شرح عکس: مجتمع مسکونی Fredensborg Houses ، واقع در دانمارک و دارای حیاط مرکزی، معمار: اوتسن، ۱۹۶۳/ پیشتر در یادداشتی با عنوان «تاملی فرهنگی از خلال یک تجربه زیسته فضایی» قصد طرح مسئله‌ای مهم را درباره فرهنگ جامعه امروزمان داشتم؛ این‌ که چرا ما تا به این حد نسبت به فضای عمومی بی‌توجهیم و درمقابل، تاکید بر فضای خصوصی داریم و یا به قولی «هریک به نحوی که علاقمندیم ماکتی از شهر را در خانه خود بنا کنیم. ما ترجیح می‌دهیم بسیاری از چیزهای مورد علاقه خود را به خانه ببریم. (فاضلی، ۱۳۹۱: ۲۹۵-۲۹۴) نمود بارز این میل، در توصیه اخلاقی شناخته‌شده‌ای که تقریبا همه ما با آن آشنایی داریم نیز قابل مشاهده است. آن جا که بر در و دیوار شهرهایمان یا در کتاب‌های درسی‌مان به کرات نوشته شده و تذکر داده می‌شود که: «شهر ما، خانه ما» اگر به راستی چنین بود و شهر ما به لحاظ فرهنگی و شناختی، خانه ما بود آیا نیازی به تکرار مکرر این گزاره نخ‌نماشده وجود داشت؟ آیا این تکرار، برای آن نیست تا چیزی را که نداریم و مدام فراموشمان می‌شود به ما تذکر دهد؟ مدت‌هاست به لحاظ ذهنی، درگیر این موضوعم و به دنبال شواهدی برای تایید یا رد این مسئله و همچنین تبیینش می‌گردم.

با همین ذهنیت و دغدغه‌ها در جلسه سخنرانی دکتر سجودیِ نشانه‌شناس حاضر شدم که یکشنبه گذشته و در قالب «یکشنبه‌های انسان‌شناسی و فرهنگ» برگزار شد. ایشان در آن نشست، موضوعات جالب توجهی را درباره «مکتب نشانه‌شناسی فرهنگی» مطرح کرد که تاکید خاصی بر تمایز خودی/ دیگری دارد. همچنین هنگامی که درباره خاستگاه‌های این مکاتب مختلف علمی توضیح می‌داد با انتساب مکتب مذکور به دوره خاصی از تاریخ کشور روسیه، عنوان کرد که دلیل استقبال زیاد ایرانی‌ها از این مکتب و مدل‌های آن، بیش از هر چیز، ویژگی‌های مشابه فرهنگی است که بین این دو کشور وجود دارد. تشابه کلیدی در این جا، مفهوم بیگانه‌ترسی بود و این ‌که نگاه به دیگری و اندیشیدن به آن، در این کشورها اغلب موضوع بسیار مهمی است و همواره بخش زیادی از دغدغه‌های عمومی را تشکیل می‌داده است. این برخلاف مکتب نشانه‌شناسی «ساخت‌گرا» یا مکتب نشانه‌شناسی «اجتماعی» است که بیشتر معطوف به درون و «خود» است و مسئله جدی‌ای با «دیگری» به این شیوه ندارد. (خواندن گزارش تفصیلی این نشست که طی روزهای آینده در سایت منتشر خواهد شد، توصیه می‌شود.)

آیا می‌توان ارتباطی بین موضوعات دو پاراگراف پیشین برقرار کرد و مثلا چنین گزاره‌ای را ساخت که دلیل تاکید و اهمیت بیش از حد ما بر فضای «خصوصی»، همین ویژگیِ «دیگری‌‎ترسی»‌مان است؟ نکته‌ای که خود دکتر سجودی در پرسشی و در بخش پنل همین برنامه، تاییدش کرد و با اشاره به درون‌گرایی خانه‌ها در سنت معماری شهر خودش (گلپایگان، از توابع استان اصفهان) گفت که این دیگری، سطوح مختلفی داشته و حتی در لایه‌های نزدیک‌تر، شامل «همسایه» نیز می‌شده است. مثال او در این زمینه، جایگاه انبار کردن گندم در خانه‌ها بود که در گذشته، قوت غالب مردم این منطقه محسوب می‌شده و در محلی بوده که دور از چشم دیگران، حتی همسایه‌ها قرار داشته است.

این موضوع گفته‌های زیگموند باومن را تداعی می‌کند، آن‌جا که درباره ارتباطات انسانی در جهان امروز، از شهر به عنوان محل ملاقات غریبه‌ها یاد می‌کند: «غریبه‌هایی که در مجاورت یکدیگر باقی می‌مانند و مدتی طولانی با هم تعامل می‌کنند بی‌آنکه دیگر برای هم غریبه نباشند… غریبه‌ها ابداعی مدرن نیستند ولی غریبه‌هایی که مدتی طولانی و حتی تا ابد غریبه می‌مانند ابداعی مدرنند!… ما می‌ترسیم که تک‌تک همسایگانمان گرگ باشند.» (باومن، ۱۳۸۴) باومن در بحث از تغییرات جامعه و فرهنگ معاصر، این موضوع را مطرح کرده و طبیعتا تاکیدش بر کشورهای توسعه‌یافته است اما این مسئله می‌تواند تاحدودی در خصوص کشورهای دیگر نیز صادق باشد، خصوصا کشورهایی که به لحاظ تاریخی نیز این ترس از دیگری را در سطوح مختلف دارند. بنابراین اهمیت مسئله در مورد آن‌ها افزایش خواهد یافت.

این درون‌گرایی- دیگری‌ترسیِ رایج در معماری بخش‌های گسترده‌ای از ایران و درمقابل، برون‌گرایی- عدم ترس از دیگری موجود در برخی سنت‌های معماری اروپایی چه‌طور قابل تبیین است؟ در خصوص این مسئله، پرسش‌‎های بسیار دیگری نیز می‌توان طرح کرد، مثل این که این «دیگری» یا «دیگری‌ها» چه کسانی هستند؟ چرا باید از آن‌ها ترسید؟ چه‌طور باید روابط را با آن‌ها هماهنگ کرد و… پرسش‌هایی که پاسخ به آن‌ها قطعا نمی‌تواند از مطالعات تاریخی و درزمانی، بی‌نیاز بوده و بررسی‌های بیشتری را می‌طلبد ولی با پیش‌فرض قرار دادن این مقولات می‌توان به سطح متفاوتی از پرسش‌ها‌ رسید که فارغ از «چیستی» و «چرایی»، این بار «چگونگی» موضوعات را به بحث می‌گذارند. پرسش اصلی در این‌جا می‌تواند چنین باشد که با توجه به ویژگی‌های فرهنگی و شناختی مذکور، طراحی مناسب و واقع‌گرایانه خانه برای شهرهای امروز ما چگونه می‌بایست باشند و طراحی (البته اگر بتوان از آن سخن گفت) و اجرا به شیوه‌های فعلی چه مشکلاتی از این منظر دارند؟

یکی از استدلال‌هایی که شیوه‌های فعلی ساخت‌وساز مسکن در شهرهای بزرگ کشور را پشتیبانی می‌کند ضروریات اقتصادی و مسئله تراکم است. این گفتمان در مقابلِ کوچک شدن ابعاد خانه‌ها و نیز کاهش کیفیت آن‌ها فربه‌سازی فضای عمومی را به عنوان یک راه‌حل اساسی مطرح می‌سازد. یادداشت حاضر گرچه مطلوبیت این ایده را انکار نمی‌کند اما قصد تذکر این مسئله را دارد که تقویت فضای بیرونی، بیش از هر چیز یک مسئله سخت‌افزاری و کالبدی است که لزوما و خود‌به‌خود با سطوح نرم‌افزاری، ذهنی و شناختی جامعه منطبق نخواهد شد. علت بلااستفاده ماندن بسیاری از فضاهای عمومی را جدای از مسائل مربوط به دسترسی یا کیفیت و قیمت بنا می‌بایست در همین ویژگی شناختی نیز جستجو کرد که افراد به دلایل مختلف، تمایل به انتقال همه امکانات به خانه و نیز استفاده اختصاصی از آن‌ها دارند. اگر کارکردگرایانه بخواهیم نگاه کنیم این شیوه ارتباط بین فضای عمومی و خصوصی در بسیاری از شهرهای کشور و ماندگاری آن‌ها قطعا یک ضرورت کارکردی قوی داشته و اصرار بر تغییر از بالای آن‌ها چندان منطقی به نظر نمی‌رسد.

هر فرهنگی، بنابر تجربیات تاریخی و مقتضیات اقلیمی و فرهنگی خود شیوه خاصی از ارتباط بین خودی/ دیگری، فضای خصوصی/ فضای عمومی را به عنوان مدل قابل انتظار و مطلوب رواج داده و در راستای حفظ آن، فعالیت‌های خود را تنظیم می‌کند. این موضوع را ادوارد تی هال، در کتاب «بُعد پنهان» خود به خوبی مورد بحث قرار می‌دهد، آن‌جا که به مقایسه فاصله در فرهنگ‌های مختلف پرداخته و می‌گوید که درک فرهنگ‌های مختلف از مفاهیم فاصله‌، تراکم و همجواری مطلوب، قطعا متفاوت است و باید این را همواره مدنظر قرار داد. به عنوان مثال، او فرهنگ فرانسه را فرهنگی می‌داند که افراد اکثرا در شرایطی با تراکم بالا زندگی می‌کنند و خانه‌ها نیز همین ویژگی را بروز می‌دهند ولی محیط خارج از خانه، بسیار پویا و جذاب بوده و افراد به لحاظ فرهنگی، علاقمندند که بیشتر زمان خود را در کافه‌ها و رستوران‌ها بگذرانند. خانه از نظر آن‌ها متعلق به زندگی خانوادگی و محیط خارج، مربوط به تفریح و روابط اجتماعی است. به جهت همین ویژگی، فضاهای شهری این کشور نیز آموخته‌اند که می‌بایست تا جایی که ممکن است پذیرای فضاهای «باز»ی از این دست باشند. درمقابل، فضای عمومی در خاورمیانه جایگاه متفاوتی دارد. هال به رفتارهایی چون «کشیدن و هل دادن افراد در فضاهای عمومی» اشاره کرده و با نمونه قرار دادن فرهنگ عرب‌ها می‌گوید: «در نظر یک عرب، چیزی به عنوان تجاوز به حریم دیگران در مکان‌های عمومی وجود ندارد. مکان عمومی یعنی مکان عمومی.» (هال، ۱۳۸۴: ۱۸۲) و یا «تنهایی در یک مکان عمومی، به کلی برای آن‌ها چیز بیگانه‌ایست.» (همان: ۱۹۳) در مقابل، فضای خصوصی و بسته برای عرب‌ها بسیار حائز اهمیت است به شرط آن‌که اولا به اندازه کافی بزرگ باشد (خیلی بزرگتر از چیزی که مثلا آمریکایی‌ها به آن عادت دارند). دوما، سقف‌های بلندی داشته باشد و سوما، از دید آزاد و کافی برخوردار باشد. یا مثال دیگر او رفتار عجیب سربازان آلمانی زندانی، در نظر سربازان آمریکایی است. آلمانی‌ها به محض قرار گرفتن در فضای کوچک سلول، با وسایل در اختیارشان، دیواری برای خود ساخته و حریمی شخصی بنا می‌کنند که حتی با کوچکتر شدن سلول و افزایش نفرات، این رفتار ادامه می‌یابد، حتی اگر فضای در اختیار گرفته توسط هر شخص، به اندازه سوراخ یک روباه باشد. او توضیح می‌دهد که سربازان آلمانی «سعی نمی‌کردند با یک تلاش مشترک و یک جا کردن وسایل افراد نسبت به ایجاد یک فضای بزرگتر و کارآمدتر اقدام کنند» (همان: ۱۵۹) و «خلوت و تنهایی بصری» خانه‌ها در آلمان را نیز جلوه دیگری از همین ویژگی فرهنگی می‌نامد.

تمامی مباحث بالا به دنبال آن بود که نشان دهد فضای عمومی و ارتباط با آن، در همه فرهنگ‌ها یک معنا ندارد و این موضوعی است که معماری و شهرسازی آن‌ها می‌بایست بسیار به آن توجه داشته باشند و تلاش برای یکسان‌سازی فرهنگ‌ها و تاکید بر وجود مدلی جهانشمول و درست، قابل دفاع نیست. برهمین اساس باید گفت گرچه تقویت فضاهای عمومی در شهرهای امروز کشور، اصلی اساسی است ولی نباید توقع داشت که این مسئله بتواند جایگزین نیازها و توقعاتی شود که افراد از فضای خصوصی دارند یا نگاه آن‌ها را نسبت به فضای خصوصی تغییر دهد. به نظر می‌رسد درست‌تر آن باشد که به جای ساخت شهرها و خانه‌هایمان بر مبنای مدل‌هایی که خاستگاه‌های فرهنگی کاملا متفاوتی نسبت به ما دارند و سپس اصرار به مردم که ذهنیتشان را برای سکونت در آن‌ها تغییر دهند، تغییر مدل‌های خانه‌سازی و شهرسازی و احترام به الگوهای شناختی و ارزش‌های فرهنگی‌ایست که از قرن‌ها پیش تا به امروز، شانس بقای افراد را در این مختصات فرهنگی فراهم می‌کرده‌اند.

در همین زمینه باز می‌توان به تجربیات کشور آلمان اشاره کرد که به دلیل اهمیت فضای خصوصی در آن، چه‌طور منطق خانه حیاط مرکزی توانست در اواخر دهه ۲۰ میلادی به کار گرفته شده و پس از جنگ جهانی دوم، رواجی قابل توجه بیابد. این خانه‌های حیاط مرکزی که علاوه بر این کشور در کشورهای اسکاندیناوی و انگلیس مورد استقبال قرار گرفت کاملا مدل قدیمی رومی یا بین‌النهرینی و اسلامی نداشته و با کمی بازنگری، فرمی «L» شکل پیدا کرده است تا بتواند آفتاب بیشتری را به درون کشیده و با اقلیم منطقه متناسب‌تر باشد. مهم‌ترین ویژگی این خانه‌ها آنست که اشراف از سوی همسایه‌ها و دیگران به درون آن‌ها وجود نداد و «به مالکان اجازه می‌دهد تا بدون توجه به فشار جامعه هرگونه که راحت باشند عمل کنند.» و «ثابت شده که در کشورهایی که از خانه‌های درون‌گرا بیشتر استفاده می‌شود لزومی وجود ندارد که افراد با درآمدهای یکسان در مجاورت هم زندگی کنند؛ همانند آن‌چه که در کشورهای غربی به دلیل وجود خانه‌های برون‌گرا به چشم می‌خورد.» (شوئنوئر، ۱۳۸۰: ۵۹-۵۸)

نوربرت شوئنوئر که پیشتر در یادداشتی، کتابش معرفی شد گونه‌شناسی مسکن در شهرهای مختلف جهان را امر مهمی می‌دانسته و معقتد بوده که در هر کشوری متناسب با شرایط اقلیمی و فرهنگی عمومی و نیز بر حسب نیازهای گروه‌های مختلف شهروندان می‌بایست الگوهای مختلفی از خانه‌سازی را داشت و به یک گونه که آن هم بلندمرتبه‌سازی الگوگرفته از شهرهای بزرگ آمریکایی است اکتفا نکرد، چرا که هر خانواده‌ای در هر فرهنگی، نیاز به خانه متناسب با شرایط خود دارد. او در همین کتاب خود به معرفی دوازده گونه خانواده متفاوت شهری پرداخته و ویژگی‌های هرکدام را مورد بررسی قرار می‌دهد. این موضوعی است که نظر می‌رسد در کشور ما خصوصا در وضعیت امروز آن می‌بایست بارها و بارها تکرار شده و مورد تاکید قرار گیرد تا به مطالبه‌ای عمومی بدل شود.

منابع:

شوئنوئر، نوربرت، ۱۳۸۰، مسکن، حومه و شهر، شهرام پوردیهیمی، تهران، نشر روزنه.
باومن، زیگموند،۱۳۸۴، عشق سیال، ققنوس.
گزارش سیزدهمین نشست یکشنبه‌های انسان‌شناسی و فرهنگ با عنوان «نشانه‌شناسی و فرهنگ» در سایت مجموعه