دختر جوانی که حضوری شهابگونه در فیلم دارد، با صدایی گرفته از بغض و درحالی که گریه میکند میگوید: «خیلی برایم سخت بود، واقعا سخت بود. چون قرار بود با این پول ازدواج کنیم. خیلی به این پول احتیاج داشتیم. همش میرفتم بیرون ببینم چهقدر جمعیت آمده. واقعا برایمان مهم بود.»
او ظاهرا دوست یا نامزد هوتن، یکی از سه شخصیت اصلی مستند «آقایان پرنده» است. اینرا از صحنهای میتوان برداشت کرد که پس از اتمام کنسرت، دسته گلی را به او تقدیم میکند؛ پسری بیکار که رشته گرافیک را به دلیلی که در فیلم توضیح داده نمیشود نیمهکاره رها کرده و در بسیاری از صحنهها، مشغول نقاشی روی بخشهای مختلف یک کشتی زنگزده قدیمی در شهر انزلی است. ایده تشکیل گروه آقایان پرنده نیز از آن اوست؛ یک گروه دوستانه سه نفره که قصد دارند کنسرت راکی را در شهر کوچک و کمرونق خودشان برگزار کنند، شهری که به گفته گروه آقایان پرنده، رطوبت آن در وجود مردمانش هم نشسته است. کل داستان فیلم، حال و هوای این گروه را در این شهر نشان میدهد، قبل و بعد از برگزاری کنسرت، کنسرتی که خود آن تقریبا از فیلم غایب است ولی از اظهارنظرهای بعدی میتوان فهمید که چندان موفقیتآمیز نبوده است.
شخصیتهای مستند چه کسانی هستند؟ به جز هوتن که پیشتر معرفی شد، محمد با ماهی ۷۵ هزار تومان از صبح تا غروب در بندر کارگری میکند و رضا هم که سرباز- معلم است. وجه اشتراک این گروه، گذشته از سن و سال و سابقه دوستی قدیمی، نارضایتی از وضع موجودشان است و همین نارضایتی، ارزش مشترکی برای تشکیل گروه آقایان پرنده است، گروهی که گرچه در هیچجای فیلم به وجه تسمیهاش اشارهای نمیشود ولی از متن چنین میتوان برداشت کرد که قصد پریدن و رفتن دارد. ترک مختصات زمانی و مکانی ناامیدکننده و کسالتآوری که در ابتدای فیلم توضیح داده میشود، موقعیت رکودی که خیلی از جوانان، ترکش میکنند و آنهایی هم که میمانند ظاهرا احساس خوشایندی از این وضعیت، نصیبشان نمیشود. قصه، قصه روی دیگر سکه مهاجرت است و سرگذشت انسانهایی که گرچه به لحاظ کالبدی میمانند ولی ذهنشان، آرزوها و توقعاتشان را در مختصات دیگری نگه میدارند و تغذیه میکنند که بدونشک، اینجا نیست. در روایت فیلم و تصاویر آن، بیش از آنکه طبیعت زیبا و سرسبز و جاذبههای پربارانترین شهر ایران به تصویر کشیده شود، تاکید بر شکوه از دست رفته دیروز و زشتی و زنگزدگیهای امروز است و گله از مردمی که «مشکلی ریشهای با پدیدههای مدرن دارند». این گروه، به عنوان نمایندهای از نسل جوان تحصیلکرده، نخبه و هنرمند، این فضا را نمیخواهد و در آن احساس تنهایی و بیهودگی میکند. همنشین و پناهگاه او در این فضا، اردشیر است؛ پیرمردی تحصیلکرده، دنیادیده، هنرمند و البته ناشناس که گوشه آن شهر پررطوبت دارد میپوسد. آقایان پرنده شاید آینده خود را در تصویر حال اردشیر میبینند، اگر که همچنان در همین مختصات بمانند. آنها مقایسه میکنند. دستکم شهرشان را با تهران مقایسه میکنند و شاید از همینرو هم هست که هوتن فکر میکند اگر یک گروه راک غیرمعروف در تهران، کنسرت میدهد و شنیده میشود و خریده میشود، در انزلی هم چنین شانس نهفتهای وجود دارد.
مسئله دیگر در این فیلم، بازنمایی شکست است و اینکه اصلا چه تعریفی از موفقیت، در ذهن شخصیتهای داستان وجود دارد؟ آیا گروه، توان انجام کار گروهی را ندارند؟ برنامه مجوز نمیگیرد؟ بعدا لغو میشود؟ مشکلی حین اجرا پیش میآید؟ پس از اجرا کسی چیزی میگوید و تذکری دریافت میشود؟ از اظهارنظرهای مخاطبان که ظاهرا همه از دوستان و نزدیکان گروه هستند چنین برمیآید که هیچکدام از این موارد صادق نیست. پس چرا فضاسازی، حسی از شکست و نارضایتی را به مخاطب القاء میکند؟ فقط به این دلیل که فروش بلیطها حتی کرایه سالن را تامین نکرده و گروه مجبور به گرو گذاشتن سازهای خودش میشود؟ مگر این موضوع، از قبل قابل پیشبینی نبوده است؟ در هر حرکت جدیدی، عدم پذیرش و استقبال، اولین عکسالعمل قابل تصور است. موضوعی که آماتور بودن خود مجریان نیز احتمال آنرا افزایش میدهد. چرا نفس این تجربه جدید، انجام یک کار گروهی صمیمانه و نیز توانایی اقناع مسئولین برای گرفتن مجوز را نباید موفقیت قلمداد کرد؟ یا خود برگزاری کنسرت آن هم در فضایی که به گفته فیلم، جوانانش آرزویی یا دغدغهای برای انجام کاری ندارند؟ از صحبتها چنین برمیآید که استقبالِ اگر نگوییم بینظیر ولی حداقل چشمگیرِ مخاطبان، یکی از مهمترین ابزارهای سنجش این فعالیت از نظر خود گروه آقایان پرنده و دوستانشان بوده است، استقبالی که طبیعتا نمیتوان منکر ارتباطش با اقتصاد و چشمداشتهای مالی از برنامه شد. ظاهرا اعضای گروه، روی درآمد حاصل از این کنسرت حساب بازکردهاند و این جملهایست که اگرچه بقیه، به کنایه ولی آن خانم جوان، صراحتا عنوان میکند و از لحاظ اجتماعی، اینرا میتوان یکی از مسائل بیان شده در مستند مذکور دانست. وابستگی به نظر مخاطب و پولی شدن به معنای سنجش موفقیت و شکست هر چیزی با آن، واقعیت مسلط و منطق غالب در زندگیهای امروز است که انجام دادن یا ندادن هر کاری و قضاوت درباره آنرا توجیه میکند. منطقی که وارد شدن به بسیاری از فعالیتهای غیرپولی یا کمتر پولی و خصوصا داوطلبانه را نادرست و در مواردی حتی احمقانه جلوه میدهد.
اما گذشته از بحث مهاجرت و مسئله اقتصاد، موسیقی برای تکتک آقایان پرنده، پناه هم هست؛ جایی برای فکر نکردن به کاری که تمام روز باید آنرا تحمل کنند. برای فاصله گرفتن از مردمی که به گفته هوتن: «آنقدر با خودشان مبارزه کردهاند و آنقدر جلوی خود واقعیشان را گرفتهاند که غیرقابل تحمل شدهاند.» این، کارکرد تخدیرکنندهایست که بسیاری از منتقدان جهان مدرن برای موسیقی برمیشمرند. از جمله میتوان به اندیشههای تئودور آدورنو، از اعضای مکتب انتقادی (فرانکفورت) اشاره کرد که میگوید: «مردم با شرایط زندگی خود سازگار میشوند زیرا هدف اصلی موسیقی احساساتی، ارائه یک راه گریز موقت از این آگاهی است که فرد در زندگی خود به آرزوهایش نرسیده است… موسیقی احساساتی به تصویر مادری میماند که به کودک خود میگوید: «بیا و گریه کن کودکم.» برای تودهها به منزله یک تخلیه هیجانی است، اما نوعی تخلیه هیجانی که حتی آنها را بیشتر کنترل میکند… این نوع موسیقی که به شنوندههای خود اجازه میدهد آزردگی و اندوه خود را اعتراف کنند، آنها را از طریق این گریز، با وابستگی اجتماعیشان سازش میدهد.» (آدورنو، ۱۹۶۱: ۸۵ به نقل از استریناتی، ۱۳۸۰: ۱۰۳) آقایان پرنده نیز در کنسرتشان «بعد از ظهر سگی» را فریاد میزنند و «یادبود یک ابله»* را برگزار میکنند و به این وسیله، آرام میگیرند و آماده میشوند برای حضور مجدد در موقعیتهای نخواستنی ناگزیر.
تجربه کنسرت برای محمد و رضا، حسی از همین جنس است اما برای هوتن ظاهرا دریچهایست به دنیایی دیگر، دنیایی شبهاتوپیایی که در آن با تجربه شغلی، هم میتوان لذت برد، هم لذت را تکثیر کرد، هم فروخت و هم به پول رسید که خود واسطه رسیدن به بسیاری خواستههای دیگر است. این، موضوعی است که فیلم با رسیدن به آن پایان میگیرد و درنتیجه، دیگر به آن نمیپردازد ولی ظاهرا با این به اصطلاح شکست، هوتن و هوتنها دو راه بیشتر ندارند: یا انتظارهای خیالین را کنار گذاشته و مثل محمد و رضا به کاری تن دهند و یا از خواستههای دیگرشان تا آنجا که میشود بگذرند؛ خواستههایی که رسیدن به دختر آغازین یادداشت یکی از همانهاست. البته شاید هم بتوانند راه سومی پیدا کنند ولی این یک ریسک بزرگ است که با پذیرفتن آن، یا کاملا ورشکسته و نابود میشوند و یا یک استثنای استثنایی. فیلم که با صحنههایی از انتظار و اضطراب گروه برای وارد شدن به صحنه اجرا در اتاق پشت صحنه شروع شد، با اجرای زنده شخصی بر روی عرشه کشتی قدیمی زنگزدهای در بندر پایان یافت، اجرای سه نفر برای خودشان!
«آقایان پرنده»، مستندی به کارگردانی رضا بهرامینژاد، متولد ۱۳۵۷ است و خود او یکی از آقایان پرنده فیلمی که ساخته است؛ فیلمی که در سال ۱۳۸۲ و برای شبکه آرته فرانسه ساخته شد و توانست سیمرغ بلورین بهترین فیلم مستند جشنواره فجر و موفقیتهای دیگری را از آن خود سازد. مستندهای «سنگ قبری برای اردشیر»، «ساحل نشینان»، «سقف شیشهای» و «آقای هنر» از دیگر کارهای اوست.
* هر دو، نام آهنگهایی هستند که ظاهرا در کنسرت مذکور اجرا میشوند.
منبع:
استریناتی، دومینیک، ۱۳۸۰، مقدمهای بر نظریههای فرهنگ عامه، ثریا پاکنظر، تهران، گام نو.