در زندگی، افراد نه چندان زیادی را دیدهایم که تحصیلات رسمی را از همان پیش از دیپلم رها کردهاند ولی به شیوه رشکبرانگیزی در حوزه خودشان متخصص هستند و مطالعات جامع و خروجیهای قابل دفاعی دارند. مواجهه با این افراد، بیاغراق بسیار وسوسهکننده است، اندیشیدن به اینکه چهطور آزادانه و سبکبارانه، چرخ زدهاند و هر آنچه به واقع، جالب و جذاب و کارا بوده را جمع کردهاند و خط به خط نوشیدهاند، موقعیت ویژهایست خصوصا که به عنوان یک دانشآموز یا دانشجو
که مسیر رسمی آموزش را «انتخاب» کرده یا در آن «قرار داده شده»ای خاطرات بخش قابل توجهی از زمانت که در برخی کلاسهای کممایه یا بیربط تلف شدهاند را به یاد بیاوری. با این حال چه چیز در کشاکش این دلزدگی از سیستم آموزشی رسمی، تو را به سمت آزمون دکتری میکشاند؟ دربارهاش میتوان بسیار صحبت کرد ولی بدون شک نمیتوان منکر نقش قوی تحقیر نهادینهای شد که اگر این تکه کاغذ را نداشته باشی (گذشته از اینکه که هستی و چه میگویی و چهقدر توانایی داری) نسبت به تو اعمال میشود و همان فرصتهای محدودت برای گرفتن یک پروژه، اظهار نظر علمی در یک بحث یا حتی انتشار رسمی و مدون آثارت، بیهیچ توضیحی و به سرعت خط میخورد!
7:30 دقیقه صبح روز 16 اسفند 1392؛ مواجهه شدن با حجم جمعیتی که برای آزمون دکتری آمدهاند شوکهات میکند! با دو سه نفر از دوستان که تلفنی متوجه یکی بودن حوزههایتان شده بودید قرار گذاشتهاید که در آنجا و به بهانه این آزمون، دیداری تازه کنید و همان شوخی همیشگی داوطلبین که به اصطلاح «میدانیم قبول نمیشویم ولی پول دادهایم و ثبت نام کردهایم، حداقل کیک و ساندیسش را بخوریم که دلمان کمتر بسوزد!» ولی نشان به آن نشان که اصلا هیچکدام، یکدیگر را نمیبینید و موبایلها را هم همان بدو ورود میگیرند و کاملا خلع سلاحت میکنند. با این حال ایرادی ندارد. تازه با وارد شدن به حوزه و در آن شلوغی جمعیت که تو را یاد کنکور کارشناسیات در یک دهه قبل میاندازد میبینی که اصلا هم تنها نیستی و از دانشجویان جدید دانشگاهت که تازه دارند سال آخر ارشدشان را سپری میکنند تا آنهایی که دو دهه قبل از تو، دفاع کردهاند آنجا هستند و تازه گروهی هم از دانشجویان دکتری دانشگاه آزاد که از شهریه 60-50 میلیونی بریدهاند و میخواهند ببینند آیا راه ارزانتری برای گرفتن این مدرک، پیش پایشان هست؟
جالب آنجاست که برخی از افراد عمیقا سعی میکنند هم را نبینند! از معدود موقعیتهایی است که استعاره «کوچه علیچپ» واقعا ضرورت کارکردی پیدا میکند گویا. با خودت فکر میکنی دلیل این پنهان شدن افراد از هم و فرارشان چیست؟ و کلا شک داری که هر آشنایی را میبینی باید به او سلام کنی یا نه؟ مبادا ناراحت شود… و کمکم شک میکنی که نکند باید خودت را هم پنهان کنی؟! ولی نمیفهمی چرا، فقط میتوانی یک حدس بزنی: شاید میترسند قبول نشوند و بعدها به آنها با گوشه و کنایه گفته شود که لیاقت علمی لازم را نداشتهاند و… ولی کمی که در معطلیهای طولانی پیش از آزمون، گوشهایت را بیشتر تیز میکنی میبینی بسیاری از آنها چندین و چندمین بارشان است که در آزمون شرکت میکنند و روایتهای جانگذاری دارند از این که سال اول، قبول نشدند و بعدش متوسل به کلاس و جزوه و استاد شدند و سال دوم، درصدهایشان خوب نبود و حالا هم آمدهاند تا شانس امسالشان را امتحان کنند. دوست بغلدستیات که از همشاگردیهای خوب دوره ارشدت بوده در گوشت میگوید امسال دیگر با تمام قوا آمده و اگر قبول نشود، باید فکری اساسی به حال هوش و حافظه خودش بکند که این قدر دست خالیش میگذارد.
توصیههای داوطلبین به یکدیگر و پیش از کنکور هم جالب است. یکی از بحثهای مهم مربوط به تستهای شانسی است، اصطلاحی که داوطبین برای سوالاتی به کار میبرند که جواب درستش را نمیدانند ولی برای خالی نبودن عریضه، شانسی و به صورت رندم، یکی از چهار گزینه را انتخاب میکنند. خیلیها معتقدند با اینکه نمره منفی دارد ولی تجربه سالهای قبلی نشان داده توسل به آنها چندان هم که میگویند بد نیست و خاطراتی از خود و دوستانشان در این زمینه که نترس و هر سوالی را بلد نبودی، شانسی بزن نقل میکنند. یکی از شیوههای توصیه شده هم، شیوه سیستماتیک است که مثلا داوطلب در پاسخ به همه سوالهایی که بلد نیست همواره یک گزینه مشخص را انتخاب کند، مثلا همه را 1 یا 2 و… بزند. برخی داوطلبین معتقدند این شیوه از بقیه بهتر است؛ و استرسهایشان، خصوصا داوطلبین غیرتهرانی که ادامه پیدا کردن این جریان دانشگاهی، تنها فرصتشان برای ماندن در این شهر است چون پس از آن، چه به لحاظ فشارهای خانوادگی برای برگشت و چه به لحاظ ناتوانی از تامین هزینههای زندگی در پایتخت، بدون وجود حمایتهای دانشگاه، امکان زیستن در تهران را نخواهند داشت.
خلاصه آزمون، بعد از یک ساعت انتظار شروع میشود و با هر کیفیتی که هست در ساعت 12 پایان میگیرد. از کیک و ساندیس معروف، فقط کیکش را توزیع میکنند، دوستانی که با هم قرار داشتید را نمیبینی و یک تجربه کنکوری گنگ را از سر میگذرانی که چندان از فرمولهایی که پیش از آزمون و از اطرافت شنیده بودی تبعیت نمیکند. آن همکلاسی قدیمی، بعد از آزمون، چشمکی حوالهات میکند و درحالی که دارد وسایلش را از روی میز جمع میکند میپرسد: «چهطور بود؟» و تو جزء معدود مواقعی است که هیچ جوابی نداری، هیچ برآوردی و نمیدانی چه باید بگویی. شاید نامآوای «هِی» را برای همین لحظات ساخته است فرهنگ! «فقط نصف سوالها را که فکر میکردم شاید بلد باشم نوشتم، بعضیها را هم اصلا نمیفهمیدم منظورش چیست. برای یکسری هم شدیدا وقت کم آوردم چون حل سوالات استعداد تحصیلی، زمانبر بود. به نظرت حالا این یعنی خوب یا بد؟» از اکثریت میشنوی که الان نمیشود قضاوت کرد، کنکور همهاش شانس است…
تا از محوطه عبور کنی و در صف طولانی تحویل کیفها نوبتت بشود کمی با یکی دو نفر گپ میزنی و پاسخهایتان را با هم چک میکنید. کمتر سوالی هست که بر سرش توافق داشته باشید، نه صرفا بر سر جواب، بلکه بر سر تفسیر خود سوال و منظور آن! پایت را که از در حوزه امتحانی، بیرون میگذاری افرادی که از موسسههای کنکور، کمین کردهاند، شتابان به سمت جمعیتی که از کنکور دکتری فارغ شدهاند، حرکت میکنند. برخی، شماره تلفن و آدرس میگیرند برای ارسال رایگان کلید سوالات، برخی کتاب تستهای خود را به صورت رایگان توزیع میکنند و هر کدام به شیوهای سعی دارند با ترفندهای مختلف، داوطلبین بیشتری را جذب کلاسهای خود کنند که کلید قبولی در کنکور دکتری سال آینده را دارند و حاضرند در اختیار مشتاقان دکتری قرار دهند.
در راه، تلفنت مدام زنگ میخورد. دوستان دیگری هستند که از آزمون خارج شدهاند و میخواهند برخی سوالها را با هم چک کنید. خدایا، یعنی یک سوال پیدا میشود که توافقی نسبی بر سر منظورش و جوابش، داشته باشیم؟! حالا فهم میکنی احساس دوست خوبت را که چند بار تجربه این امتحان را داشت و امسال با اینکه خودت ثبتنامش کرده بودی و شب قبل از کنکور هم تا نیمهشب، اصرارش کرده بودی برای آمدن و او کمردرد و ضرورت 5-4 ساعت نشستن روی آن صندلیها را بهانه کرده بود که نیاید و تو حالا میدانستی که دلیل اصلی، به احتمال زیاد همانست که او نمیخواهد این تحقیر را دوباره تحمل کند. از آن تحقیر اجتماعی خستهای، از این کنکور تحقیرآمیز، خستهای و برخلاف برخی که عصبانی جلسه را ترک میکنند و میگویند: «…! میرویم و دکتری آزاد را ثبتنام میکنیم، بیمنت و بیدردسر!» میدانی که چنین امکانی هم برایت وجود ندارد. با این حال تمام طول مسیر برای خودت خط و نشان میکشی که راضی شود و سال دیگر، این « دعوت به مراسم گردنزنی» را نپذیرد…
کنکور روی میز تشریح
پس از این مقدمه تجربه شده که بخشی از احساس نگارندگان را نیز در خود جای داده، مجال آنست که رویکردی تحلیلی و انتقادی به مسئله کنکور دکتری داشته باشیم که در اینجا ذیل 9 مقوله طبقهبندی شده است:
غلبه رویکردهای اثباتگرایانه در سنجش:
شیوه برگزاری کنکور دکترا و حتی ارشد ما گویای آنست که تفکر اثباتگرایانه که مبتنی بر یکسانی روشی و منطق علوم انسانی و طبیعی است را چنان درونی کردهایم که حتی تمام انتقادات و استدلالهای این سالها مبنی بر نادرستی این پارادایم، هنوز باور به آن ها را در عمل تغییر نداده است. حتی اگر با چند سوال تستی بتوان تاحدودی مطمئن شد که یک مهندس، فرمولها را بلد است و توان حل مسئله و محاسبات پیچیده را دارد، در مورد یک کارشناس انسانی و خصوصا اجتماعی چنین نیست چون در مورد او نه قدرت حل مسئله مبتنی بر فرمولهای از پیشض موجود، بلکه خلاقیتی است که در مواجهه با یک موضوع دائما در حال تغییر داشته باشد و توانایی او در زمینه تفسیر و تفهم و تحلیل لایههای مختلف یک پدیده است، چیزی که به هیچ وجه سنجیده نمیشود.
تناقض منطق دانشگاه و منطق کنکور:
علم در نظام دانشگاهی، شروع از موضوعات عام و کلان و درنهایت، حرکت به سوی تمرکز و تخصص هر چه بیشتر است. یعنی در کارشناسی ما با سطح وسیعی از دانش مواجه هستیم و در ارشد، کمی متمرکزتر میشویم و در دکتری انتظار میرود که این به یک حوزه دقیق و جزئیتری تقسیم شود در صورتی که کنکور ارشد و دکتری ما به لحاظ منابع، شیوه سنجش و طرح سوالات، هیچ فرق منطقیای با هم ندارند و دوباره باید به همان شیوه عمومی و گسترده، از همه چیز، مشتی برداشت و در سطح ماند.
دردسرهای آشفتگی ناشی از ترجمه در کنکور:
با فرض که شیوه فعلی سنجش بتواند مهارتهای داوطلبین را بسنجد. لازمه آنکه چنین اتفاقی بتواند بیفتد وجود یک زبان مشترک است که ما در ایران و با وضعیت فعلی ترجمه، عملا با یک آشفتگی واژگانی و یک زبان آشفته علمی در مورد علوم انسانی مواجه هستیم که اگر اصل واژه را در زبان مادر نشناسیم و ندانیم احتمال فهمیدن سوال خیلی کم است چون برای همان یک واژه، چندین و چند ترجمه وجود داشته و حال اینکه سوال از کدام کتاب آمده باشد و تو آن واژه را شنیده باشی یا نه، شدیدا شانست را برای فهمیدن موضوع کم میکند.
حافظهگرایی:
سازمان سنجش انتظار دارد که در سنجش مقطع دکتری، لیست مشخص منابع آزمون را اعلام نکند و به جای آن، برخی حوزهها را اعلام کند. معنای این موضوع، مواجهه داوطلبین با یک گسترده بسیار وسیعی از آثار است که بالغ بر صدها جلد کتاب و مقاله را شامل میشود. در یک چنین شرایطی، اگر شیوه طرح سوال را در نظر بگیریم که بخش قابل توجهی از آن مبتنی بر یک جای خالیها و نقطهچینهاست، احتمال آنکه سوال طرح شده از کتابی باشد که تو خوانده باشی بسیار کم است و حتی با فرض خواندن کتاب، احتمال به خاطر سپردن آن جمله خاص، به مراتب کمتر. بنابراین در علوم انسانی و به شیوه فعلی طرح سوال میتوان گفت طراح امکان بینهایت طرح سوال دارد که این، اولا آزمون را در حد یک امتحان حفظی دوران مدرسه تقلیل داده و دوما آزمون را بیش از هر چیز مقولهای تصادفی و شانسی میکند.
بیتوجهی به تنوع رشتهها و گرایشها:
در مجموعه رشتههای دکترای علوم اجتماعی که کد 2110 آزمونهای علوم انسانی است این گرایشها وجود دارند: جامعهشناسی گروههای اجتماعی، رفاه، اقتصاد و توسعه، جامعهشناسی فرهنگی، مسائل اجتماعی ایران، سیاسی، سیاستگذاری فرهنگی، انسانشناسی. با توجه به اینکه انتظار میرود دکتری، تخصصی باشد و این به معنای تفاوت در دانش داوطلبینی است که به دنبال این یا آن گرایش هستند، تقلیل همه اینها به یک دفترچه سوالهای تخصصی ثابت (با 90 سوال) بیش از هر چیز، نادیده گرفتن این تنوعات و درواقع بیاعتبار کردنشان است. به عنوان مثال در مورد انسانشناسی که گفته شد امسال، سال اول جذب دانشجوی دکتریش است تمام حوزههای انسانشناسی و نظریههای آن و حتی بخش قابل توجهی از روش آن، در مجموع، 5-4 سوال از 90 سوال تخصصی را به خود اختصاص میدادند که آن هم مربوط به مواردی بود که با جامعهشناسی، مشترک است مثلا شخصیت دورکیم که هم در جامعهشناسی دین هست و هم در انسانشناسی ولی از چهرههای بارز انسانشناسی، هیچ سوالی نبود! حال سوال اینست منی که انسانشناسم چرا کنکور ارشد و دکترای جامعهشناسی را باید به صورت مداوم بدهم؟ و همینطور در مورد بقیه گرایشها.
درک سطحی و نادرست از مسئله هوش و سنجش آن در آزمون:
30 سوال از دفترچه دوم آزمون، عنوان «استعداد تحصیلی» را بر خود دارد که به نوعی سنجش هوش است. این سوالات جزء پردردسرترین سوالات آزمون و مورد اعتراض داوطلبان هستند. پیشفرض سازمان سنجش آنست که هوش، مقولهای ژنتیکی و پیشینی است در صورتی که ما میدانیم خود هوش، یک مقوله توامان ارثی و اکتسابی است نه صرفا ارثی و ذاتی. این سوالها را بدون آنکه داوطلب، کوچکترین آموزشی در زمینه آن دیده باشد مطرح میکنند. 30 سوال از مجموع 150 سوال کنکور امسال، عدد قابل توجهی است در صورتی که همه داوطلبین میدانند که اگر کسی پیشتر، آنرا نخوانده و مهارتهایش را فرانگرفته باشد مطلقا نمیتواند به پرسشها پاسخ دهد. برخی از پرسشهای دفترچه امسال، هوش ریاضی را میسنجیدند و لازمه آن، مسلط بودن کامل بر مفاهیم پایه ریاضی مثل معادلات چند مجهولی، اعداد اول، فاکتوریل و… بود که طبیعتا سیستم در این سالهای آموزشی حرفهای ما کوچکترین استفادهای از آن نکرده و حالا توقع دارد که آنها را همچنان حفظ کرده باشیم و به سوالات هوش دشواری در آن حوزه پاسخ دهیم. در شرایطی که کلی حوزه را میخوانیم و هیچ سوالی از آنها طرح نمیشود یک پنجم سوالات را باید به شیوهای پاسخ دهیم که هیچ آموزشی در زمینهشان ندیدهایم و مقولههایی اکتسابی هستند!
مسئله زبان:
سطح زبان عمومیای که دانشآموختگان دانشگاههای ما دارند گویای آنست که سیستم آموزشی ما چه در سطح پیش از دانشگاه و چه پس از آن، ضعفهایی جدی دارد. همین موضوع به شکلگیری کلاسهای آموزش زبان دامن زده که به رغم وجود آنها هنوز این سطح زبان در کشور پایین است. اگر مهارتی هم وجود دارد در سطح خواندن متون تخصصی است. با توجه به این موضوع، آزمون زبانی که برگزار میشود و خیلی از داوطلبان، کلا وارد سوالهای مربوط به آن نمیشوند صرفا زبان عمومی است و موضوعاتی را مورد سنجش قرار میدهد که شامل گرامر، واژگان و فهم مطلب است. اینجا هم با یک سیستم تستی مواجهیم که کسانی از عهدهاش برمیآیند یا واقعا زبان را مسلط هستند یا در سیستمهای آموزش تستزنی، تکنیکهای یافتن جوابهای درست را آموختهاند که هیچ ربطی به دانش زبانیشان ندارد. در مورد درک مطلب هم ما با متنهای غیرتخصصی مرتبطیم مثلا یکی از متون امسال مربوط به زیستشناسی بود و دیگری مربوط به مدیریت!
زمانبندی نامناسب:
کنکور دکتری امسال از ساعت 8:30 رسما شروع شد و تا ساعت 12 طول کشید که تقریبا طولانی و خستهکننده است. زمان مفیدش 3:30 است ولی چون از 7:30 باید در محل حاضر باشی و 8 به بعد دیگر کسی را به داخل راه نمیدهند حدود یک ساعت پیش از آزمون، داوطلبین، بیکار و منتظر هستند که در ساعات آغازین صبح خودش خیلی توان روحی و ذهنی را میکاهد. در مورد دفترچهها نیز سوالات تخصصی شامل حوزه و روش و نظریه، مجموعا 90 سوال است که در دفترچه اول وجود دارد که 120 دقیقه است و آن قدری است که اگر دو بار هر سوال را بخوانی باز نیم ساعت تا 40 دقیقه وقت اضافه میآوری که نمیتوانی هیچ کاری بکنی و باید دیوار سفید را ببینی! و دفترچه دوم که حاوی 60 تست زبان و هوش است جمعا 90 دقیقه زمان دارد و آن قدر کم است که عموما نصف سوالها نخوانده میمانند. این مسئلهایست که داوطلبین مکررا از آن گلهمند بودهاند ولی ترتیب اثری داده نمیشود. اگر حداقل هر دو دفترچه با هم در اختیار داوطلب قرار گیرد میتواند از محل اضافه زمان اولی، کسری دومی را پر کند که نمیکنند و سوالهای پیچیدهتر زبان و هوش، آخرین سوالاتی هستند که در اختیار داوطلب قرار میگیرند زمانی که او دیگر واقعا به لحاظ ذهنی خسته شده است.
ظاهر پیچیده سوالات به لحاظ صوری و نه محتوایی:
ناتوانی سازمان سنجش در پرداختن به محتوای کنکور، باعث شده که ضعف ایجاد شده از طریق شکل جبران شود. ظاهر پرسشها چنان درهمپیچیده و مشکل میشود که جدای از پیدا کردن جواب، تو باید زمان زیادی با سوال چالش کنی تا منظورش را بفهمی و حواست باشد که منفی در مثبتها و… را اشتباه نکنی و… در صورتی که پرسش اینجاست آیا قرار است داوطلب، آزار داده شود و مثلا باز هوش او در فهمیدن متون پیچیده و قدرت دقتش سنجیده شود یا توانایی و دانشش در مورد آن سوال؟ به عبارتی تخصصیتر، باید گفت آزمون دکتری فاقد «اعتبار درونی» است به این معنا که سوالات، آن چیزی را که ادعای سنجشش را دارند نمیتوانند بسنجند.
فراتر از اینها…
به نظر میرسد این شیوه از برخورد با سنجش دانش، پیامدهای اجتماعی کلانتری نیز دارد:
اول، بیاعتبار شدن هر چه بیشتر علم و نظام دانشگاهی به عنوان نظام تولید آنست، چرا که این شیوه سنجش و گزینش، درواقع قابلیت تشخیص بخش قابل توجهی از شایستگیها را ندارد و اگر این را در کنار مباحث مانندی رانتهای مصاحبهها و… قرار دهیم کارآمدی سیستم و متخصصین آن را زیر سوال میبرد.
دوم، شکل گرفتن بازار بسیار جدی در حوزه کنکور است که در تناسب با موج جمعیتی، از سطح کارشناسی به ارشد حرکت کرده و امروز در سطح دکتری است. از آنجایی که این بازار، با ساختار کنکور تستی، ارتباط تنگاتنگی دارد کالا و خدماتی که بیش از همه ارائه میشود آموزش شیوههای تستزنی است که این موضوع از یک سو، شانس نابرابری ایجاد میکند برای کسانی که در سطوح مختلف اقتصادی اند و امکان تامین هزینههای بالای جزوات و کلاسها را ندارند و از طرف دیگر، علم را از محتوا خالی کرده و صرفا به شیوههای کارآمد تستزنی تقلیل میدهد و جزوههای کنکوری خلاصه، جایگزین منابع اصلی و دست اول و کامل میشود که این درواقع به شیوه دیگری، تنزل قدرت تحلیل و کیفیت علمی است.
سوم و در سطحی بسیار کلانتر از این موارد، باید به آشفتگیهای ناشی از افزایش سطح تحصیلی در ایران اشاره کرد که در حوزههای متعددی جلوه میکنند که به عنوان نمونه، به سه حوزه اشتغال، ازدواج و سربازی در این جا اشاره خواهد شد. پایگاههای شغلی که پیششرط آنها داشتن مدرک دکتری است طبیعتا با تعداد فارغالتحصیلان موجود و از آن مهمتر، فارغالتحصیلانی که در روند فعلی جذب وجود دارند تناسبی ندارد. نتیجه این عدم تناسب، رقابت شدیدی است که برای احراز این موقعیتها درمیگیرد. گذشته از این افراد «خوشبخت» که میتوانند این موقعیتهای محدود را تصاحب کنند تعداد قابل توجهی از دستیابی به شغلهای «حرفهای» دکتری مانند پایگاههای آکادمیک، مدیریتی، پژوهشی و… بازمیمانند. این گروه یا باید توانایی شکل دادن به یک پیشه شخصی را داشته باشند که عموما یا خارج از حوزه تخصصیشان است و در غیر این صورت و به منظور ساختن شغلی مرتبط، به دانش و روابطی است که اغلب از دل دانشگاه خارج نمیشود. تعداد کمی از این افراد نیز در صورت خوششانسی، با مدارک بالای خود، برای کارهای اداری ساده که در حد یک کارشناس معمولی است جذب میشوند (البته با توجه به اینکه اکثر سازمانها ترجیح نمیدهند افرادی با حقوق بالاتر و پایه حقوق بالاتر را داشته باشند) نکته دیگری هم که در این مورد، توجه به آن حائز اهمیت است سن شروع به کار این گروه از فعالان اقتصادی است که غالبا به خاطر تلاش جهت کسب مدرک دکتری بسیار بالاتر از حد معمول است. به این ترتیب، افزایش سطح تحصیلات، الزاما به معنای دستیابی به فرصتهای شغلی بهتر نیست و عملا به نوعی از آشفتگی در نظام اشتغال دامن میزند.
در خصوص ازدواج اما، با توجه به ارزشهای فرهنگی که هنوز نوعی از برتری تحصیلی، اقتصادی و سنی را برای جنس مذکر، مطلوب میداند افزایش سطح تحصیلات به ویژه برای دختران و زنان، به نظر میرسد با دو پیامد اصلی مواجه است: اول، محدود شدن فرصتهای ازدواجی که بتوانند این قاعده را رعایت کنند. این مسئله در مورد پسران کاملا قابل طرح است که احساس میکنند با ازدواج، در تیپی از روابط سلطه از سوی دختران و تحقیر از سمت نظام اجتماعی قرار خواهند گرفت. دوم، چنانچه این قاعده نیز رعایت نشود (یعنی دو جنس، تن به ازدواج دهند) این ازدواج عموما به لحاظ فرهنگیف یک ازدواج «مطلوب» تعریف نشده و همیشه با دیده تردید نگاه میشود که میتواند در میزان رضایت طرفین از رابطهشان و نیز در ارزیابی دیگران از رابطه آنها مهم باشد.
شاید یکی از نمونههای جالب توجهی که میتواند این تبعات آشفتگی را نه فقط در افزایش تعداد فارغالتحطیلان دکتری، بلکه در معنای عام افزایش افراد دارای تحصیلات عالی نشان دهد بحث سربازی است. سرباز به لحاظ تاریخی، یک نیروی تحصیلنکرده بیتجربه جوان بود که سیستم نظامی، او را میتوانست به خدمت گرفته و در پایینترین سطوح به عنوان نیروهای اجرایی، آموزش داده و از توانشان استفاده کند. با بالا رفتن سطح تحصیلات و همین طور با توجه به ارتباطی که بین درجه نظامی و میزان تحصیلات وجود دارد بسیاری از نیروهای وظیفه یعنی سربازان جدید، دو ویژگی سربازان اولیه را نخواهند داشت: اولا، سنشان به مراتب بالاتر است و دوما، با توجه به تحصیلات بالایشان که درجات بالاتر نظامی را نیز برای آنها به همراه دارد در ردههای بالاتر نظامی قرار میگیرند، جایی که به لحاظ نظامی، با تیپی از اطلاعات طبقهبندی شده و بعضا محرمانه در ارتباط خواهند بود اما بنا بر قواعد سیستمهای نظامی و انتظامی، این گروه نمیتوانند با این سطح از اطلاعات در تماس باشند. به این ترتیب، سربازان تحصیلکرده از یک سو نمیتوانند در کارهای یدی به اصطلاح «پست» به کار گرفته شوند و از سوی دیگر نمیتوانند در سمتهای مدیریتی متناسب با درجهشان به کار گرفته شوند. این گروه، عملا در ساختار، بسیار ناکارآمد ظاهر شده و نظم درونی سیستم را هم مختل میکنند. عکسالعمل نظام برای تعدیل این مشکل، کاهش یک درجه از درجات نظامی برای این افراد بود به این ترتیب که مدرک کارشناسی ارشد، تا چند سال پیش، درجه نظامی «ستوان یکمی» دریافت میکرد درحالی که امروز و با یک درجه کاهش «ستوان دوم» میشود و بحث ضرورت کاهش مجدد درجات، همچنان از گوشه و کنار به گوش میرسد.
این آشفتگیها که به واسطه افزایش سطح تحصیلات و به ویژه در آیندهای نزدیک، افزایش تعداد فارغالتحصیلان دکتری، بیشتر از پیش جلوه خواهند کرد میتوانند به نوعی نارضایتی و افسردگی میان این گروه از فارغالتحصیلان دامن بزنند که هم در سطح فردی و هم در سطح اجتماعی، پدیدهای نامطوب و پرهزینه است.