با ورق زدن صفحه اول و خواندن معرفی‌نامه کوتاهی از نویسنده، پای حوزه تخصصی معماری به میان می‌آید. نویسنده کتاب، مهندس معمار و استاد دانشگاه معماری و مشاور هنرهای سنتی سرخ‌پوستان در آمریکا بوده است… در فهرست مشخصات کتاب، تعلق آن به دسته «خاطرات» قید شده است… گزیده متن درج‌شده در پشت جلد، یک کتاب عرفانی یا روان‌شناسی موفقیت و مثبت‌اندیشی و مفاهیمی از این دست را تداعی می‌کند.

من اما با استناد به تجربه شخصی خودم از مطالعه این کتاب می‌گویم که یکی از معدود متن‌های اتنوگرافیک بسیار خوب به زبان فارسی است که تا به حال خوانده‌ام. متنی که بدون شک و به قطع، ما انسان‌شناسان از آن غافل بوده‌ایم چرا که خود نویسنده یا ناشر نیز مطلقا مدعی تعلق به این حوزه از دانش نیستند. متنی که به خوبی می‌توان آن را یک «توصیف فربهِ» مستند نامید، گزارشی تفصیلی از گام به گام یک فرآیند پژوهشی، از ایده تا اجرا و حتی پس از اجرا. متنی روایت‌گونه، حاصل یک پژوهش میدانی مملو از مشاهده، مصاحبه و مشارکت پژوهشگر در موضوع، متنی که زمان و مکان تعریف‌شده‌ای دارد، افراد در آن شناسنامه دارند، متنی که با تصاویری مستند، غنی شده است…

متنی که البته اگر یک مورخ آن را بخواند چه بسا در زمره متون تاریخ فرهنگی و اجتماعی قرارش بدهد چون روایتی شخصی از تاریخ معاصر ایران را نیز در خود دارد. خلیلی همواره، خط زمانی مسئله شخصی خودش و سیر پیشرفت آن را در موازات خط زمانی جامعه و تحولات آن قرار می‌دهد؛ تا بدانجا که مثلا به یکسانی لحظه تاریخی پروژه شخصیش (پختن اولین خانه سرامیکی‌) با مقطع تاریخی تعیین اولین رئیس جمهور پس از انقلاب ایران اشاره می‌کند و التهاب عمومی جامعه را با التهاب درونی خودش برای پروژه‌ مقایسه می‌کند.

یک دانش‌آموخته یا علاقمند حوزه محیط زیست بدون شک خواهد گفت، کتاب خلیلی، یک اثر زیست‌محیطی است. چنانکه بی‌بی‌سی از حاصل کار او به عنوان «صمیمی‌ترین خانه‌های زیست‌محیطی‌ای» یاد می‌کند که تا به حال دیده شده است. (ص 299)

یک فیلسوف هم به احتمال قوی، اثر را متنی پدیدارشناسانه و ملهم از آموزه‌های هایدگر و صد البته تلنگرهای باشلار در حوزه خیال خواهد نامید؛ آنجا که «شهر شن‌های روان» را تخیل می‌کند:«شهری که بتوان از روی بام‌ها، زیر فضاها و از میان حجم‌های آن عبور کرد. در آن سال‌ها فکر می‌کردم اگر همه پشت‌بام‌ها و منحنی‌های به هم پیوسته این شهر را با کاشی‌های زیبا بپوشانم شهری رنگارنگ با فرمی از شن‌های روان در میان کویر خاکستری رنگ خواهم داشت.» (ص 41) یا آنجا که تعبیر «پیله» را برای خانه‌های سرامیکی خود به کار می‌برد (ص 27) یا آن‌ها را «گوش‌ماهی‌های سفالی» می‌نامد و تصویر شاعرانه راه رفتن درون گوش‌ماهی را تخیل می‌کند. (ص 279) رویکرد کتاب، پدیدارشناسی است آنجا که صراحتا می‌گوید: «از زمانی که مقاومت مصالح شناخته شده و محاسبات فنی توسعه پیدا کرده است هیچ مهندس یا معماری جرئت زدن یک طاق خشتی بیش از سه متر را ندارد. در صورتی که طاق‌هایی با دهانه‌هایی وسیع‌تر در چند صد سال پیش ساخته شده و هنوز پابرجا ایستاده‌اند. پیش از آنکه فناوری امروز به بشر بقبولاند که ناتوان از ساخت چنین بناهایی است، او زیباترین فضاها و بناها را با خشت و گل ساخته بود.» (ص 19)

این چندبعدی بودن که ویژگی بارز کتاب است را بیش از هر چیز می‌توان انعکاس شخصیت‌های چندبعدی‌ای دانست که زمانی در این کشور می‌زیستند و سنت‌های علمی‌ای که مثل امروز، خشک و بی‌روح و پایبند به قواعد جدید علمی‌نویسی نبودند. تیپی از اندیشه‌ورزی که بسیار وامدار کل‌گرایی یا Holism بود و توامان، عرفانی و ادبیاتی و فلسفی و صد البته علمی بود. نسلی و سنتی که اگر نگوییم منقرض شده ولی بدون شک امروزه انگشت‌شمارند افرادی که بدان شیوه می‌اندیشند و عمل می‌کنند.

این کتاب، گویی یک آینه است و ماهیت انعکاس‌گون عجیبی دارد. مخاطب در آن می‌تواند بیش از هر چیز، خود را ببیند و علایق و دغدغه‌های شخصی‌اش را از خلال روایت رنج‌ها و موفقیت‌های نادر خلیلی در پروژه «خانه‌های سرامیکی»اش بجوید. به همین جهت جا دارد که آن را به عنوان یکی از منابع خوب و مفید، ذیل حوزه انسان‌شناسی فضای خانگی نیز معرفی کنم. کتابی که تمام داستانش «خانه» است؛ رویاها و تلاش‌های یک معمار برای آفرینش نوع جدیدی از خانه؛ خانه‌هایی که درست مثل یک شی‌ء سفالی، ساخته و درنهایت پخته شوند! آن هم با روشی که «گِل‌تافتن» نام می‌گیرد!

کل کتاب، داستان یک رویاست که تدریجا به پروژه‌ای شخصی بدل می‌شود، پروژه‌ای که تک و تنها آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد، با تمام محدودیت‌هایی که هر پروژه واقعی‌ای با آن مواجه است: ادبیات پژوهشی پیشین، همکاران، مجوزهای قانونی (که خلیلی صادقانه برای ما می‌گوید که چه‌طور به او داده نمی‌شود و او با تقلب و ساخت مجوز جعلی و فیلم بازی کردن دوستانش، از سد آن گذر می‌کند!) و…

پروژه‌ای که کارگاه اصلیش، روستای «قلعه مفید» از توابع شهریار تهران است. مدیرش، مهندس معماری که آمریکا را رها کرده و به ایران آمده تا ماجراجویی‌های یکه‌تازانه خود را با مقداری پس‌انداز شخصی (که البته زود تمام می‌شود) آغاز کند. مهم‌ترین همراه او در طول این سفر پژوهشی، موتورسیکلتش است که همچون «رخش» رستم، نقش استعاری آن را در بخش‌بخش این گزارش پژوهشی می‌بینیم. این کتاب، به تعبیری یک قصه است، قصه مردی تنها و موتورش و فراخوان دائمی و جنون‌آمیز رویای محالی که در سر دارد و آواره بیابان‌هاست… و نهایتا موفق می‌شود و سفال‌هایی می‌سازد که به جای دست، در مقیاس بدن‌های انسانی است؛ سفال‌هایی که می‌توانند خانه باشند. این بار، «خانه‌های سفالی» به جای «اشیاء یا ظروف سفالی»!

رویای محالی که به وقوع می‌پیوندد و خلیلی را از معمار زمین، به معماری در آسمان‌‌ها می‌کشاند، وقتی ناسا اعلام می‌کند که از ایده‌های او جهت اسکان بر روی کرات دیگر، الهام گرفته است!

اما چرا خلیلی در بین این همه مصالح و این همه شیوه، سفال و خانه‌های سرامیکی را انتخاب می‌کند:

اول، «عشق و علاقه فراوان به طرح و ساختن خانه‌های ارزان‌قیمت و مناسب برای محرومان» محرومانی که که در شرایط آن روز کشور و نیاز مبرمش به خانه، گزینه‌های موجود برایشان مناسب نیست و اقتصادی هم نیست. و دوم، آشتی با خاک و احیای آن، یکی از مصالحی که بیشترین قرابت را با تاریخ معماری و اقلیم ما دارد ولی خلیلی تصریح می‌کند که ما احساس و غریزه خود را نسبت به آن از دست داده‌ایم، گرچه مدعی باشیم که بیش از همیشه نسبت به خواص فیزیکی آن علم و تجربه داریم. (ص 20) او می‌خواهد خاک و سازه‌های خاکی را در سرزمین نیمه‌بیابانی مادری خود توسعه داده و روزامد سازد. برای همین هم در زلزله سال 1357 راهی طبس شد تا قدرت خاک و هوشمندی معماری ایرانی را در استفاده مناسب از آن، دوباره به چشم ببیند که دید و سلامت آب‌انبارهای چند صد ساله خاکی را در برابر ویرانی سازه‌های فلزی نوین شهادت داد.

کتاب خلیلی را می‌توان بارها و بارها خواند و در پس لایه‌های مختلف و تودرتوی آن، هر بار به درکی جدید، یا درک عمیقی از یکی از سطوح آن رسید. پیام این کتاب، امروز از ورای مرزهای جهان خاکی به گوش ما می‌رسد، امروز که قهرمان این داستان دیگر در بین ما نیست. پیام خلیلی، پیام «امید» است، امیدی که در پس روایت صمیمانه ولی دردمندانه اواز شک‌ها، ناامیدی‌ها و شکست‌های خودش در طول تمام سال‌های سخت این پروژه، حضور داشته است. او مخاطب پژوهشگر خود را به «قطره‌ محال‌اندیش» بودن ترغیب می‌کند، به وسوسه چشیدن «مزه یک قطره‌ از اقیانوس وجود» (ص 293) در نهایتِ راه…

به امید آنکه امروز و پس از گذشت چند دهه، بتوانیم شاهد بازاندیشی جامعه مهندسی و مدیریتی کشور، به پروژه خلیلی باشیم، پروژه‌ای که خوشبختانه در زمان خود او، امتحانش را در فاز اجرا پس داد و بعدها در آمریکا نیز نمونه‌های قابل دفاعی از آن ساخته شد. بتوانیم استمرار رویاهای او باشیم، رویای «شهر شن‌های روان»، شهری سفالی در دل اقلیمی خشک.

با تشکر از دوست خوبم، محسن صف‌شکن عزیز بابت هدیه این کتاب…