میشل فوکو[۲]، فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی است که کار خود را در خارج از حوزه علوم اجتماعی آغاز کرد و امروز تقریبا کمتر کتابی در این حوزه منتشر میشود که نامی از او نیاورد. عدهای او را فیلسوف، عدهای تاریخنگار و عدهای نه فیلسوف و نه تاریخنگار مینامند، با اینحال او خودش را «نویسنده تاریخ این زمان» معرفی میکند. فوکو به فهم مفهوم قدرت، منشا و شیوههای اعمال آن علاقمند است. از نظر او قدرت در تمامی عرصههای زندگی و حتی بر جسم انسان تاثیر میگذارد و سراسر تاریخ، نمایشگاهی از آنست. او منشا قدرت را در نهادهای پدیدآورنده آن نمیدید چرا که اگر چنین بود با از بین بردن آن نهادها باید قدرت هم از بین میرفت در صورتی که این اتفاق نمیافتد. پس قدرت در جایی بیرون از این نهادها شکل میگیرد و اعمال میشود. فوکو ارتباط تنگاتنگی بین دانش و قدرت میدید و این دو در خدمت یکدیگر میدانست. همین علاقمندی بود که او را به سمت مفهوم «طرد» کشاند، مفهومی که درواقع نوعی «تکنولوژی قدرت برای دستهبندی اقشار مختلف مردم» بود. (جلاییپور، ۱۳۸۷: ۱۹۳) فوکو در جریان انقلاب اسلامی ایران، فعالیتها و موضعگیریهای بسیاری داشت و همین، جذابیت او و اندیشههایش را برای متفکران ایرانی بیشتر کرد. در اینجا مروری بر برخی مبادی غیرمعرفتی و معرفتی اندیشه فوکو خواهیم داشت.
الف: انگیزهها و زمینههای غیرمعرفتی اندیشه فوکو
میشل فوکو در ۱۹۲۶در خانوادهای مسیحی در فرانسه به دنیا آمد. پدرش پزشک جراح بود و وضع مالی خوبی داشتند. این جملات، آغازگر بسیاری از مطالبی است که به فوکو و شرح اندیشههایش اختصاص دارد، با اینحال از کنار آنها به سادگی نمیتوان گذاشت. بدونشک خانواده، سال و همچنین محل تولد، همه نقشی غیرقابل انکار بر شکلگیری نطفههای اندیشه فوکو داشتهاند. او در خانوادهای زاده میشود که علم به معنی پوزیتیویستی آن جایگاه ویژهای دارد، تاحدی که وقتی در ۱۱ سالگی میگوید آرزو دارد معلم تاریخ شود پدرش مخالفت کرده و اینرا مخالف شان خانوادگیشان میداند. علاقه فوکو به تاریخ نیز نمیتواند با سال تولدش بیارتباط باشد. تنها ۸ سال پیش از تولد او جنگ جهانی اول پایان میگیرد و هنوز خاطرهها و تصاویر آن در حافظههای شخصی افراد و حافظه جمعی جامعه وجود دارد که خود منشا کنجکاویهای بسیاری برای نسل بعد از جنگ میتواند باشد. تمام دوران نوجوانی فوکو یعنی سالهای بین ۱۹-۱۳ سالگلیش نیز در جنگ میگذرد، جنگ جهانی دوم که با تلفات انسانیای بین ۷۰-۵۰ میلیون نفر، عنوان بزرگترین و پرتلفاتترین جنگ تاریخ جهان را از آن خود کرده است. محل تولد او فرانسه است، یکی از کشورهای عضو متفقین که در زمان جنگ به اشغال آلمانیها درمیآید. در آن زمان فوکو تنها ۱۴ سال دارد و به اصرار پدر، مجبور به ترک شهرشان و سفر به دبیرستانی در غرب فرانسه میشود، دبیرستانی که توسط روحیانیون مسیحی اداره میشده است. همین روایت اجمالی از جهان و فرانسه در نیمه اول قرن ۲۰ کافیست که علاقمندی فوکو به موضوع فلسفه، قدرت و سیاست درک شود، چرا که اینها کلیدیترین مفاهیم در فهم مسئلهای چون جنگ هستند. بنابراین تمام نوجوانی فوکو در هراس و اضطراب ناشی از جنگ میگذرد، ترور، تبعید، مرگ، رکود اقتصادی و تخریب.
جوانی فوکو، دوره یاس و ناامیدی حاصل از زندگی در یک جامعه پس از جنگ است. اولین بار وقتی ۲۲ سال دارد اقدام به خودکشی میکند، کاری که دو سال بعد مجددا تکرار میشود. مراجعه به روانکاو، مصرف افراطی الکل، تاسیس ارگانی فراموشخانهای و مطالعه نیچه و نیز علنی شدن همجنسگراییش همه مربوط به سومین و چهارمین دهه زندگی او و درواقع، سالهای جوانیش هستند که البته علاقمندی فوکو به روانشناسی و مطالعاتش در این حوزه را نیز موجب میشوند.
اتفاق اجتماعی دیگری که در جامعه فرانسه آن سالها و به تبع آن بر زندگی فوکو موثر بوده، جنبش دانشجویان فرانسه در سال ۱۹۶۸ است. فوکو در آن زمان، پنجمین دهه زندگی خود را سپری میکرد و به مقام استادی تاریخ نظامهای اندیشه در کالج دو فرانس رسیده بود. از این دوره به بعد، تغییرات محسوسی در نظام فکری و نیز فعالیتهای اجتماعی او دیده میشود. سفرهایی به نقاط مختلف جهان دارد و فعالیتهای سیاسی متعددی انجام میدهد. تحت تعقیب قرار میگیرد، بازداشت میشود، برای موضوعات مختلفی چون سقط جنین، همجنسگرایی و… به دادگاه احضارش میکنند و چندین بار در جریان اعتراضات، از پلیس کتک میخورد. در حوزه روشی نیز مرحله باستانشناسی را که توصیف صرف است پشت سر گذاشته و وارد مرحله تبارشناسی میشود که رویکردی انتقادی دارد. از این دوره تا پایان زندگیش، فعالیتهای فکری و مبارزات اجتماعی و سیاسی خود را توامان ادامه میدهد و کتاب و مقاله منتشر میکند تا اینکه نهایتا در سال ۱۹۸۳ بیماری ایدز او را از پای درآورده و فوکوی ۵۷ ساله زندگی را ترک میگوید.
ب: زمینههای معرفتی اندیشه فوکو
هستیشناسی[۳]
هستیشناسی یا اونتولوژی در یک معنای عام، به دنبال توضیح این موضوعست که چه چیزهایی در جهان وجود دارد؟ چهار سنت شناختهشده هستیشناسانه شامل ماتریالیسم، ایدهآلیسم، دوآلیسم و رویکردهای اگنوستی است. اما در هستیشناسی خاص یا ویژه علوم اجتماعی، مهمترین مسئلهای که مطرح میشود پرسش از عناصر تشکیل دهنده جهان اجتماعی است. جامعه از نظر فوکو چیست و آیا وجودی جدای از افراد دارد؟ برخی فوکو را به جهت تاکیدی که بر زبان و نقش آن در شکلدهی به جامعه دارد ساختارگرا میدانند. ساختارگراها معتقدند برای کشف معانی، باید به ساختارهای اجتماعی، تاریخی و فرهنگی جامعه رجوع کنیم. در نگاه آنان، کنشگر انسانی به مرور محو شده و جای خود را به ساختارهایی چون زبان، ناخودآگاه و… میدهد. از نظر فوکو، جهان اجتماعی، جهانی ذاتا بیشکل و بیمعناست که در هر دورهای به وسیله «گفتمان»های آن دوره معنی میگیرد. گفتمان از نظر او، مجموعه قاعدهمندی از گزارههاست که به صورت ساختارهای نامرئی و ناخودآگاه، در پس اندیشههای افراد، تئوریها و سخنان روزمره نهفته است و قواعد خود را بر اندیشه، فلسفه، علم، رفتارها و گفتارها تحمیل میکند. از نظر او این، گفتمانها هستند که واقعیت را برای ما تعریف میکنند و ما برای اندیشیدن، ملزم به استفاده از آنهاییم. شناختی که ما درباره جهان داریم را زبانها و گفتمانها در اختیارمان میگذارند. بنابراین این که ما کیستیم، چه چیزی را درست میدانیم و چه میاندیشیم، به طور گفتمانی ساخته و پرداخته میشود. او «تاریخ» را ظهور و افول گفتمانها میداند و «تغییر اجتماعی» را نیز جایگزینی یک گفتمان با گفتمان دیگر تعریف میکند. این نوع نگاه باعث میشود که عدهای او را ساختارگرا بنامند ولی عدهای دیگر معتقدند که او در ادامه به سمت پساساختارگرایی حرکت کرده است، اندیشهای که الگوهای متعارف درک را وارونه میکند، مثلا به جای آنکه فرهنگ را روبنا و طبیعت را زیربنا بگیرد، طبیعت را روبنا و سازهای فرهنگی تعریف میکند و یا به جای آنکه بگوید جامعه، روبنا و قراردادی بین افراد است، میگوید مفهوم خودِ فردی یک مفهوم جدید است و نسبت به جامعه، متاخرتر و… (هارلند، ۱۳۸۰: ۱۸)
نکته دیگر درباره هستیشناختی اندیشه فوکو رابطه ذهنیت و عینیت در افکار اوست. تاکید فوکو در دوره دیرینشناسی، بر دانش و زبان معطوف بود در دوره تبارشناسی، بیشتر قدرت و عمل را هدف گرفت. (همان: ۲۳۰) در حقیقت این مقطع از اندیشه فوکو را گذر از «ایده» به سمت «ماده» تعبیر میکنند. بنابراین شاید بتوان گفت که از نظر هستیشناختی، او به نوعی هستیشناختی دوالیستی قائل بوده که در آن، هستی، ترکیبی از ذهن و عین است. مهمترین مثال در اینباره، درک او از قدرت است. فوکو میگوید که امروز، قدرت برای اعمال خود از دو شیوه توامان استفاده میکند: اعمال بیرونی و عینی (شکنجه و تاثیر فیزیکی بر جسم) و اعمال درونی و ذهنی (نظارت خود افراد بر رفتار و نگرشهایشان).
بنابراین از منظر هستیشناسی، فوکو جهان اجتماعی را تماما گفتمانهایی میداند که تحت تاثیر قدرت، مسلط میشوند و همه چیز را در داخل خود تعریف و کنترل میکنند.
معرفتشناسی[۴]
معرفتشناسی، پژوهش درباره امکان، چیستی، سطوح و مراتب معرفت است، به عبارتی تلاش آدمی برای رسیدن به یک باور صادق موجه و نیز رهایی از شک و دودلی. بنیادهای معرفتی فوکو مبتنی بر عقل و استدلالات عقلی است و به همین دلیل برخی او را فیلسوف مینامند. از نظر معرفتشناختی، او نه تنها مثل اثباتگراها بر شباهت طبیعت و جامعه تاکید نمیکند بلکه حتی طبیعت را برساختهای فرهنگی میداند. او در پی آن بود تا ثابت کند که «طبیعت انسان» پیشانگارهایست که باید آنرا در ساختارهای فرهنگی و در زمان و مکان معینی جست و جو کرد. بنابراین نمی توان آنرا به منزله اصلی متافیزیکی و بی چون و چرا پذیرفت. پس معرفت اجتماعی از نظر او نمیتواند تبیینی و تلاش برای کسب علتهای بیرونی باشد. همچنین او را نمیتوان ذیل رویکردهای تفسیری و تفهمی هم قرار داد چون جایگاهی برای ذهن کنشگر و خلاقیت او خارج از گفتمان قائل نیست. در شرایطی که همه کنشگران، تحت تاثیر گفتمانهای غالب هستند و حتی ممکن است خودشان نسبت به این مسئله علم نداشته باشند رویکردهای تفسیری و تلاش برای فهم معنایی که خود آنها به اعمالشان میدهند چه فایدهای خواهد داشت؟ به یک معنا میتوان کار فوکو را به رویکردهای انتقادی معرفت نزدیکتر دانست که به جدایی دانش از ارزش اعتقاد ندارند و ادعای عینیت را حتی در مورد علوم طبیعی به پرسش میکشند. فوکو هیچگونه تمایزی میان ایدئولوژی و معرفت قایل نمیشود، زیرا که هر دو را در رابطۀ قدرت و در حوزۀ قدرت مطالعه میکند. از نظر او، حقیقتی وجود ندارد که معرفت درصدد دستیابی به آن باشد بلکه این قدرت است که هم حقیقت و هم معرفت را میسازد. او به تاریخ اندیشهها و یا تاریخ علم به شکل غایتگرایانه نمیپردازد، بلکه اعمال گفتمانی را مورد پژوهش قرار میدهد که بیانهای معرفتی اساس آنرا میسازند. فوکو بر خلاف نظر عقلگرایان ، هیچ عنصری از پیشرفت را در روند معرفت نمی بیند. جایگزینی یک شیوه از فهم واقعیت، پیروزیای برای حقیقت نیست بلکه صرفا سیاست اعمال قدرت است. بدین ترتیب ، او دیدگاه نسبیگرایانهای درباره شناخت دارد که با آنچه کوهن درباره شناخت علمی معتقد است، مشابه است، نظری که شناخت علمی را متناسب با پارادایمهای خاص هر دوره میداند. از نظر فوکو، تولید شناخت، فرآیندی سیاسی و پیامد اعمال قدرت است. (کوزنزهوی۱۳۸۰: ۸۵)
انسانشناسی
نگاه فوکو به انسان، نگاه ویژهایست. او انسانی را موجودی میداند که توسط «خداوند معرفت» ساخته شده و منظور از آن، تحلیل تاریخی فوکوست که میگوید امروز انسان معنای دیگری از خودش دارد. او که همیشه شناسنده همه هستی بوده اکنون خود به موضوع مطالعه و شناخت تبدیل شده است. فوکو این مسئله را به پایان عصر کلاسیک نسبت میدهد و میگوید با ظهور دانش زیست شناسی، اقتصاد سیاسی و تبارشناسی واژه ها بود که انسان زاییده شد. در حوزه زیست شناسی، انسان به منزله ارگانیسم زیستی مورد پژوهش قرار گرفت. در حوزه اقتصاد سیاسی، به مثابه موجودی کارگر مبنای داوری گردید و در قلمرو تبارشناسی واژه ها به صورت موجودی سخنور محور بحث شد. او معتقد است پیش از این، انسان به معنای معرفتشناسانه وجود نداشت. به این معنا که عرصه معرفتی خاص که به انسان تعلق داشته باشد قابل تصور نبود. این درک جدید از انسان را شاید بتوان یک انقلاب معرفتشناختی دانست که براساس آن، بشریت با انسان متافیزیکی و مقدس خداحافظی کرد، از انسان راززدایی شد و خود به یکی از محصول گفتمان عصر جدید بدل گشت.
روششناسی
روش تفکر فوکو به دو دوره مجزا تقسیم میشود:
– باستانشناسی یا دیرینشناسی که اولین دوره فکری اوست و چهار کتاب «دیوانگی وتمدن»، «تولد درمانگاه»، «نظم اشیا» و «دیرینه شناسی دانش» محصول آنند.
– تبارشناسی که مربوط به فوکوی متاخر از ۱۹۷۰ به بعد است و کتابهای «تنبیه و انضباط» و «تاریخ جنسیت» او نیز در واقع محصول همین دومین دوره فکری هستند.
آنچه فوکو باستانشناسی مینامد درواقع نوعی تحلیل تاریخی پیرامون یک موضوع خاص است که خودش نام باستانشناسی را بر آن میگذارد. باستانشناسی فوکو درحقیقت، بازیافتی از افکار و چیزهای دورریخته و فراموش شده در تاریخ علم است که او جمعآوریشان کرده و با تحلیلی دقیق نشان میدهد که «حتی خرافاتیترین دوره زندگی بشر، هنوز در شیوه خودش مفهوم کاملا درخوری از جهان به دست میدهد.» (هارلند، ۱۳۸۰: ۱۵۲) جان کلام آنکه فوکو در پی ریشهیابی باورهایی است که در دوره مدرن، بدیهی و طبیعی به نظر میرسند. او میخواهد بگوید که آنچه به عنوان حقیقت پذیرفته شده است موضوعاتی شکل گرفته در تاریخ است و برای دیدن این واقعیت، «چشمهایی را به ما قرض میدهد که با آنها ببینیم دنیاهای مختلف چهقدر میتوانستند بدیهی و طبیعی به نظر برسند.» (همان: ۱۵۸) بنابراین، این بدیهی بودن، قابلیت نقد و تخریب دارد و نقش روشنفکر در واقع همین است.
روش تبارشناسی فوکو در امتداد روش باستانشناسی یا دیرینشناسی او و برای تکمیل آن ایجاد شده و باز درواقع نوعی بررسی تاریخی است. رویکرد فوکو به تاریخ، برخلاف راهبردهای تاریخ سنتی است که به دنبال نوعی پیوستگی در مسیر تاریخ بودند. برای فوکو اما گسستها و انقطاعهای تاریخ جالب و معنیدار است. دو روش باستانشناسی و دیرینشناسی شباهتهای زیادی با هم دارند و عمده تفاوتشان در اینست که اولی، با بیطرفی بیشتری به دنبال توصیف خالص حوادث و پیدایش سوژههای انسانی از خلال آنهاست ولی دومی یعنی تبارشناسی، از این فراتر رفته و رویکردی انتقادی به گفتمان پیدا میکند. به عبارت دیگر، باستانشناسی، قواعد حاکم بر گفتمان و عناصر درونی آنرا بررسی میکند و تبارشناسی، نقش عناصر غیرگفتمانی از جمله قدرت و سیاست را در شکلگیری آن مورد بررسی قرار میدهد. بنابراین، روش کار فوکو، یک روش تاریخی، تحلیلی و انتقادی است.
جمعبندی
اندیشه فوکو، محصول جنگ و مبارزه است و در یک جامعه جنگزده زاده میشود. به همین دلیل قدرت، کلیدواژه و مفهوم اصلی آنرا تشکیل میدهد. فوکو برای جامعه، ارزش هستیشناختی قائل است ولی آنرا محل کشمکش و ظهور و سقوط گفتمانها میداند، گفتمانهایی که قدرت در شکلدهی به آنها موثر است. بنابراین جامعه، حقیقتی که منتظر مطالعه اندیشمند باشد نیست، بلکه گفتمانهاییست که قدرت غالب، آنرا میسازد. به عبارت دیگر، حقیقت وجود ندارد، بلکه با تکنیکهای مختلفی ساخته میشود. بنابراین از نظر معرفتی، او تمایز ارزش و دانش را باور نداشته و دانش را نوعی ایدئولوژی در نظر میگیرد. از نظر انسانشناختی، انسان را از جایگاه سنتی آن که اشرف مخلوقات است و همه چیز را تحلیل میکند به زیر کشیده و خود آنرا زاییده گفتمانهای جدید علوم انسانی و اجتماعی میداند. به عبارت دیگر، انسانی که زمانی مدعی کشف همه چیز بود، اینک خود به سوژه مطالعه تبدیل شده و جایگاه رازآمیز و استعلاییش را از دست داده است. از نظر روششناختی، ابزار فوکو در مطالعاتش عقل است و رویکردش نیز تاریخی ولی نه تاریخ به معنای متعارف آن که در پی توالی منطقی و منسجم اتفاقات باشد، بلکه رویکردی که انقطاعها را جستجو میکند. بنابراین نه حقیقت و نه پیشرفت وجود ندارند و هرچه هست، بازیهای زبانی قدرتهاییست که گفتمانها را میسازند و براساس آن قدرت را در دست میگیرند. گفتمان مسطل حاضر نیز علم نام دارد که زاده زمان خاصی است و زمانش که فرابرسد خواهد رفت. نتیجه منطقیای که از کار فوکو استخراج میشود به یک معنا شاید بیاعتبار ساختن علم در مقابل سایر شیوههای معرفتی باشد.
منابع و مآخذ
فوکو، میشل، ۱۳۸۴، تاریخ جنون، فاطمه ولیانی، تهران، نشر هرمس.
جلاییپور، حمیدرضا، محمدی، جمال، ۱۳۸۷، نظریههای متاخر جامعهشناسی، تهران، نشر نی.
هارلند، ریچارد، ۱۳۸۰، ابرساختارگرایی، فرزان سجودی، تهران، شرکت انتشاراتی سوره مهر.
سیدمن، استیون، ۱۳۸۶، کشاکش آرا در جامعهشناسی، هادی جلیلی، تهران، نشر نی.
ریتزر، جورج، ۱۳۸۳، نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی.
فکوهی، ناصر، ۱۳۸۱، تاریخ اندیشه و نظریههای انسانشناسی، تهران، نشر نی.
کوزنزهوی، دیوید. ۱۳۸۰، فوکو در بوته نقد، پیام یزدانجو، تهران، انتشارات مرکز.
عباسی، مسلم، آریایینیا، مسعود، دیرینهشناسی علوم انسانی در گفتار پسااستعماری، در: فصلنامه تحقیقات فرهنگی، ش ۶، تابستان ۱۳۸۸٫
این مقاله در خرداد ماه ۱۳۹۰جهت ارائه به کلاس فلسفه علوم اجتماعی دکتر حمید پارسانیا نوشته شده است.
[۲] Michel Foucault
[۳] ontology
[۴] epistemology