از اول بیپروا میزدیم به دل جاده. وقتی میگویم بیپروا یعنی بیپروا! نه ببینی توی جیبت چهقدر پول است، نه تصمیم بگیری مقصد و مسیرت کجاست، نه اینکه کی میروی و کی میآیی، و از همه بدتر: هواشناسی را هم چک نکنی! کاملا پیشبینینشده، مثل خود زندگی.

این اولین سفر دونفره حامیژه بود، درست چهار ماه پس از ازدواج، و یک ماه مانده به کنکور کارشناسی ارشد. موقع پختن شام در آشپزخانه، ناگهان تصمیم به رفتن گرفتیم. یک غذای لقمهای پختیم و شبانه زدیم بیرون. حوالی صبح، سر از اصفهان درآوردیم. روی سیوسهپل بودیم که خانواده زنگ زدند و با بهتی عجیب، گفتند که بناست برف سنگینی ببارد و بهتر است زودتر برگردیم.

بیخیال، گشتی در شهر زدیم، محله جلفا را که پیشتر در مقالهها دربارهاش خوانده بودیم دیدیم. «ااما گر هواشناسی راست گفته باشد چه؟» با پلیسراه تماس گرفتیم: «تمام جادههای استان، خشک هستند و تردد در آنها برقرار است.» به قصد برگشت، استارت زدیم.

به نظنز نرسیده بودیم که برف گرفت، و چه برفی! همان برف تاریخی دی 1386 که هزاران نفر را در جادههای کشور گیر انداخت و ارتش با تانک برای کمکرسانی آمد. به چشم برهم زدنی، جاده، چنان پیست اسکی اختصاصیای شد که نگو. ماشین سنگینها هم کنار زده بودند کنار. زنجیر چرخ را بستیم و آوازخوانان، رقص پراید سرخوشتر از راکبانش را بر جاده همراهی کردیم، با ده کیلومتر در ساعت!

دوستان و خانواده نگران، تلفن پشت تلفن. خلاصه که متقاعد شدیم به ماندن، در خانه خانواده دوستانمان، یک شب در کاشان و یک شب در قم. با اجازه شما، مسیری را که سرخوشانه 5 ساعته رفته بودیم 3 روز طول کشید تا برگردیم و این بیاغراق و بیرقیب، بهترین سفر زندگیمان بود.
جان کلام اینکه هرچه قدر هم ماجراجو هستید، سفر که خواستید بروید قبلش حداقل هواشناسی را چک کنید، نه به خاطر خودتان، برای اینکه خانوادهها و دوستانتان به دردسر نیفتند.