تغییر شکل دهد.» (عبدالرازق، 1380: 120) سپس از خداوند مدد میجوید که به یاری او بتواند تاریکیها را ابهامات را برطرف کند و به آشکارترین چهره حقیقت برسد. بنابراین در مقابل متفکرانی که رویای بازگشت به گذشته اسلام را دارند و برای آن تلاش میکنند علی عبدالرازق میداند که این شدنی نیست و جامعه اسلامی، امروز باید مسیر دیگری را برود. به همینرو بازتعریف سنت را در دستور کار خود قرار داده است، «بررسی اندکی از بقایای اخبار درست که تاریخ دارد از حافظهها پاک میکند.» (همان: 177)
3- اهمیت به عقل و دستاوردهای آن در کنار وحی و کتاب مقدس
عبدالرازق گرچه برای وحی و کتاب مقدس، اهمیت زیادی قائل است و بخش مهمی از ارجاعات او در این کتابش به قرآن است، ولی عقل و علم نیز جایگاه ویژهای در اندیشه او دارند. استناد و ارج نهادن بر آنها در بخشهای مختلف این کتاب به وضوح دیده میشود. آنچه از متن او برمیآید برای عقل، ارزش ویژهای قائل است، مثلا وقتی که بحث شاه نبودن پیامبر را مطرح میکند میگوید: «این نظر که احتمالا برای مسلمانان نامطلوب است مالوف و معروف نیست اما این امتیاز را دارد که با عقل بهتر فهمیده میشود و با دلایل محکم تایید میگردد.» (عبدالرازق، 1380: 138) و یا در جای دیگری میگوید: «فقط قرآن و سنت نیستند که ما را از این باور بازمیدارند… برعکس، عقل و آنچه متضمن معنا و ماهیت رسالت است درست به اندازه آن دو، ما را از این باور دور میکند.» (همان: 155) و یا «بعد از پیامبر بسیار طبیعی و معقول است که اقتدار دینی دیگر وجود ندارد.» (همان: 168)
او همچنین مسلمین را تشویق به پرسشگری کرده و میگوید: «از پژوهش در مورد اینکه پیامبر شاه بود یا نبود به هراس نیفتیم. نپندارید که چنین پژوهشی برای دین خطر دارد یا اینکه ایمان پژوهشگر را سست میکند. پژوهشی از این نوع اگر بدان دقت شود آنقدر خطرناک نیست که بتوند مومن را از حصار ایمان خارج کند… اگر پژوهشگری بگوید که نبی هم پیامبر بوده و هم شاه، بدعت نیست و اگر کسی هم با این نظر مخالفت کند انحراف نیست زیرا این پژوهش از دایره عقاید دینی که بحث آن بین علما متداول شد خارج است و بیشتر مربوط به حوزه پژوهش علمی است. بنابراین بدون هراس در این باب وارد شوید.» (همان: 122-121 )
رعایت روحیه علمی و احترام به آن نیز در آثار عبدالرازق وجود دارد، مثلا آنجا که میگوید: «هرکس که واجد عقل علمی است بدون بررسی چنین احتمالی را رد نمیکند بلکه برعکس ما باید بیهیچ تردیدی این نظر را بپذیریم که احتمالا از بسیاری از مسائل تاریخ پیامبر ناآگاهیم… اهل عام باید بپذیرند که بسیاری از حقایق، از آنها پنهان میماند و مشخصا وظیفه آنهاست که برای کشف چیزی که دور از ذهن است و برای استنباط نتایج جدید، بیوقفه کار کنند زیرا این چنین است که علم، حیات و نشو و نما مییابد. با وجود این، ناآگاهی احتمالی ما نسبت به برخی حقایق نباید مانع ارزیابی معارفی شود که ما به عنوان حقایق مسلم علمی به دست آوردهایم. (عبدالرازق، 1380: 132) و یا آنجا که به ویژگی ابطالپذیری علم اشاره میکند: «محتمل است که اطلاعات ما درباره نظام حکومتی پیامبر ناقص باشد و درواقع ممکن است روزی کشف شود که آن برترین نمونه نظام حکومتی بوده است. لیکن این احتمال تا زمانی که اطلاعات فعلیمان بر اثر دادههای جدید رد نشدهاند به هیچ وجه مانع ما نمیشود که درباره منشا و معنای واقعی سردرگمی و ابهامی که در نظام حکومتی پیامبر شناختهایم از خود پرسش نکنیم.» (همان: 132)
بنابراین او معتقد است که خداوند برای اداره امور زندگی دنیا، عقل را به انسان داده و این کفایت میکند: «سراسر این دنیا و همچنین تمامی اهداف و غایاتی که دربردارد، از نظر خداوند متعال در خور آن نیست که برای ادارهاش خارج از چارچوب عقل، عواطف و امیال ملاحظه خاصی بکند. (همان: 154)
دعوت و تشویق مسلمین به تحقیق در حوزه علوم اجتماعی و سیاسی
اهمیت به علم، در آثار و آموزههای برخی از متفکران دیگر اسلامی نیز دیده میشود، حتی در اندیشه بنیادگرایی و افرادی چون سید قطب نیز توجه به علوم محض، ستوده شده ولی تفاوت نگرش عبدالرازق در توجه او به علومی است که از قضا از نظر این گروهها در محدوده علوم جاهلی و ممنوعه قرار دارند. او نه تنها خود به این علوم ابراز علاقه میکند بلکه به ضرورت و نیاز این علوم برای جوامع اسلامی اشاره کرده و از مسلمانان دیگر نیز میخواهد که مطالعه و پژوهش جدی آنها را آغاز کنند. دو علمی که بسیار مورد توجه اوست اول علوم سیاسی و پس از آن علوم اجتماعی است. بیشترین ارجاعات او در کتایش نیز به ابنخلدون است که خود پدر جامعهشناسی اسلامی است. او چندین بار به صراحت میگوید که در تاریخ فعالیت علمی مسلمانان، علوم سیاسی در مقایسه با سایر علوم مغفول مانده و حتی درجایی این عقبافتادگی را «ترحمبرانگیز» توصیف میکند (همان: 93) درحالی که طبق نظر او و با استناد به تعابیر رایج از اسلام سیاسی، اعراب، بیشترین حق را برای پرداختن به آن داشتهاند. عبدالرازق معتقد است که این بیتوجهی، نه به دلیل عدم آگاهی عالمان اسلامی به اهمیت این موضوعات، بلکه به علت عملکرد شاهان و حاکمان آنهاست که دشمن سرسخت هر پژوهش علمی بودهاند چرا که تصور میکردهاند پایههای قدرتشان را سست میکند. او از فشارهای شاهان علیه آزادی علم و نیز سانسور نهادهای آموزشی صحبت کرده و آنها را شاهدی بر این مدعا میگیرد که از نظر آنها علم سیاست، خطرناکترین علوم است. (عبدالرازق، 1380: 100) با این همه، جملات پایانبخش کتاب عبدالرازق را میتوان غسلی بر این علوم و نیز دعوتی به مسلمین درخصوص پرداختن به آنها دانست. او میگوید: «هیچچیز مسلمانان را از آن بازنمیدارد که در علوم اجتماعی و علوم سیاسی از ملتهای دیگر پیشی گیرند و آن نظام عتیقی را که مایه خواری و زبونی آنان شده است از میان بردارند و آیین کشورداری و نظام حکومت خویش را بربنیاد تازهترین نتایج خرد آدمی و استوارترین اصولی که به حکم تجارب ملتها بهترین اصول قدرت شناخته شده است برپاکنند.» (همان: 181) همانطور که سید قطب، مسلمین را به جهاد با جامعه جاهلی فرامیخواند، به نظر میرسد صحبت عبدالرازق نیز فراخوانی جهت پیوستن به قافله علوم سیاسی و اجتماعی است.
5- فقدان رویکرد خصمانه نسبت به غرب و عدم هراس از مدرنیته
عبدالرازق در کتاب خود، کاری با غرب و اروپاییان نقش آنها در وضعیت امروز جوامع اسلامی ندارد و بیشتر تحلیلی درونی ارائه میدهد و به جای تحلیل شرایط امروز به عنوان بخشی از تخریبها و توطئههای بیگانگان، عملکرد خود مسلمین را به نقد میکشد. به نظر نمیرسد رویکرد او نسبت به غرب و مدرنیته به عنوان محصول و دستاورد آن، رویکردی منفی و خصمانه باشد. او در متن خود، یکی دو بار بیشتر از اروپاییان نام نمیبرد که آن هم برای اشاره به سابقه موضوع مورد بحثش است و اینکه این بحث در مورد کشورهای غربی نیز پیش از این مطرح بوده است. مثلا وقتی که منشا مشروعیت خلیفه را به بحث میکشد، اشارهای به اختلاف نظر هابز و لاک میکند. (عبدالرازق، 1380: 80) با این حال هم متن و لحن او نسبت به اروپاییان در این کتابش، بیطرفانه و غیرخصمانه است و هم رفتار او، زمانی که به دانشگاه تازهتاسیس مصر رفتوآمد داشت و با شرقشناسان در تماس بود و هم زمانی که برای تحصیلات غیردینی به انگلستان رفت و دو سال در آنجا زندگی کرد. او با جهان مدرن در ارتباط بوده، محصولات فکریشان را میخوانده و در متن او، اثری از هراس نسبت به مدرنیته دیده نمیشود، بلکه برعکس، نوعی ستایش از علم و عقل به عنوان یکی از فاکتورهای آن بارز است.
نتیجهگیری
از آنچه گفته شد چنین نتیجه میشود که علی عبدالرازق، به توانمندی و ظرفیتهای بشر برای فهم جهان و مدیریت امور فردی و جمعی زندگی خود اعتقاد دارد. علم بشری را به عنوان محصولی از همین تلاشهای انسانی میپذیرد، تلاشهایی که برای بهتر کردن زندگی صورت گرفتهاند، آنهم در عصری که پیامبری نمیزید، رابطه انسان با ماوراء قطع شده و مسلمین تنها کتاب و عقل را به عنوان پیامبری درونی در اختیار دارند. او برخلاف تحلیلهایی که سعی دارند دست دشمن و عامل بیرونی را در تخریب وضعیت مسلمین پررنگ کنند و نیز برخلاف کسانی که معتقدند علم و دستاوردهای جهان مدرن، عامل همه بدبختیهای بشریت و مسلمین است عامل درونی دیگری را مطرح میکند که شامل استبداد و فساد درونی خلفای اسلامی است که به نام خدا، تابع هوی و هوس خود بودهاند و نیز بیتوجهی مردم و علماء مسلمان نسبت به ماهیت قدرت و پرسش از منشا آن. به همینرو نسخهای که او تجویز میکند بازگشت به این علوم و تقویت آنها و نیز پذیرش عمومی این باور است که مقام خلافت، صرفا یک مقام دنیوی و سیاسی است و مشروعیت خود را نه از خدا بلکه از مقبولیت مردمی به دست میآورد. به همین دلیل، برخی او را طرفدار اندیشه دموکراسی در اسلام میدانند.
منابع:
عبدالرازق، علی، 1380، اسلام و مبانی قدرت، امیر رضایی، تهران، نشر قصیدهسرا.
علیخانی، علیاکبر و همکاران، 1384، اندیشه سیاسی در جهان اسلام، تهران، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و اجتماعی.
[1] – این مقاله زهرا غزنویان و حامد جلیلوند است که جهت ارائه به کلاس متفکران مسلمان خانم دکتر سارا شریعتی تهیه شده است.