پیدیاف این مقاله — معرفی اجمالی کتاب: «راز DNA» با زیر عنوان «ژن به عنوان یک تصویر فرهنگی» عنوان کتاب دُرُتی وُلفُرز نِلکین[۱] و ام. سوزان لیندی[۲] است که برای اولین بار با ۲۸۶ صفحه در سال ۱۹۹۶ توسط انتشارات فریمن[۳] منتشر شده و بلافاصله در سالهای بعد به ژاپنی و فرانسه ترجمه شده است. ویرایش جدید آن با مقدمه و نتیجهگیریای جدید در سال ۲۰۰۴ توسط انتشارات دانشگاه میشیگان آمریکا منتشر شده و به عنوان متنی تحریکآمیز برای جامعهشناسی و مردمشناسی و نیز کلاسهای درس اخلاق مشهور شده است. ویرایش اول این کتاب مربوط به ۱۹۹۶ و ویرایش دوم آن ۲۰۰۴ است.
منتقدان، کتاب «راز DNA» را به جهت رویکرد انتقادی خاصش مورد توجه قرار دادهاند. امروزه کتابها و مقالات بسیاری در زمینه ژنتیک و پیامدهای اجتماعی و یا سیاسی آن نوشته میشود اما بسیاری از آنها رویکردی حمایتگر، مشوق و نویددهنده دارند. کمتر کتابی درخصوص انتقاد از پیشرفتهای ژنتیکی نوشته میشود و اگر هم بحثی در جایی مطرح شود بیشتر معطوف به برخی موضوعات کاربردی است، مسائلی مانند صحت آزمایشهای ژنتیکی، محکوم کردن اندرکاران زیست شناسی جدید در زمینههای اخلاقی (مثلا به بازیشان در نقش خدا) ، ذاتگرایی ژنتیکی و اغراق کارشناسانش درخصوص اهمیت وراثت در فهم ظرفیتهای بشر و نیز کاهش نقش تغییرات محیط و ابتکار عملهای فردی و… این درحالیست که کتاب «راز DNA»، رویکرد انتقادی و بینش متفاوت خاص خودش را دارد.
جون اشکناس[۴] در مقاله سال ۱۹۹۷ خود در «مجله آمریکایی ژنتیک انسانی»[۵] در اینباره مینویسد: «جامعه شناسان نویسنده کتاب «راز DNA» بر پیامدهای واژگانی و تصویری استفاده شده توسط دانشمندان و دیگران برای توصیف مفاهیم علمی تمرکز کردهاند. آنها همچنین به دنبال فهم روشهای تغییر زندگی روزمره به وسیله مفاهیم ژن و DNA و نیز برعکس، فهم شیوههای تاثیرپذیری پژوهشهای علمی این حوزه از تصورات عامیانه هستند.» این مقاله در ادامه تاکید میکند که تمرکز بر ارتباط دو گفتمان علمی و مردمی ژنتیک، مسئله عمده این کتاب است. نویسندگان «راز DNA» درخصوص شیوع دیدگاههای جدید و تاحدی سکولار از انسانیت بحث کرده و درنهایت نشان میدهند که طرح ژنوم انسانی، گرچه روح را به عنوان «جایگاه خود واقعی» زیر سوال برد، ولی خودش جایگاهی مقدس را کسب کرد و امروز چنین انتظار میرود که حتما صفات ژنتیکی باید ویژگیهای تغییرناپذیر فردی را تعیین کنند. اگر چه برای برخی دیدگاهها حفظ راز DNA جالب توجه است ، اما بخشی از منتقدان از جمله نویسندگان همین کتاب، ارزش کمی به این راز داده و نسبت به استفاده افراطی و غیرانتقادی از روایات موجود تذکر میدهند. آنها یادآور میشوند که بسیاری از تحلیلهای ژنتیکی امروز، بازتولید یکسری کلیشههای قدیمیتر فرهنگی هستند که در گذشته به شیوهها و با ادبیات دیگری بیان میشدند و امروز، تنها لعابی ژنتیکی پیدا کردهاند. بنابراین، در بسیاری از موارد این تنها زبان ماست که تغییر کرده و نه شیوه تفکریمان چرا که زبان همیشه زودتر از تفکر تغییر میکند. بنابراین راز DNA، کتاب مورد علاقه کسانی است که اعتقاد به عجیب و غریب بودن ژن را کنار گذاشتهاند. نویسندگان این کتاب در آن، بابت احداث رشته جذاب «ژنتیک در فرهنگ عامه» ابراز خرسندی کردهاند. این کتاب همچنین به موازات ایدههای علمی، ژن را در فرهنگ عامه بررسی میکند اما به تعاریف تکنیکی از ژن به عنوان بخشی از DNA یا کد پروتئینی محدود نمیشود. با برجسته کردن DNA در کتابهای تصویری، تبلیغات و عبارات دیگری از فرهنگ توده، نویسندگان این کتاب ادعا میکنند که این حوزه از دانش، میتواند بینشی انتقادی به خود علم تلقی شود. همچنین برای کسانی که به طور کلی علاقهمند به علم و فرهنگ هستند نیز جالب خواهد بود.
این کتاب شامل ده فصل: قدرت ژن، اصلاح نژادی ژنها، DNA مقدس، خانواده مولکولی، DNA الویس[۶]، خلق برتریهای طبیعی، آمرزش: مسئولیت و گناه تعیین شده، کاربرد ذاتگرایی ژنتیک، آیندهگرایی ژنتیک[۷]، مافوق ژن[۸] است و در واقع، بحثی در خصوص ارتباط بین پزشکی و جامعه محسوب میشود. یادداشت حاضر سعی میکند با معرفی نویسندگان و ترجمه کامل یکی از فصول کتاب، علاقمندان فارسیزبان را با رویکرد آن آشنا سازد.
معرفی نویسندگان:
عکس درتی نلکین، درج شده در ابتدای همین کتاب
ویرایش جدید این کتاب زمانی منتشر شد که دُرُتی نِلکین، یکی از دو نویسنده آن دیگر فوت کرده بود. ویرایش نهایی کتاب درحالی انجام شد که او روزهای سخت جراحی و شیمیدرمانی را میگذارند و درنهایت بر اثر سرطان فوت کرد. سوزان لیندی، دوست و نویسنده دیگر راز DNA کتاب را با عکس و یادی از درتی آغاز کرده و میگوید: «بیش از ۳۰ سال کار او مردم زیادی را تحت تاثیر قرار داد و او به عنوان یک متفکر به فعالیت در جهان ادامه داد… او در حین کار به من میگفت که مردم تا چه اندازه مهم هستند. این مکالمهاش را مثل نواری در سرم ضبط کردهام و میتوانم صدایش را بشنوم… او کسی بود که هم افکار و هم مردم را دوست داشت.»
درتی در ۳۰ جولای ۱۹۳۳ در بوستون آمریکا به دنیا آمد. در بروکلین و ماساچوست بزرگ شد و در ۲۸ می ۲۰۰۳ در منهتن ایالات متحده درگذشت. او دختر هنری ال. ولفر[۹]، موسس و مجری شرکت نورپردازی ولفر در بوستون بود و مادرش زنی خانهدار بود. او با یک استاد فیزیک به نام مارک نِلکین[۱۰] ازدواج کرد و به خاطر نقشهای مادری، نزدیک به یک دهه خانهنشین شد. او در سال ۱۹۵۴مدرک لیسانسش را از گروه فلسفه دانشگاه کُرنِل[۱۱] دریافت کرد و هیچ مدرک رسمی دیگری نداشت. در اوایل دهه ۱۹۷۰ دستیار ارشد پروهشی دانشگاه کرنل شد و درنهایت، بدون هیچ مدرک تحصیلی بالایی به مقام استادی دانشگاه نیویورک دست یافت. درتی از اعضای هیات موسس انجمن مطالعات اجتماعی علوم[۱۲] نیز بود. او در هیاتهای ویراستاری مجلات جامعهشناسی، فلسفه، تاریخ، حقوق، مطالعات علم، سلامت عمومی و… عضو بود و مشاور پروژههایی در آمریکا، فرانسه، کانادا، اسرائیل و بریتانیا را برعهده داشت، پروژههایی که ارزیابی خطر، حفظ حریم خصوصی، علم و رسانهها، بیماری هانتینگتون، افزایش ژن و مالکیت را بررسی میکردند.
درتی نلکین درواقع یک جامعهشناس علم بود و بیشتر به دلیل کارهایی که در حوزه ارتباط بین علم و جامعه انجام داده بود شهرت داشت. کار او بیشتر معطوف به پیشرفتهای علمی کنترل نشده و ناآگاهی عمومی نسبت به اقتدار علمی بود. او نویسندگی یا مشارکت در نویسندگی ۲۶ کتاب را برعهده داشت که از جمله آنها میتوان به این موارد اشاره کرد: «فروش علم: چگونه مطبوعات، علم و تکنولوژی را پوشش میدهند؟»، «خیره نگاه کردن مولکولی: هنر در عصر ژنتیک» و « بدن و بازار: بازاری برای بافتهای بدن انسان در عصر بیوتکنولوژی». او تاثیر گستردهای در مطالعات علم، تاریخ علم، اخلاق زیستی[۱۳] و ارزیابی عمومی از علم و تکنولوژی داشت. او اغلب، جامعه حقوقی، رهبران سیاسی و عموم مردم را خطاب قرار میداد. او در دادگاه جنجال آفرینی آرکانزاس شهادت داد و این کار او واکنش عمومی گستردهی برانگیخت.
اولین کار او در حوزه مطالعات علم مربوط به طرح یک نیروگاه انرژی هستهای بود که نمونهای از روش کار اوست. در سال ۱۹۷۱ در کتاب «انرژی هستهای و منتقدان آن: بحث دریاچه Cayuga » نلکین، نقش کارشناسان فنی و ارزیابیهای فنی را در اختلاف نظر بر سر طرح نیروگاه هستهای تجزیه و تحلیل کرد. او دیدگاههای طرفداران محیط زیست، دانشمندان دانشگاه کرنل، سخنگویان سودمندی، مدیران صنعت برق، مقامات بهداشت وزارت امور خارجه نیویورک و ساکنان ایتاکا را در این مورد بررسی کرد. نلکین نشان داد که با مشاهده چگونگی اشتغال کارشناسان فنی به مباحثات عمومی، میتوان به دیدگاهی درباره ارزشها و شیوههای جامه علمی دست یافت. نلکین در اینباره نوشت: « اختلاف چندان زیادی بین نحوه ارائه اطلاعات علمی، رفتار مناسب دانشمندان نسبت به مسائل عمومی و اثر تبلیغات بر ابعاد علمی مشکل وجود ندارد.» بعضی از دانشمندان درگیر، احساس میکردند که موضعگیری، اعتبار دانشمندان را تهدید می کند. دیگران تصور می کردند که موضعگیری محکم، لازم است. پیشرفت این مطالعات جنجالی، به یک برنامه پژوهشی بلندمدت تبدیل شد. او بعدها در موضوعاتی چون جنجال آلودگی صوتی فرودگاه لوگان، جنجالآفرینی درخصوص تفسیر قدرت اتمی فرانسه و آلمان، جنجال دانشگاه MIT درباره آزمایشگاه ابزار و در بسیاری دیگر از مسائل عمومی مربوط به دانش فنی، کاربرد و مدیریت آن فعالیت داشت. در این دوره از کارش بر خلق علم، او متخصص جدلی با یک جایگاه قانونی شد.
در کتاب سال ۱۹۸۲ خود، «جنجالآفرینی: علم یا کتاب مقدس در مدارس» اشاره کرد که خلقتگراها[۱۴] خودشان را به عنوان دانشمند معرفی میکنند با اینکه ایدههای آنها به طور مستقیم، هنجارهای علمی را به چالش میکشد. در بحث خلقت، علم و مذهب، مباحث متناقضی را مطرح میکنند ولی استدلالهایشان برخی ویژگیهای مشترکی هم دارد. درواقع، لحن و ساختار کلی بحثها برای مردم در سراسر طیفهای گسترده سیاسی قابل تشخیص خواهد بود: ادعای بی طرفی فنی، درد و ناراحتی بابت کسانی که آسیب میبینند، طرح حقایقی متضاد و جزئیاتی در پشتیبانی از هر دو طرف، درخواست تجدید نظر به مطبوعات و عموم مردم، و حتی به نظامهای حقوقی و قانونگذاری. تلفیق منحصربه فرد آشکار دین و علم در بحث مناقشهبرانگیز خلقت، با این خواهد حال، نمونهای از بیان تنشها درباره کنترل محلی، مشارکت عمومی در ارزیابی دانش و تکنولوژی و نقش فزاینده و مناقشه برانگیز متخصصان در سیاست عمومی است. او مینویسد: «زیست شناسان و خلقتگراها به طور یکسانی ادعا می کنند که مبانی سایر اعتقادات بر ایمان است؛ هر گروه مشتاقانه درخصوص بیطرفی خود استدلال می کند و درباره مفاهیم اخلاقی، سیاسی و حقوقی ایدئولوژیهای جایگزین افسوس میخورد.»
او در مطبوعات کار کرده و موضوعات جنجالی مورد علاقهاش را دنبال میکرد. به همینرو علاقمند به این موضوع شد که پوشش خبری مطبوعات بیش از آنکه توسط اظهارنظرهای رسمی دانشمندان شکل داده شود توسط فرهنگ درونی روزنامهنگاری شکل میگیرد که شیوهها و هنجارهای خودش را دارد. این شیوه، نوع خاصی از گزارشها را ایجاد میکند، مانند نوعی تاکید بر پیشرفت، توجه زیاد به شخصیتهای بزرگ و حتی اظهار ناراحتی کردن از شکستهای تکنولوژیک، به خصوص هنگامی که پوشش خبری مطبوعات از تکنولوژی خیلی مورد علاقه قرار گرفته است. او در «فروش علم: چگونه مطبوعات، علم و تکنولوژی را پوشش میدهند؟» به بررسی مجموعه فشارهایی میپردازد که به پوشش خبری مطبوعات شکل میدهند و نشان میدهد که روزنامهنگاران از تصاویری استفاده میکنند که حاوی قضاوت ارزشی است، به عنوان مثال در مورد ایدز، مسمومیت یا افسردگی، اطلاعاتی را در محیط قرار میدهند که بر راهحلهای ممکن دلالت دارد. او توضیح میدهد که داستانهای فرهنگی مورد استفاده روزنامهنگاران برای توضیح علم، هنجارهای دانش روزنامهنگاری را انعکاس میدهد. رویکردی که پس از سال ۱۹۴۵، تا حدودی در واکنش به اهمیت علم و فناوری در جنگ گسترش یافت؛ مفهوم «واقعیت بیش از ارزش» که به علم و روزنامهنگاری شکل داد و حرمت میگذاشت به بیطرفی. علم با فرض احترام برای واقعیت، مدلی مناسب برای روزنامهنگاری بود و احترام به واقعیت، همانطور که برای دانشمند مهم بود برای روزنامهنگار هم بود و به هر دوی این حرفهها کمک میکرد که استقلال خود را از کنترلهای عمومی حفظ کنند. بیطرفی در روزنامهنگاری البته به معنی ستایش پیشرفتهای هستی و تحولات انقلابی است.
نلکین در آخرین کارش که بیش از ۱۴ سال از زندگیش را صرف آن کرد بر فرهنگهای biomedicine تمرکز کرد. کتاب ۱۹۸۹ او درباره قانون و پژوهشگر پزشکی لورنس تانکردی[۱۵] «تشخیصهای خطرناک: قدرت اجتماعی اطلاعات زیستی» نقطه عطفی در مسیر فکری او بود. او همچنان به موضوعات مناقشه برانگیز علاقمند بود ولی این بار در تولید آنها نقش داشت و نه تجزیه و تحلیلشان. تشخیصهای خطرناک به دنبال مطرح کردن موضوعاتی بود که تا به حال توجه عموم را به خود جلب نکرده بودند. او هنوز درباره موضوعات مناقشه برانگیز مینوشت برای مثال کار او درباره ایدز، اما به نظر میرسد که قصد او تغییر کرده بود. او داشت به سمت داخل حرکت میکرد، نه داخل علم بلکه داخل شبکههای قدرت. او به صدای مستقلی در انتقاد از دانش تبدیل شده بود و بازیگری اصلی در مباحث مربوط به سیاست علم و ارزیابیهای عمومی از تکنولوژی بود. کتاب تشخیصهای خطرناک در حوزههای دیگری هم موفق بود. آن، اهداف کنترل اجتماعی معاصر را درباره آزمایشهای پزشکی بررسی میکرد تا نشان دهد که چهطور تصویربرداریها و آزمایشهای پزشکی، قدرتهای سازمانی را از عرصههای کار یا آموزش، به زندگی شخصی مراجعان، بیماران، دانشجویان و کارکنان گسترش دادند. نلکین و تانکردی با بررسی آزمایشهای پیشبینیکننده در سراسر طیف وسیعی از تخصصهای پزشکی نشان دادند که افزایش دغدغه نسبت به این آزمایشها در جامعه آمریکا نوعی تفکر آماری و تقلیلگرایی زیستی را ایجاد کرده است. این تفکر آماری، سازمانها و موسسات را تشویق به گردآوری اطلاعاتی درخصوص کسانی میکند که قصد استخدامشان را دارند. این تقلیلگرایی زیستی، مشکلاتی را درخصوص بیطرفی علم ایجاد میکند و میتواند ارزشها و پیشفرضهایی را ناپدید کند. نلکین و تانکردی با نگاهی به اینکه چگونه هنجارها و ارزشهای انضباطی توسط نتایج آزمونهای تشخیص و اولویت های سازمانی قطع میشوند تحلیل درخشانی را ارائه کردند که هنوز بسیار مهم است.
کار او در زمینه DNA در فرهنگ مردمی آمریکا، اشارهای به کارهای اولیهاش درخصوص علم و مطبوعات داشت اما دوباره، مانند کتابش با تانکردی، موضوعی را شناساند که عموما روی نقشه و مورد توجه نبود. او مسائل عمومی مربوط به تصویربرداریهای رایج را که یا توسط بقیه دیده نشده بودند و یا بر آنها تاکید نشده بود نشان داد. کتاب راز DNA که مشترکا با تاریخدان علم، سوزان لیندی نوشته شد به طور گستردهای به عنوان یک متن آموزشی مورد استفاده قرار گرفت. این کتاب، رویکردهایی از مطالعات رسانه، مطالعات علمی و جامعه شناسی را گرد هم آورده بود تا نشان دهد چگونه تصاویر رایج از ژن، تصمیمات حقوقی، شیوههای آموزشی، تجارب اجتماعی، هویت و ارتباطات را تحت تاثیر قرار میدهد. مانند همکاریهایش در نگارش دو کتاب قبلی (با لری اندروز در بازار بدن با سوزان آنکر در خیره نگاه کردن مولکولی) این کتاب نیز در مورد تاثیر اجتماعی زیست شناسی است که گرایشی قوی نیز به سیاستگذاریها دارد.[۱۶
سوزان لیندی
نویسنده دیگر این کتاب ام. سوزان لیندی است که مدرک لیسانس خود را از دانشگاه تگزاس[۱۷] و فوق لیسانس و دکترای خود را از دانشگاه کرنل دریافت کرده و هماکنون استاد گروه تاریخ و جامعهشناسی علم دانشگاه پنسیلوانیا[۱۸] است. از حوزههای مورد علاقه او میتوان به علم آمریکایی، تاریخ ژنتیک، جنسیت و علم، علم و فرهنگ مردمی، علم و جنگ اشاره کرد[۱۹]. از کتابهای او میتوان به «لحظههای حقیقت در پزشکی ژنتیک»[۲۰] محصول سال ۲۰۰۵ دانشگاه جان هاپکینز، «لحاف چهل تکه: همکاریهای شبیهسازی[۲۱]» محصول سال ۲۰۰۸، «زخمهای آزمایشگاهی[۲۲]» محصول سال ۲۰۰۸، «سانسور علم[۲۳]» محصول ۲۰۰۶ دانشگاه استنفورد، «واقعیت ساختگی زجرآور: علم آمریکایی و بازماندگان در هیروشیما[۲۴]» محصول ۱۹۹۴ دانشگاه شیکاگو و نیز کتاب «راز DNA » اشاره کرد.[۲۵]
ترجمه کامل فصل «DNA الویس» کتاب:
الویس آرون پریسلی[۲۶]، خواننده و هنرپیشه مشهور آمریکایی است که به «شاه راک اند رول» شهرت داشت و در سال ۱۹۷۷ زمانی که تنها ۴۲ سال داشت فوت کرد. او هواداران زیادی داشت و اصالتش به اسکاتلند، انگلیس و همچنین نورمانهای فرانسوی برمیگشت. نلکین و لیندی در این کتاب به تحلیلهای عامیانهای از الویس اشاره میکنند که مهارت و موفقیت او را به عامل ژنتیک ارتباط میدهد:
اِلِین دانتی[۲۷] درباره الویس، به ویژگیهای ژنتیکی خانواده چندقومی مادریش اشاره کرده و از «سخن گفتن ژنتیکی» او صحبت میکند و در اینباره مینویسد: «چیزی که الویس را تولید کرد چندرگه بودن او بود. خون نورمن فرانسوی او به خون اسکاتلندی- ایرلندی اضافه شده و گونه هندی، ایجاد رمز و راز کرده و ترکیبش با گونه یهودی، هنرپیشگی دیدنی و جذاب او را باعث شده است. همچنین خوانندگی الویس به خانواده پدریش بازمیگردد و پدرش که صدای خوبی داشت و مادر پدرش که غریزه خوبی برای اجرای موسیقی داشت. معمای الویس را باید در ترکیب این موارد با شرایط، تربیت اجتماعی و پرورش دینی او جستجو کرد.» این درحالیست که یکی دیگر از نویسندگان بیوگرافی الویس به نام آلبرت گلدمن[۲۸] از ژنهای بد او صحبت کرده و او را «قربانی وضع مهلک ارثیش» نامیده است. او با استناد به دادههای سازمان تحقیقات تبارشناسی گفته که نُه نسل قبل الویس در قرن ۱۹ به افرادی «ترسو، فراری و زنی دو شوهره» بازمیگردد و چنین استدلال کرده که همینها باعث زوال الویس شده است. بنابر این روایت، اعتیاد او به مواد مخدر و الکل، اختلالات عاطفی او و مرگ زودرسش همه در ژنهای او ریشه داشتهاند.
فردی به نام بوچارد[۲۹] که نشریات علمی، از چاپ مقالاتش امتناع کرده بودند مقالاتش را پیش از ارسال برای همکارانش و اخذ نظریات آنها، برای مطبوعات ارسال کرد و آنها هم با شوق بسیاری به موضوع «جهان وهم آور دوقلوها» پرداخته و جنجالی بر سر موضوع حساس ژنها و ضریب هوشی درانداختند. پس از آن، اخباری در آمریکا و سراسر جهان منتشر شد که به موضوع مطالعات دوقلوها اختصاص داشت و میگفت که «تربیت در استخوان ما است.» به دنبال آن، منشا خصلتهایی مثل پوشیدن نوع خاصی از کمربند، علاقه به برنامههای تلویزیونی خاص، نوشیدن قهوه سرد و مشکلاتی مانند اعتیاد یا اختلالات غذا خوردن، همه به ژن نسبت داده شد. مجله تایم به انتقاد از لیبرالهای سیاسی پرداخت که جرم و جنایت و فقر را به عنوان محصولات جانبی محیطهای مخرب توضیح میدادند. مجله علوم، بوستون گلوب و نشریات مختلفی درباره مطالعات دوقلوها و ارتباط ژن و رفتار مطالبی نوشتند. در اکتبر سال ۱۹۹۰ ، مجله علم، اولین و مهمترین مجلهای بود که کارهای بوچارد را منتشر کرد و آن هم دنبالهرو حمله برقآسای مطبوعات بود. نشریه فیلادلفیا در صفحه اول خود، بحث «شخصیت، بیشتر یک موضوع ژنتیکی است» را مطرح کرد و این که ثابت شده شخصیت در لحظه لقاح شکل می گیرد. از این رو به نقطه عطفی در مطالعات، خوش آمد گفت.
از سال ۱۹۸۳، مباحث مربوط به ژنتیک رفتاری مطرح شد و صدها مقاله در مورد ارتباط بین ژنتیک و رفتار در مجلات، روزنامهها و داستانها و اغلب به عنوان برشی از علم کنونی ظاهر شد که صفاتی چون بیماریهای روانی، پرخاشگری، همجنسگرایی، عریانگرائی، اعتیاد، شغل و موفقیتهای آموزشی ، ایجاد حریق عمدی، تمایل به دست انداختن افراد، ریسکپذیری، بزدلی و ترسویی، قدرت اجتماعی، تمایل به خندیدن یا تمایل به استفاده از کلمات آزاردهنده، سنتگرایی و میل به زندگی به ژنها منسوب شدند.
وجود شر در طی تاریخ بشر، مسائلی را برای فیلسوفان و متکلمان را ایجاد کرده است. سیستمهای دینی، شر را موجودی مافوق طبیعی تصور میکنند، فرهنگ عامه آنرا به فجایع طبیعی و یا جانوران افسانهای یا «چشم شیطانی» نسبت میدهد. شر میتواند به عنوان توالی سرنوشتهای بد و یا نتیجه فعالیتهای داوطلبانه انسانی و شکست اخلاقی دیده شود. عواملی (که دیروز شیاطین، خدایان، ساحران، ارواح انتخاب شده و امروز، بیوشیمی مغز هستند) سعی میکنند توضیح دهند که وجود شر معمولا قدرتمند، انتزاعی و نامرئی است. احتمالات محیطی به طور مشابهی با قدرت تمام سعی میکنند همین کار را انجام دهند. از جمله میتوان به بحث اِستَنلی میلگرام[۳۰] درباره «مطالعات رفتاری اطاعت» اشاره کرد که در مجله «اختلالات و روانشناسی اجتماعی» منتشر شد و یا تاثیر محرکها در اندیشه اف. اسکینر که منابع شر را خارج از اراده انسانی میبیند. اعتقاد به اینکه «شیطان مجبورم کرد این کار را بکنم.» فرق زیادی با این عبارت که «ژنهایم مجبورم کردند این کار را بکنم.» ندارد. هر دوی این تحلیلها قراردادهای اجتماعی را تهدید کرده و از نیروهای انتزاعیای صحبت میکنند که قدرت کنترل سرنوشت انسان را دارند. هر دوی اینها درنهایت باعث کاهش مسئولیت اخلاقی و کاهش سرزنشهای شخصی میشوند.
واکنش به پژوهشهای مرتبط با «کروموزوم جنایی» خواهان تجدیدنظر در آنهاست. در سال ۱۹۶۵ پاتریسیا جاکوبز[۳۱] نشان داد که تعداد قابل توجهی از مردان حاضر در تادیبگاه ادینبورگ به جای داشتن کروموزوهای معمولی XY، کروموزومهای نامعمولXYY دارند. او نشان داد که کروموزومY اضافه، افراد را برای بروز رفتار پرخاشگرانه غیر معمول مستعد میکند. محققان بعدی این مسئله را بیشتر بررسی کردند که آیا مردان XYY تهاجمیتر هستند؟ نتایج کار آنها نشان داد که این افراد از عملکرد ذهنی پایینی رنج میبرند و همین میتواند احتمال بازداشت آنها را افزایش دهد. بعدها نشان داده شد که تفاوت بین جمعیت زندانی و عموم مردم از نظر نسبت مردان XYY به مراتب کمتر از محاسبات اولیه است.
اما «کروموزوم جنایی» تا به حال زندگی فوق العاده محبوبی داشته است. برای اولینبار، توجه مطبوعات به این موضوع در آوریل ۱۹۶۸ جلب شد، هنگامی که از آن برای توضیح یکی از مخوفترین جنایات دهه استفاده شد و خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز درباره آن نوشت. ریچارد اِسپِک[۳۲] منتظر مجازات به علت قتل بود که یک شب، نه نفر از دانشجویان پرستاری، درخواست تجدید نظر نسبت به پرونده او را مطرح کرده و کار او را به کروموزومهای XYY او منسوب کردند، مسئلهای که بعدها معلوم شد اشتباه بوده و این جنایتکار، XY بوده است. پس از آن نیوزویک پرسید که آیا جنایتکاران «بد متولد میشوند؟» اویل دهه ۱۹۷۰، حداقل دو فیلم جنایی در این مورد ساخته شد که مردانXYY را برجسته میکرد. همینطور مجموعهای از رمانهای جنایی بر قهرمانهای XYY تمرکز کردند که سعی داشتند با اجبار درونی خود برای ارتکاب جرم مبارزه کنند.
اخبار و گفتگوها به «دانههای بد»، «ژن جنایی» و «ژن الکل» اشاره داشتند و این بحث که بد بودن در خون بعضیهاست در شبکههایی چون CBS رواج یافت. در فیلم JFK یک شخصیت به دیگری گفت «تو به اندازه مادرت احمقی و این در ژنهای تو هست.» دِبُرا فرانکلین[۳۳] نویسنده نیویورک تایمز نوشت «شر، در حلقههای کروموزومیای جاسازی شده که از والدینمان به ما ارث رسیده» و کاملیا پاگلیا [۳۴] نظریه خود را درباره سرشت سکس، هنر و فرهنگ آمریکایی به این شکل مطرح کرد: « تجاوز و خشونت اصولا یاد گرفته نمیشود بلکه غریزی است. دلایل طبیعی، فوران انرژیهای حیوانی که هنوز قلمرو انسان را ترک نگفتهاند… الهه شراب و باروری[۳۵] توسط همه تحلیلگران دهه شصت بیاهمیت تلقی شد. این خوشایند نیست اما لذت- درد و زنجیره آشکار طبیعت، تبعیت همه موجودات زنده از ضروریات زیستیشان است.»
ژنتیک و توضیحات زیستی رفتار بد آنقدر شایع هستند که هنوز بتوانند به عنوان منبع مشترکی برای طنز عمل کنند. قطعه ۱۹۹۱ از کمیک استریپ «کالوین و هابز»[۳۶] پدر بهتزدهی کالوین را تصویر میکرد که از پسرش میپرسید : « تو با سنگ به خانه ضربه زدی؟ چه چیزی در زمین تو را به انجام این کار واداشت؟» و کالوین پاسخ داد : «مواد ضعیف ژنتیکی» در یکی دیگر از نوارها در همان سال، کالوین چنین برای یک مار برفی شرور توضیح میدهد: «گمان میکنم اگر من دو کروموزوم داشتم بیش از حد احساس شرارت میکردم.» در سال ۱۹۹۳ فیلمی برای تلویزیون cable با نام «خون کثیف» ساخته شد که در آن پسری ۱۷ ساله از یک خانواده نانتی، والدین و سپس خودش را کشت. این واقعه جامعه را تکان داد. گزارشگر کاوشگری شک کرد که این پسر ممکن است خشونتش را به ارث برده باشد. برای همین به نزد دکتر سالمندی که نماد نادانی علم مدرن است میرود. دکتر کسی است که میگوید علت این رفتار پسر اینست که در گذشته با او بدرفتاری شده است اما گزارشگر متوجه میشود که دکتر اشتباه میکند و مادر پسر هم در اقدامی مشابه، اول والدین و سپس خودش را کشته است. حین ماجرا مشخص میگردد که پسر، خواهر دوقلویی دارد و بنابرین جستجو فوری دختری با «خون آلوده» شروع میشود. صحنه به حومه شهر تغییر میکند، جایی که توری و لیزا[۳۷] دو دختر ۱۷ ساله ناتنی، بهترین دوستان هم هستند. لیزا در گذشته توسط مادر الکلیش مورد بدرفتاری قرار گرفته با این حال او یک دانشآموز محترم است. خانواده توری ولی با ثبات، مهربان و دلسوز هستند اما او بیشتر خود خواه و متوسط است. هنگامی که کسی پدر و مادر لیزا را میکشد، او به عنوان کودکی که توسط والدینش مورد آزار قرار گرفته سریع مظنون شناخته میشود اما توری (خواهر ژنتیکی پسر ذکر شده در بالا) قاتل اصلی است که در خونسردی آنها را کشته است. او همچنین یکبار نیز برادر ناتنی جوانتر خود را با قیچی تهدید کرده بود اما در مبارزه بین طبیعت و تربیت، تربیت برنده شد و توری به پشت برگشت، پیش از آنکه برادرش آسیبی ببیند. با این حال درنهایت، طبیعت (استعداد او به خشونت) برنده شد. او بعد از تهدید مجدد خانواده ناتنیش، خود را کشت. فیلم وقتی که گزارشگر، کتابی درباره حادثه مینویسد نتیجه میگیرد که توری برای این اقدامش مقصر نیست چرا که او یک بیمار و قربانی ژنتیکی است و مانند برادرش «به دنیا آمده بود تا به قتل برساند.»
بعضی از محققان خشونت، علایق رسانهها به این مباحث را با کارهای خود تحریک میکنند. در مقالهای از «روانشناسی امروز» به نام « جنایت در شجرهنامه» یک روانشناس رفتاری به نام سارنوف مِدنیک[۳۸] گفت که مطالعه بر روی دوقلوهای به فرزندی پذیرفته شده، اهمیت وراثت را در جرم و جنایت نشان میدهد به طوری که ۲۰ درصد پسرانی که پدر و مادر زیستیشان سابقه کیفری داشتهاند نیز دارای محکومیت هستند و این درحالیست که تنها ۱۴٫۷ درصد کسانی که پدر و مادر خواندهشان سابقه کیفری دارند خودشان مجرم شدهاند. روزنامه نیویورک تایمز، مقالهای با عنوان «متجاوزان» نوشت که در آن ملوین کُنِر[۳۹] انسانشناس اظهار کرده بود گرایش مردم در آسیب رساندن به دیگران «ذاتی، بنیادین و طبیعی است.» گزارشهای این مقامات علمی، حاکی از وجود شواهدی قطعی برای اهمیت استعداد ژنتیکی به عنوان علت رفتار مجرمانه تلقی میشد.
با مطالعه پوشش رسانهای پژوهشهای XYY ، جرمی گرین[۴۰] جامعهشناس مقالهای تحت عنوان «رسانههای پیرو احساس و علم: مطالعه موردی کروموزوم جنایی» نوشت و در آن به بررسی استراتژیهای نمایشیای پرداخت که دانشمندان با استفاده از آن، تصویر «مرد XYY » را به اطلاع عموم مردم میرسانند و از این طریق، کار خود را تقویت میکنند. مطبوعات، این تصاویر را از طریق داستانهای تحریکآمیزی که پخش میکنند ایجاد کرده و نوعی اعتقاد به «تمایلات جنایی» را استمرار میدهند و از امیدواری در مورد پیش بینی و کنترل آن صحبت میکنند. به عنوان مثال ، در پاسخ به پرسش خوانندهای که از احتمال تشخیص تمایلات جنایی در افراد پرسیده بود، لستر ال. کلمن[۴۱] ستوننویس پزشکی، در مقالهای با عنوان «صحبت از سلامتی شما» به نادرست نوشت: «کد ژنتیکی زندگی به وضوح توسط دانشمندانی که به تازگی جایزه نوبل را برای این دستاورد درخشانشان دریافت کردند شناخته شده است. بخشی از مطالعه آنها به ناهنجاری کروموزوم X و یا Y اختصاص داشته است. این ممکن است در آینده به ما امکان پیشبینی گرایشهای جنایی را دهد.» منظور او از دانشمندان، واتسون و کریک است که مدلی برای DNA دادند ولی آنها هیچ اظهارنظری درباره مردان XYY نکردهاند!
فقط ۱۴ صفحه از ۴۶۴ صفحه گزارش NRC مربوط به دیدگاههای زیستی در مورد خشونت و کمتر از دو صفحه آن مرتبط با ژنتیک بود. با این وجود ، عنوان مقاله فاکس[۴۲] در گزارش ۱۳ نوامبر۱۹۹۲ در روزنامه نیویورک تایمز چنین بود: «مطالعه نقش شهرهای زیستی و عوامل ژنتیکی در خشونت» ژنها به مراتب بیشتر در اخبار ظاهر شده و به عنوان منبعی برای رفتارهای ضد اجتماعی، سزاوارتر از شرایط اجتماعی و اقتصادی تشخیص داده میشود، ایندرحالیست که امروز تئوریهای ژنتیکی خشونت بسیار بحثبرانگیز شدهاند و به دلیل انگیزههای سیاسی و نژادیشان محکوم میشوند. در ۱۹ آوریل ۱۹۹۳، آناستازیا توفکسیس[۴۳] به دنبال علل «وحشیگری فراگیر امریکا» بحث «ژن انحراف» را مطرح کرد و نوشت که «علم میتواند نور را به ریشههای خشونت بتاباند و راهحلهای جدیدی به جامعه پیشنهاد کند اگر که پژوهشها سرکوب نشوند.»
نظریات زیستی همچنین خواهان تجدیدنظر در توضیحات پیرامون خشونت گروهی و جنگ هستند. در سال ۱۹۹۱ یک کتاب درسی روانشناسی اجتماعی از نظریه « تشابه ژنتیکی» برای توضیح «دوست نداشتن و عدم تمایل به اعضای گروههای غیرخودی» استفاده کرد، گروههایی که متفاوت از ما هستند. نویسندگان آن بارون و بایرن[۴۴] مینویسند: دفاع از کسانی که ژن مشترک با ما دارند یک گرایش ارثی در انسانهاست. میشل گیگلیری[۴۵] این نظریه را برای توضیح جنگ، توسعه داد و در نوامبر ۱۹۸۷ مقالهای درباره شامپانزهها نوشت. او براین باور بود که «جنگ، کچلی یا دیابت در ژنهای ماست.» اینگونه توضیحات، تئوریهایهای رایج را در اواخر ۱۹۶۰و اوایل۱۹۷۰ گسترش داد، زمانی که آثار بسیار زیادی درتوضیح رفتار انسان و شرایط تطور برای مخاطبان ظاهر شدند. با ترویج مدل زیستی از خشونت سازمانیافته انسانی، مولفان بسیاری آنرا به عنوان یک فعالیت تولیدی و اجتماعی ضروری توضیح دادند. چنین کتابهایی مد روز شدند، پوشش رسانهای گستردهای یافته وخوانندگان وسیعی را جذب کردند. جفری گلداشتاین[۴۶]، روانشناس دانشگاه Temple مروری بر واکنشها به پژوهشهای پرخاشگری داشت و متوجه شد که رسانهها به طور سیستماتیک، مطالعاتی را پوشش میدهند که شواهدی برای منشا ژنتیکی خشونت ارائه دهد و علاقمندی کمتری نسبت به تحقیقات بر روی تاثیر شرایط اجتماعی و اقتصادی نشان میدهند. این متن کوتاه ولی بدون ابهام، توسط مشهورترین دانشمندان قرن ۲۰ در سراسر جهان تایید شد، همچنین انجمن روانشناسی آمریکا، انجمن انسانشناسی آمریکا، انجمن بینالمللی پژوهش بر روی پرخاشگری و انجمن روانشناسان برای مسئولیتهای اجتماعی آنرا تایید کردند. حال، با وجود این تلاشهای قابل توجه در اطلاعرسانی عمومی، مطبوعات، توجه کمی به این مسائل نشان میدهند چنانچه روزنامه نگاری در پاسخ به برخی تلاشها گفت: «وقتی ژن جنگ را پیدا کردید مرا صدا بزنید!»
علاقه به «ژنهای بد» یا انحراف، تمایل به رسانهای کردن مشکلات اجتماعی را منعکس میکند. این مسئله به ویژه در گمانهزنیهای علمی و اجتماعی درباره طبیعت و علل اعتیاد آشکار است. تعاریف اعتیاد به الکل در طول زمان با توجه به برنامه های اخلاقی، اجتماعی و سیاسی رایج، از گناه به بیماری و از تجاوز اخلاقی به بیماری پزشکی تغییر کرده است. بحث بر سر علت اعتیاد به الکل به رم باستان بازمیگردد اما مفهوم مدرن از اعتیاد به الکل، دیدن آن به عنوان یک بیماری است که معمولا به تئوریهای قرن نوزدهم بنجامین راش [۴۷] (۱۷۴۵-۱۸۱۳) نسبت داده میشود. در اوایل، رهبران جنبش طرفداری از منع نوشابههای الکلی در آمریکا، اعتیاد به الکل را به عنوان یک بیماری تعریف میکردند، اما زمانی که جنبش علنا طرفداری خود را از ممنوعیت آن اعلام کرد، اعتیاد به الکل، به همراه سفلیس و اعتیاد به مواد مخدر بازتعریف شده و به عنوان مظاهری از رفتارهای غیراخلاقی شناخته میشدند. مفهوم اخلاقی اعتیاد داوطلبانه، جایگزین مدل بیماری شد و در سیاست ممنوعیت دهه ۱۹۲۰، اعتیاد به الکل، بیش از آنکه یک بیماری باشد یک مشکل حقوقی شده بود. در همان زمان، طرفداران علم اصلاح نژاد، با مطالعاتی بر روی خانوادهها به دنبال اثبات ارثی بودن طبیعت اعتیاد بودند.
در ۱۹۹۰ دانیل گلمن[۴۸] گزارشگر نیویورک تایمز، مقالهای با عنوان «دانشمندان با دقت، اختلالات مغز معتادان به مواد مخدر را بررسی کردند» چند مورد از معتادانی را معرفی کرد که اعتیادشان پایه ژنتیکی داشت. مجری۲۶ ساله زمانی که دبیرستانی بود مزهپران و مبصر کلاسشان شده بود. او برونگرا بود و زیاد میهمانی میرفت. وقتی که بالغ شد شروع به مصرف مواد کرد تا در همین جایگاه بالایش باقی بماند. مرد جوان دیگری به دلیل اضطرابی که از زمان کودکیش داشت مصرف الکل را آغاز کرد چرا که فهمیده بود باعث آرامشش میشود. پدرش نیز یک الکلی بود و او دسترسی آسانی به مشروبات داشت. بنابراین گلدمن به نقل از منابع عینی، اعتیاد افراد را در ارتباط با آسیب پذیری زیستیشان توضیح داد. داستانهای گلمن، شواهدی را برای تجدیدنظر در توضیحات ژنتیکی ارائه کردند: اینکه شاخصهای زیستی ممکن است به شناسایی افراد در معرض خطر اعتیاد کمک کنند. او از دانشمندی که خوشبینانه ادعا میکرد با مهندسی ژنتیک درنهایت میتوان ژن و مشکل اعتیاد را از بین برد نقل قول کرد. عملا، همانند توضیحات ژنتیکی خشونت، شناسایی «ژن اعتیاد به الکل» امیدهایی را درباره کنترل آن ایجاد کرد، کنترل نه از طریق راههای نامعلوم اصلاحات اجتماعی بلکه از طریق دستکاریهای زیستی.
برای توضیح رفتار اعتیادآور در معنای ژنتیکی و زیستی محض آن باید به محیط اجتماعی رفتار نیز اشاره کرد. هیچ ژن یا ژنهایی برای جنایت یا اعتیاد به الکل وجود ندارد، تنها ژنهایی برای پروتئینهای کنترلکننده فرایندهای هورمونی و فیزیولوژیک وجود دارد و فقط رئوس عمومیترین رفتارهای اجتماعی از نظر ژنتیکی کدگذاری شدهاند. حتی رفتارهای شناخته شدهای که ژنتیکی تعبیر میشوند مانند توانایی انسان برای یادگیری زبان گفتاری، اگر که در محیطی رشددهنده و مناسب قرار نگیرند فعال نمیشوند. در مورد اعتیاد به الکل هم همینطور است. هر گونه استعداد بیولوژیکی یا ژنتیکی که ممکن است وجود داشته باشد تنها زمانی به الگوی رفتاری فرد تبدیل میشود که الکل به آسانی در دسترس فرد بوده و از نظر اجتماعی نیز تایید شود.
اگر اعتیاد به الکل به عنوان یک گناه تعریف شود جلوهای فردی از هنجارهای اجتماعی را نشان میدهد. اگر به عنوان یک مشکل اجتماعی تعریف شود، شکستی برای محیط جامعه خواهد بود. اگر مسئلهای درونی و ذاتی تعریف شود و مصرف نوعی از تولیدات، ضرورت تدوین مقررات الکل نمود مییابد، اما اگر به عنوان یک صفت ژنتیکی تعریف شود ، نه جامعه و نه صنعت الکل مسئول نخواهند بود. اگر رفتارها به طور کاملی از قبل مشخص شده باشند، حال چه توسط ژنتیک و چه محیط حتی فرد معتاد را واقعا نمیشود سرزنش کرد. با این شیوه به نظر می رسد که اعتیاد، جرم و جنایت و جنگ و حتی استعدادهای خاص، موفقیتهای قابل توجه مشاهیر، همه حوادثی مولکولی مثل اشیاء بیجانی چون اتومبیلها ، عطرها و یا مجلات خواهند بود.
اما یکی دیگر از روایات نشان می دهد که دستاوردها هم دارای منشاء ژنتیکی و موفقیتها نیز بیولوژیکی هستند. به همان اندازه که کودکانی از خانوادههای «خوب» میتوانند «بد» از آب دربیایند، کودکانی با فرصتهای محدود ولی ژنهای مناسب هم میتوانند شرایط خود را بهبود بخشند. گوینده تلویزیون ان بی سی در سال ۱۹۸۸ از نوجوانی به نام مایک گزارش داد که در یک خانواده فقیر و بدون پدر، بزرگ شد ولی توانست کاپیتان تیمشان شده و بورس تحصیلی کالج را هم کسب کند. او گفت: « حدس میزنم فردی با این حد از مقاومت باید کیفیت ژنتیکی خوبی داشته باشد.»
دیوید گلمن[۴۹] در سال در ۱۹۹۱ نیوزویک، مقالهای با عنوان «معجزه بازگشت به فرم اصلی» نوشت و در آن توضیح داد که چگونه فقر، ناتوانی جسمی، یا سوء استفاده بر کودکان تاثیر میگذارد. توضیحات ژنتیکی صفات ارزشمند اجتماعی نیز اغلب در داستانهای شخصیتهای محبوب آورده میشود، دانشمندان، بازیگران، قهرمانان ورزشی، سیاستمداران و موسیقی دانان. ما درباره ژنهای منسوب به الویس و نیز DNA انیشتین خواندهایم.
علت دستاوردهای استثنایی کسانی که در شهرت، پول و موفقیتهای شخصی غرقند، همیشه موضوع کنجکاویهای گستردهایست. چرا برخی افراد موفقتر از دیگران هستند؟ چه دلیل موجهی برای دستاوردهای فوقالعاده آنها وجود دارد؟ توضیحات ژنتیکی موفقیت، به طور گستردهای اعتقادات رایج درخصوص مورد اهمیت وراثت در شکل دادن به استعدادهای خاص را منعکس میکنند. این توضیحات بر تغییر در«ایدئولوژی خودگردان» دلالت دارند، ایدئولوژیای که در فولکلور آمریکایی شایع است. استدلالهای ژنتیکی، این اسطوره را تضعیف کرده و نشان میدهند که نه سخت کار کردن فرد و نه فرصتهای اجتماعی او، تعیینکننده موفقیتش نیستند اگر که واقعا سرنوشت ما در ژنهایمان نهفته باشد.
قدرت استعاری ژن قابل توجه است به خصوص هنگامی که اشیاء بیجان (مخصوصا خودرو) مدنظر باشد که در این صورت، دلالت بر «موفقیت» میکند. چشمگیری یک خودروی استرلینگ، «در ژنهایش است»، یک بیام و «دارای یک مزیت ژنتیکی است»، ماشین سوبارو یک «فوق ستاره ژنتیکی» است و تویوتا «مجموعه ای بزرگ از ژنهاست». ماشین اینفینیتی[۵۰] اعتبار خود را با DNA اش تعریف میکند: «در حالی که برخی خودروهای سواری و لوکس تنها شبیه بزرگان هستند خودروی ما دقیقا همان DNA را دارد.» ژن به خوبی کیفیت چیزهای دیگر را هم مشخص میکند. مثلا کفش کتانی نایک « مجموعهای از قدرت خود را به ارث برده است… انعطافپذیری… پایداری و تناسب واقعی». یکی از عطرهای بیژن که به نام DNA است به عنوان «ارزش خانواده» تبلیغ شده و از «قدرت وراثت» الهام گرفته است: این «ماده زندگی است.» شلوار جین آبی با استفاده از تشابه jean و gene از جناس آشکاری در تبلیغاتش استفاده کرده است: «بابا ممنون بابت ژنها» که استعارهای از اصیل بودن و کیفیت برتر شلوار جین است. عنوان مقاله ژوئیه ۱۹۹۱ادوین دیاموند[۵۱] این بود: «آیا میتوانید DNA نشریه را طوری تغییر دهید که شخصیت اساسی آن حفظ شود؟» وقتی رینگو استار[۵۲]، نوازنده سابق درام گروه بیتلز، در ۲ اوت ۱۹۹۲ در مصاحبهای حضور داشت،
عطر موسوم به « DNA» بیژن
مجری درخصوص علایق پسرش پرسید: «آیا او هم درامر گروه است؟ او باید ژن درامر بودن را داشته باشد.» مجری برنامه «نمایش امروز» در ۲۱ اکتبر ۱۹۹۲ نیز دختر ماروین گی[۵۳] خواننده را مانند پدرش دارای «ژن استعداد» معرفی کرد. در پوشش خبری شبکه سی بی اس از رقابتهای المپیک یخ اسکیت سال ۱۹۹۲ هم اسکات همیلتون گفت که اسکیت باز ژاپنی، یوکو ساتو[۵۴] دارای «بهره ژنتیکی» است چرا که پدر و مادرش هم اسکیتباز بودند.
انیشتین و همسر اولش میلیوا
ستون نیویورک تایمز در ۷ سپتامبر ۱۹۹۲ به عشق آلبرت اینشتین و میلیوا ماریک[۵۵] و ماجرای دختر آنها اختصاص داشت.[۵۶] سفیره[۵۷] در آنجا نوشت: «ما میتوانیم فرض کنیم که او بزرگ شد و خانوادهای برای خودش داشت و بنابراین بشریت با تکثیر ژنهای یک نابغه غنی شده است.» توضیحات او، یک کنجکاوی حرفهای و رایج را درباره منشا نوابغ منعکس میکند. همانطور که ذهن Dodd به دنبال راهی برای فهم سرنوشت جناییش میگشت، مغز انیشتین هم حفظ و تکه های آن مطالعه شد تا خصوصیات زیستی نبوغش کشف شود.
ماریلین وس ساوانت
در سال ۱۹۹۳، مجله Skeptic بخش ویژه نبوغ را منتشر کرد و در آن از افرادی که حس میکرد دیدگاههای ویژهای برای به اشتراک گذاشتن داشتند خواست که نظرشان را در اینباره بگویند. استیو آلن[۵۸] کمدین با اطمینان گفت که علم نشان خواهد داد که نبوغ، ژنتیکی است. ماریلین وُس ساوانت[۵۹] که اسمش در کتاب گینس به عنوان بالاترین ضریب هوشی جهان ثبت شده گفت: «نبوغ باید از ژن آغاز شود.» الی اشنور[۶۰] کارشناس ارشد بیوشیمی گفت که انتظار دارد نبوغ در نقشه ژنوم انسانی باشد.
درو بریمور
رسانه ها اغلب به افراد موفق، از جهت میراث ژنتیکیشان توجه نشان می دهند: ژنها عناصر مصیبت هستند از وقتی که عظمت انسان، ناگزیر یک قیمتی دارد. همانند داستان الویس که نویسندگان، ارتباطی بین نبوغ و بیماری روانی یا اعتیاد به الکل قایل میشدند. برای مثال میتوان به داستانهای درو بریمور[۶۱] هنرپیشه، دختر جان بریمور[۶۲] هنرپیشه هم اشاره کرد که مشکلاتش را به واسطه میراث ژنتیکیاش سرزنش میکردند. درو در مارس ۱۹۹۰ و در مجله خانمهای خانه با عنوان الکلی سابق[۶۳] و « آخرین وارث میراث تاریک خانوادگیش از الکلیسم و اعتیاد» توصیف شد. مادرش زمانی که او را حامله بود پدرش را ترک کرد و به گفته رسانهها درو، زندگی خانوادگی غمگینی را گذراند. او پدرش را در حال پرت کردنش به سمت دیوار یا سوزاندن دستش با شعله شمع به یاد میآورد. اما در داستانهای پیرامون اعتیاد او، این تجارب آسیبزای دوران کودکی علت مشروبخوری او نیستند بلکه، اعتیاد به الکل به صورتی ژنتیکی خانواده این هنرپیشه را آلوده کرده است. درو خودش مشکلش را چنین توصیف کرده است: «به اعتقاد من، این مسئله ژنتیکی است و به نوعی سرنوشت من بوده است.»
برخورداری از DNA خوب یا بد برای توضیح تفاوتهای فردی، بار دیگر اعتقادات مشترک را درخصوص اهمیت وراثت، به زبانی علمی طرحریزی میکند. به این ترتیب، علم، به شیوهای برای قوت دادن به تصورات رایج، توجیه مقولههای اجتماعی و انتظارات مبتنی بر نیروهای طبیعی تبدیل میشود. علت بزرگی، شهرت، ثروت و موفقیت افراد، ژنهای آنهاست. بنابراین ناهنجاری و ناسالمی برخی افراد هم به شانسهای ژنتیکی آنها بازمیگردد. در چنین رویکردی، اهمیت فرصت، از استعداد کمتر میشود. سرنوشت بعضیها موفقیت است و سرنوشت بعضیهای دیگر مشکل. ستارگان و مجرمان «ساخته نمیشوند بلکه به دنیا میآیند.»
[۱] Dorothy Wolfers Nelkin
[۲] M. Susan Lindee
[۳] W. H. Freeman
[۴] JOHN ASHKENAS
[۵] The American Journal of Human Genetics
[۶] elvis
[۷] futurism
[۸] supergene
[۹] Henry L. Wolfers
[۱۰] Mark Nelkin
[۱۱] Cornell
[۱۲] Society for the Social Studies of Science
[۱۳] bioethics
[۱۴] creationists
[۱۵] Lawrence Tancredi
[۱۶] بخش معرفی «درتی نلکین» از صفحه مخصوص وی در ویکیپدیای انگلیسی ترجمه شده است.
[۱۷] Texas
[۱۸] Pennsylvania
[۱۹] از طریق این آدرس ایمیل میتوان با او ارتباط برقرار کرد: mlindee@sas.upenn.edu
[۲۰] Moments of Truth in Genetic Medicine
[۲۱] Crazy Quilt: Cloning Collaborations
[۲۲] Experimental wounds
[۲۳] Censoring Science
[۲۴] Suffering Made Real: American Science and the Survivors at Hiroshima
[۲۵] بخش معرفی «سوزان لیندی» از صفحه مخصوص وی در سایت دانشگاه پنسیلوانیا ترجمه شده است: http://hss.sas.upenn.edu/people/lindee
[۲۶] Elvis Aaron Presley
[۲۷] Elaine Dundy
[۲۸] Albert Goldman
[۲۹] Bouchard
[۳۰] Stanley Milgram
[۳۱] Patricia Jacobs
[۳۲] Richard Speck
[۳۳] Deborah Franklin
[۳۴] Camille Paglia
[۳۵] Dionysus
[۳۶] Calvin and Hobbes
[۳۷] Tory and Lissa
[۳۸] Sarnoff Mednick
[۳۹] Melvin Konner
[۴۰] Jeremy Green
[۴۱] Lester L. Coleman
[۴۲] Fox Butterfield
[۴۳] Anastasia Toufexis
[۴۴] R. A. Baron and D. Byrne
[۴۵] Michael Ghiglieri
[۴۶] Jeffrey Goldstein
[۴۷] Benjamin Rush
[۴۸] Daniel Goleman
[۴۹] David Gelman
[۵۰] Infinity
[۵۱] Edwin Diamond
[۵۲] Ringo Starr
[۵۳] Marvin Gaye
[۵۴] Yuko Sato
[۵۵] Miliva Maric
[۵۶] دختری که حاصل رابطه پیش از ازدواج آندو بود و انیشتین هرگز او را ندید چراکه میلیوا او را به عنوان فرزندخوانده به خانواده دیگری سپرده بود. سرنوشت این فرزند انیشتین در هالهای از ابهام است.
[۵۷] Safire
[۵۸] Steve Allen
[۵۹] Marilyn Vos Savant
[۶۰] Elie Shneour
[۶۱] Drew Barrymore
[۶۲] John Barrymore
[۶۳] او از سن ۹ سالگی به سراغ الکل و سپس ماری جوانا و کوکائین رفت.