یکی از مهم‌ترین چالش‌‎ها در گفتگو با دست‌اندرکاران طراحی و ساخت خانه‌ها، گفتمان صرفا و عمیقا اقتصادی آن‌هاست که هر موضوعی را سریعا به زببان ریاضی ترجمه کرده و به سطح حساب و کتاب می‌برند. این ویژگی البته ناگزیر مهندسی و هر فعالیتی است که پیوندی جدی با امور اجرایی دارد و در برخی موقعیت‌ها نیز، نقطه قوت مهندسان محسوب می‌شود ولی توسل به این ارزش‌ها و پیروی از ان‌ها در تمام موقعیت‌های ممکن، بیشتر با مفهوم تقلیل‌گرایی یا سطحی‌نگری قابل توصیف است. این‌که وقتی از آن‌ها درباره علل بی‌توجهی به بسیاری از امور جزئی ولی مهم در ساخت‌وساز پرسیده می‌شود و در پاسخ همواره یک گزاره کلیشه‌ای را مطرح می‌کنند بیش از هر چیز این پرسش را به ذهن تداعی می‌کند که ذهنیت مهندسی در جامعه ما تا چه حد توان نقد درونی خود را دارد و آیا اصلا فرآیند اجرا و الزامات پیچیده آن، فرصتی برای نگریستن به شیوه‌ای دیگر و شک کردن به برخی گزاره‌های ظاهرا یقینی در این حوزه را برای آن‌ها فراهم می‌کند؟ و پرسش دیگر این‌که در شرایط نارضایتی عمومی افراد از کیفیت فضاهای خانگی‌شان و آشفتگی موجود در این حوزه که نمود بارز آن‌را در ظهور قشر «صاحب‌خانه‌های سرگردان» می‌توان دید، زندگی روزمره جامعه مهندسین ساختمان، خود در چه کیفیت فضایی‌ای می‌گذرد؟ و آیا این موارد متعددی که ساکنان معمولی را آزار می‌دهد از سوی آن‌ها نیز نه در نقش مهندسی‌شان بلکه در نقش یک ساکن احساس می‌شود؟ اگر پاسخ به این پرسش، مثبت است حال جای تعجب است که چرا این گروه دست‌اندرکار و مجتمع که از سال‌ها پیش نهادهای صنفی و تخصصی خود را دارند، نهادهایی که به رسمیت شناخته می‌شوند اعتراضی به وضع موجود نکرده و جریان‌ساز تحولاتی در حوزه ساخت‌وساز نمی‌شوند؟ آیا در پاسخ به این پرسش می‌بایست به رسم خود ایشان تحلیل‌های اقتصادی ارائه داد و با منطق سود و زیان سنجید؟ آیا مشکلات ساختاری کلان‌تری پیش‌روست، مثلا قدرت کافی برای تصمیم‌گیری، نظارت و اجرا در این حوزه وجود ندارد؟ آیا ضعف دانشی و بینشی حکمفرماست و یا خیلی ساده باید نتیجه گرفت که مهندسان کاملا در گفتمان مهندسی غالب فرورفته‌اند و همان‌طور که در تعریف گفتمان آورده‌اند، آن‌ها معیارهای داوری خود را نیز از همین‌جا می‌گیرند؟

البته این مسئله‌ اختصاص تام به جامعه مهندسین ساختمان نداشته و گروه‌های دیگری را نیز دربرمی‌گیرد، گروه‌هایی مثل پزشکان که آن‌ها نیز در جامعه امروز در جایگاه قدرت قرار دارند، قدرتی که چه به لحاظ نمادین یعنی با مدرک و رشته تحصیلی خود و در قالب «وجهه» از جامعه می‌گیرند و چه در قالب قدرت اقتصادی که بدون‌شک، این دومی نیز محصول اولی است. این پرسش از آن‌ها که مانند جامعه مهندسین، مجتمع بوده و دارای تشکیلات تخصصی به رسمیت‌شناخته شده هستند نیز مطرح است که به عنوان مثال، این تعداد از مطب‌ها و موسسات مربوط به جراحی زیبایی و این موج عمومی استقبال از جراحی‌های پرهزینه و پرخطر این چنینی، به لحاظ منطق پزشکی و سلامت پایدار، چه توجیهی دارد و آیا اصلا یک پزشکی متعهد می‌تواند در برابر این جریان که بیش از هر چیز، فرآیندی اقتصادی و وابسته به صنعت مد است سکوت کند؟ یک فیلم مستند ایرانی معروف در این حوزه، در بخشی از تصاویر خود، مواجهه یک جراح زیبایی را با نگرانی‌های مادری نشان می‌داد که دخترش را بالاجبار و تحت فشار او برای مشاوره درباره عمل بینی آورده بود. پزشک متخصص در پاسخ به این سوال مادر که «آقای دکتر به نظر شما آیا واقعا بینی دختر من نیاز به عمل دارد؟» با آرامش عجیبی پرسید که خوب، انجام عمل چه اشکالی دارد؟ و بعد در تکمیل صحبت‌هایش شروع کرد از نام بردن همسر و دختر و دو پسرش که بینی همه‌شان را خودش از سال‌ها جراحی کرده و دو ماه قبل هم بینی عروس جدیده خانواده را زیر تیغ برده است! مادرِ مستاصل فیلم، ظاهرا تحت تاثیر آمیزه‌ای از فشارهای دخترش و اطمینان دکتر و صد البته پچ‌پچه‌های اجتماعی، با قضیه کنار آمد ولی مخاطب همچنان با این ابهام، تنها می‌ماند که آیا پزشکی امروز ما می‌تواند فراتر از این گفتمان رایج را که از قضا پیوندی عمیق نیز با امر اقتصادی دارد ببیند و تحلیل کند؟ اسیر شدن در گفتمان‌های تخصصی را باید یکی از اسارت‌های دنیای جدید دانست که مفاهیمی را در ذهن اقراد به عنوان «داور» می‌نشاند که تنها بر ارزش‌های مورد تایید آن گفتمان، یعنی ارزش‌هایی که به بقای آن کمک می‌کنند، مهر تایید می‌زند و نسبت به بقیه ارزش‌های رقیب، هر چند نهم جدی و قابل تامل باشند تیپی از کوری را ایجاد می‌کند؛ مشابه همان که فمنیست‌ها معتقدند زندگی در یک جهانِ تفکیک‌شده، به «کوری جنسیتی» افرادش دامن زده است.

با این مقدمه، به بحث اصلی بازگردیم. آیا باید پذیرفت که ساخت خانه‌ها به این شیوه و با این کیفیت، بیش از هر چیز با منطق اقتصادی و کنترل قیمت ‌تمام‌شده قابل توجیهند؟ انسان‌شناسی به طور خاص و علوم اجتماعی به صورت عام معتقدند که تغییر تعاریف، گام اول تغییر داوری‌هاست و تمام تلاش خود را نیز معطوف به همین بازاندیشی‌ها و تعاریف دوباره و نقد تعاریف پیشین می‌کنند. اصلی که بدون‌شک، یادداشت حاضر نیز خود را متعهد به آن می‌داند. «هزینه» به چه معناست و در گفتمان‌های رایج، چه مصادقی را دربرمی‌گیرد؟ این نقطه حرکت استدلال ماست. آن‌چه به صورت مرسوم، ذیل سرفصل هزینه‌های تمام‌شده یک ساختمان آورده می‌شود شامل قیمت مواد اولیه، قیمت مجوزها و بیمه‌ها به منظور طی مراحل قانونی و درنهایت، حقوق پرداختی به سطوح مختلف پرسنلی است که نهایتا پس از ساخت، هزینه واسطه‌گری برای فروش و نیز امور ثبتی را باید به آن اضافه کرد. آیا تمام هزینه‌ها همین‌هاست؟ زندگی در این ساختمان نوسازی که با «خانه» نامیدن آن قرار است بار رسالتی بزرگ و پیچیده را به دوش بکشد با چه هزینه‌های دیگری ممکن است مواجه باشد؟ در یک مدل از تحلیل‌های اقتصادی که این روزها به بهانه مسکن مهر نیز بیشتر مورد استناد است گفته می‌شود برخی خانه‌ها صرفا با موقعیتشان و گذشته از کیفیت درونی‌ای که دارند یا ندارند، هزینه‌های اقتصادی زندگی ساکنان را افزایش می‌دهند که مهم‌ترین شاخص در این‌جا هزینه‌های حمل‌ونقلی و زمانی است که می‌بایست به این منظور صرف شود. یا تیپ دیگری از تحلیل را می‌توان در استدلال‌های پزشکی یافت که مثلا شیوه سکونت امروز ما، تحرک کودکان را تا حد زیادی کاهش داده و خود باعث شیوع چاقی و نیز بیش‌فعالی در آن‌ها شده یا جذب ویتامین D در ساکنان به دلیل عدم بهره‌مندی از نور آفتاب کاهش یافته و یا شیوه طراحی و موقعیت نامناسب سرویس‌های بهداشتی در بروز برخی مشکلات گوارشی موثر بوده است. همه این‌ها تیپی از تحلیل محسوب شده و از منظرهای مختلفی، مسئله سکونت را آسیب‌شناسی می‌کنند که گرچه مهم است ولی مقصود یادداشت حاضر نیست. نگارنده قصد دارد سطوح فرهنگی و اجتماعی این مسئله را مورد بررسی قرار دهد، سطوحی نامرئی‌تر، دیر اثرتر و از همه مهم‌تر کاملا کیفی که تبدیل کردنش به عدد، گرچه ناممکن نیست ولی تکنیک‌های پیچیده پژوهشی را نیازمند است. بنابراین، اگر بنا باشد که هزینه‌های تمام شده و واقعی یک خانه برآورد شود می‌بایست سطوحی مورد بررسی قرار گیرد که فراتر از گفتمان رایج مهندسی است که پیشتر در یادداشتی به آن پرداخته شد. حال قصد یادداشت حاضر، مروری بر این مسئله است که سکونت نامناسب، چه پیامدهای اجتماعی‌ای برجای خواهد گذاشت؟ پیامدهایی که نسبت به موارد فنی (مانند زلرله)، موارد جسمی و پزشکی (مانند کم‌تحرکی یا کمبود نور آفتاب)، موارد روان‌شناختی (مانند افسردگی) و… به مراتب پیچیده‌تر بوده و کمتر مورد بحث قرار گرفته است. به منظور این بررسی، از چند مدخل می‌توان وارد شد که یادداشت حاضر به برخی از آن‌ها می‌پردازد:

اول- سیالیت افراد در ارتباط با فضاهای خانگی امروز را گذشته از ملاحظات اقتصادی می‌بایست ناشی از کیفیت سکونتی پایین این فضاها و انعطاف‌پذیری کمشان دانست به طوری که حتی بسیاری از افراد صاحب‌خانه، سکونت در خانه خودشان را کوتاه مدت و موقت ارزیابی کرده و می‌گویند که به دنبال فضایی هستند که در برابر طیف گسترده‌تری از نیازهایشان پاسخگو باشد. این مسئله را در صحبت‌های این اطلاع‌رسان می‌توان دید که می‌گوید: «این‌جا برای من جایی موقت است برای رسیدن به فضایی آرمانی‌تر. این‌جا همش ۵۰ متر است و پتانسیل توسعه‌اش آن‌قدر کم است که ترجیح می‌دهم این‌جا را بگذارم و بروم… بیش از آن‌که این خانه با ما و نیازهایمان راه بیاید ما داریم با او و شرایطش کنار می‌آییم؛ فضا هیچ‌رقمه با من کنار نمی‌آید!» و یا این فرد که می‌گوید: «شوهرم می‌گوید وقتی پسرمان ۵-۴ ساله شود باید به فکر تغییر خانه و خرید یک خانه دو اتاقه بیفتیم. شاید پسرم دوست داشته باشد که اتاقی جدا برای خودش داشته باشد. این‌جا خیلی کوچک است و نمی‌شود یک اتاق دیگر به آن اضافه کرد. برای همین ما موقت این‌جا هستیم. کار دیگری فکر نمی‌کنم بشود کرد. من خانه‌مان را خیلی دوست ندارم. یعنی دوست ندارم داخل آن بمانم.» نامناسب بودن یک خانه در بدو ورود، یا عدم انعطاف‌پذیری آن در قبال رشد و تغیرات خانواده و یا رشد بالای اجاره‌بهای آن از دلایلی هستند که بسیاری از ساکنان را مجبور به جابه‌جایی‌های مکرر می‌کنند و همین مسئله، مانعی جدی در برابر شکل‌گیری هویت‌های جمعی وابسته به مکان و نیز سرمایه‌های اجتماعی محلی است. همچنین احساس تعلق که شرط اصلی مشارکت در حفظ و نگهداری و ارتقاء مکان است شانسی برای شکل‌گیری ندارد. همه این‌ها خود باعث کاهش کیفیت سکونتی یک فضا می‌گردد و در کنار سایر عوامل (از جمله فشارهای اقتصادی) نمی‌توان منکر بُعد معمارانه فضا در آن شد و می‌بایست در محاسبه هزینه‌های ساختن به این شیوه، به طریقی لحاظ شود.

دوم- بحث حضور دیگری در نزدیکی حریم خودی است که می‌تواند موجب تشدید احساساتی از جنس دیگری‌ترسی یا دیگری‌گریزی گردد. در ادبیات علوم اجتماعی از مفهوم «سرمایه اجتماعی» بسیار استفاده می‌شود و تحقیقات مختلف، از فرسایش مداوم سرمایه‌های اجتماعی ایران طی سال‌های اخیر صحبت می‌کنند. این‌که افراد، به یکدیگر اعتماد ندارند، هم را نمی‌شناسند، ارتباط موثر ندارند و… آیا نوع خانه‌سازی‌های معاصر می‌تواند به جای آن‌که معلولی از این وضعیت باشد، خود در جایگاه علت قرار گیرد؟ در پژوهش نگارنده به کرات مطرح شد که حضور افراد مجاور هم برای یکدیگر، نوعی از مزاحمت تلقی می‌شود بی‌آن‌که واقعا قصد و غرضی از مزاحمت در بین باشد. این‌که حریم بصری خانه‌ها نسبت به یکدیگر حفظ نشده افراد را وادار به واکنش می‌کند. آویز کردن پرده‌های ضخیم و چند لایه به پنجره‌های خانه و کور کردن دید خارج به داخل، به صورت غیرمستقیم می‌گوید در بیرون، دیگرانی هستند که برای تماشای این‌جا ایستاده‌اند و باید از مزاحمت‌های آن‌ها خود را مصون نگه داشت! محروم شدن از نور و منظره طبیعی نیز ، حاصل حضور همین بیگانه‌های مزاحم است و ناخودآگاه ما بی‌آن‌که قصد آزار همسایگانمان را داشته باشیم، این‌کار را انجام می‌دهیم. مثال دیگر از همین جنس، صداست. تجربه صوتی زندگی در خانه‌های امروزی و ناتوانی بنا و ساکنانش در مدیریت صدا باعث شده که حتی اگر با همسایگانمان، چالش و دعوا بر سر این موضوع نداشته باشیم ولی به صورتی ضمنی و نرم و ناخودآگاه، از آن‌ها به خاطر صداهای آزاردهنده‌شان برای زندگی ما دلگیر و یا حتی بیزار باشیم. این درحالیست که خانه‌های دیروز، تجربه سکونت کمتر خصمانه طولانی‌مدتی را برای افراد فراهم می‌کردند که خود، باعث شکل‌گیری محله‌ها می‌شد که یکی از اشکال بروز سرمایه‌های اجتماعی است. بنابراین، فضا و ناتوانی‌هایش و نااندیشیده بودنش، بر ذهنیات، احساسات و حتی روابط ما نسبت به دیگران تاثیرگذار است.

سوم- جدای از نزدیکی دیگری به حریم خودی، بحث حضور او در داخل این فضا نیز مشکل دیگری است که ذیل بحث میهمان و اتاق پذیرایی و… در یادداشت دیگری وسط نگارنده مطرح شده است. خانه‌های امروز در بهترین حالت، نیازهای شخصی و خصوصی و خانوادگی افراد را تامین می‌کنند و نسبت به حضور دیگری در داخل خانه، ضرورت‌ها و باید و نبایدهایش عموما بی‌توجهند. همین محدودیت‌های اعمال‌شده از ناحیه فضا، باعث حالات روانی و احساسی خاصی می‌شود که افراد مورد مطالعه این پژوهش، آن‌را میهمان‌گریزی، میهمان‌ترسی یا میهمان‌زدگی نامیدند. افراد میان‌سال و مسن، از میهمانی‌های کوچک و بزرگ خانوادگی در گذشته‌ای نه چندان دور یاد می‌کنند که امروز کمتر هست. حال جای تامل دارد که آیا واقعا این، تغییرات فرهنگی بود که افراد را تا به این حد از میهمان و میهمانی دور کرد و همین تغییرات فرهنگی در فضا، بازنمایی شد و یا برعکس، این فضا بود که امکان داشتن چنین تجربیاتی را محدود ساخت؟ شاید هم حالت‌های دیگری بتوان برای ارتباط این دو و تاثیرگذاریشان برشمرد ولی یافته‌های این پژوهش گویای آنست که حتی افرادی که اظهار می‌کنند میهمانی دادن و رفتن را دوست دارند ولی به واسطه تجربیات فضای خانگی‌شان، احساسات بدی را از این ماجرا تجربه می‌کنند.

چهارم- از این سطح هم خردتر، در واحد خانواده و همزیستی خودی‌ها در مجاورت هم، چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا فضا نیازهای ارتباطی افراد در سطوح مختلف را در نظر گرفته و برای خلوت با خود، خلوت با همسر و نیز خلوت با خانواده فضاهایی مناسب درنظر گرفته که افراد را در خانه نگه داشته و مانع از پناه بردن آن‌ها به بیرون از خانه شود؟ آیا افراد می‌توانند در عین تفاوت‌های عقیدتی و شکاف‌های نسلی موجود در خانواده، همچنان زندگی شخصی و خانوادگی خوبی کنار یکدیگر داشته باشند یا برای داشتن فضای شخصی، ناگزیرند به خارج از خانه پناه ببرند؟ مانند آن‌چه در زندگی این اطلاع‌رسان رخ می‌دهد.

پنجم- آن‌چه تا این‌جا گفته شد مربوط به ارتباطات انسانی بود ولی آیا می‌توان گستره این تحلیل را باز هم بسط داد و مثلا معماری خانه‌های امروز را به جای معلول، علت و یا تشدیدکننده فرهنگ مصرفی‌ای دانست که در جامعه امروز ایران جاری است؟ وقتی که امکان آماده‌سازی برخی مواد غذایی و یا پخت آن‌ها، امکان انجام برخی کارهای خانگی مانند شستن فرش، تعمیر کردن و ساختن و… و نیز امکان برخی تفریحات خانگی عملا از افراد سلب می‌شود و آن‌ها ناگزیر از پناه بردن به بیرون و امکاناتش هستند آیا نقش محیط، برجسته نیست؟ و یا تا به این حد حضور لوازم و فضاهای نیمه‌ثابت در خانه‌های امروز ما، آیا نمی‌تواند از تبعات فضاهای ثابت اندیشیده نشده و مکانیزمی برای پاسخگویی به کمبودهای آن باشد؟

آیا این استدلال‌ها می‌توانند ما را به آن‌جا برساند که بگوییم معماری خانه‌های امروز جامعه ما، علت و یا دست کم، تشدیدکننده خوبی برای بسیاری از مشکلات و معضلات اجتماعی‌مان بوده و درون را به فضایی تنگ و کور و کسل‌‎کننده تبدیل کرده که ساکنان احساس می‌کنند مدام در معرض حمله دیگرانی در بیرون است؟ و ساکنان احساس می‌کنند که باید همیشه آماده دفاع از خود و حریمشان باشند؟ این شیوه از ساخت و ساز، گذشته از سلامت جسمی و روانی، چه تاثیری بر روی سلامت اجتماعی خواهد داشت و آیا امکان جابه‌جا شدن‌های متوازن و حساب‌شده افراد بین حوزه‌های مختلف زندگی خصوصی و عمومی را به آن‌ها می‌دهد؟ و پرسش کلیدی این یادداشت که آیا اگر راهی برای محاسبه این هزینه‌ها وجود داشت باز می‌توان نتیجه گرفت که ساخت‌وساز به شیوه فعلی، با ملاحظات اقتصادی قابل توجیه است؟ آیا وقتی صحبت از ملاحظات اقتصادی می‌شود تنها می‌بایست شاخص قدرت خرید را مدنظر قرار داد یا هزینه‌های درازمدت اجتماعی نیز قابل لحاظ کردن ذیل این فاکتور هستند؟