فیلم با صفحهای سفید شروع میشود که نشان از تقدیم شدن آن به مدرسه راهنمایی «دکتر محمود افشار» است و نیز شخصی به نام مجید تهرانیان که با عنوان «مبتکر طرح» معرفی شده است، طرحی که طبیعتا در آن لحظات، مخاطب نمیداند چیست. همزمان، صدای سلام دادن شخصی بر روی آن به گوش میرسد و طولی نمیکشد که صدا و تصویر با هم هماهنگ میشوند و صحنهای از مراسم صبحگاه مدرسهای پسرانه که حالا میتوانیم حدس بزنیم کجاست جلوی چشم مخاطب پدیدار میگردد. شاید خستهکننده بودن آن مراسم و تداعی اینکه چهطور به سختی، با سنگینی کیفهایمان میساختیم و در گرما و سرمای هوا مجبور به تحمل برنامههایی تکراری بودیم حس نامطلوب مشترکی را در همان ابتدا در ما زنده کند، حسی که البته حاصل تجربه زیسته منحصربه فرد هر شخص است و ممکن است مخاطبی دیگر، به شکل دیگری تجربهاش کند ولی برای نگارنده، غوطهور شدن در همین حال و هوا باعث شد که خیلی توجهی به صحبتهای یکی از معلمان مدرسه که پشت به دوربین، درحال صحبت با بچهها بود نکند که البته آن هم میتواند عکسالعملی شرطیشده به قرار گرفتن در موقعیتهایی ناخواسته و نامطلوب باشد. شاید به دلیل آنکه به تجربه دریافتهایم سر صف عموما صحبت قابل توجهی جز همان کلیشههای انضباطی و تذکری معمول که گوشمان در تمام سالهای تحصیل از آنها پر شده بود، نخواهد شد. با اینحال ادامه پیدا کردن صحنههای صبحگاه و مواجه شدن با بچههایی که برخلاف تجربه و انتظار ما، ظاهرا خیلی مشتاقانه و پرانرژی دارند به معلم گوش میدهند و مشارکت فعالی در مباحث طرح شده از سمت او دارند باعث میشود فیلم را به عقب برگردانیم و کمی دقیقتر، صحبتهای او را دنبال کنیم: «امروز میخواهیم اسامی دانشآموزانی را که در طرح اداره مدرسه، پنجمین دوره اداره مدرسه شرکت بکنند اعلام کنیم.» معلم شروع به خواندن اسامی کاندیداها از سمت خدمتگزاری تا معاونت، معلمی پایههای مختلف و نیز مدیریت میکند و هر بار با عکسالعملهای مختلف بچهها مواجه میشود. تقریبا میتوان گفت با مشاهده اولین موج این عکسالعملها مخاطب از حال و هوای شخصی خود بیرون آمده و دل به مدرسهای میدهد که مستند «مدرسه در دست بچهها»ی اُرد زند، اتفاقی در آنرا دستخوش فیلم خود قرار داده است. اتفاقی که به مدت دو روز، اداره همه امور مدرسه را به خود بچهها میسپارد، آن هم با فرآیندی نسبتا دموکراتیک. کسانی برای کارهای مختلف مدرسه کاندیدا میشوند و بعد از تایید صلاحیت شدن از جانب مدیریت مدرسه، میتوانند در مدتی تعیینشده برای خودشان تبلیغات کنند و بعد، انتخابات عمومی در بین بچهها برگزار میشود و نفرات برگزیده که خود بچهها در فرآیند شمارش آراء آنها مشارکت داشتهاند انتخاب میشوند. سپس دو روز، اداره امور مدرسه، از تدریس کلاسها، تمیز کردن محیط، مدیریت، برقراری نظم و… بر عهده آنها گذاشته میشود. ایدهای که پیش از هر چیز، رسم قدیمی «خمسه مسترقه» را به ذهن متبادر میسازد.
ظاهرا این رسم، بیش از هر چیز در تقویم قدیمی ایران ریشه داشته که با تعریف کردن ۱۲ ماه ۳۰ روزه، درنهایت ۵ روز در پایان هر سال اضافه میآمده که در تقویمها ثبت نمیشده و به پنجه، پنجک، یا خمسه مسترقه شهرت داشته است. ایرانیان در این ۵ روز، زندگی را به شوخی و سرگرمی میگذارندهاند به صورتی که یک نفر از رعیتها را به عنوان حاکم موقت انتخاب کرده و با پوشاندن لباس شاهی به او، سوار بر اسب، روانه شهرش میکردند. این میر نوروزی را تعدادی خدم و حشم و نیز گروه نوازنده نیز همراهی میکردند. آنها دور شهر میگشتند و میر، احکام عجیب و غریب و خندهداری میداد که لازمالاجرا بود. با این حال، تمامی این احکام و موقعیت، موقتی بود و پس از ۵ روز بازی تمام میشد و همه چیز به حالت عادی خودش برمیگشت. برای همین میر نوروزی، کنایه از حکومت موقتی است که ابوریحان بیرونی از آن یاد میکند و حافظ هم در یکی از اشعارش به آن میپردازد:
«سخن درپرده میگویم ،چـوگل ازپرده بیرون آی/ که بیش ازپنج روزی نیست حکمِ میر نوروزی»
این مراسم از اهمیت زیادی در کشور برخوردار بوده و به نظر میرسد تا سال ۱۳۰۴ که تقویم رسمی ایران، مشکل ۵ روز مسترقه را رفع کرد همچنان به قوت خود باقی بوده است. حال نیز بقایای آنرا در قالب یک بازی شناختهشده بین بچهها و بزرگترها میتوان دید. در این بازی که به «تُرنا بازی» یا «شاه و وزیر» شهرت دارد شخصی به قید قرعه، شاه شده و میتواند احکام عجیب و غریب برای دیگران تعیین کند که آنها ملزم به اجرایش هستند. احکامی مثل سواری دادن به همه، شلاق خوردن، کتک خوردن با کمربند، تقلید صدای حیوانات، خرید خوراکی برای همه، خواندن شعر و…
اما به خود فیلم بازگردیم که محصول دوره اصلاحات و برگرفته از جو سیاسی- اجتماعی غالب در آن دوره است، جوی که فرهنگسازی سیاسی، یکی از شعارهای مهم آن بود و بدونشک، اجرای این طرح در مدرسه نیز در همان راستاست. با خواندن اسامی کاندیداهای تایید صلاحیت شده، بچهها عکسالعملهای متفاوتی از خود نشان میدهند، گاه هورا کشیده و با روی دست بلند کردن کاندیدای مورد علاقهشان، ابراز خوشحالی میکنند و گاه با سر دادن شعار «پارتییازی، پارتیبازی» فرآیند تایید صلاحیتها را به چالش میکشند. برخی میگویند به عنوان مثال، تایید صلاحیت فرزند مدیر یا ناظم، پارتیبازی محض است، برخی دیگر میگویند حتما بزرگترها اطلاعات بیشتری دارند و صلاح را بهتر میدانند و برخی دیگر حتی از این پیشتر رفته و میگویند درست آنست که از این بچهها استفاده شود چون به دلیل روابطی که با پدرهایشان دارند به مدیریت بهتر مدرسه کمک میکنند. به هر حال، نارضایتی و عکسالعملهای متفاوت به مقوله تایید صلاحیت یکی از بخشهای جالب توجه فیلم است.
جالبترین بخش آنرا اما شاید باید در زمان تبلیغات کاندیداها جست و شیوههایی که آنها برای این کار انتخاب میکنند: شعارهایی که میدهند، مانند: «بازگرداندن اموال توقیفشده مثل توپها»، «نگه نداشتن بچهها در زندان مخوف و مشارکت دادن همهشان در طرح» و… آرایشی که در ظاهر خود دارند که در یک صحنه کاملا اعتراضات خیابانی دوران انقلاب را تداعی میکند (گذاشتن کلاهی کاغذی بر سر و جلب توجه دیگران به پیامهای خود یا بالا رفتن از دیوارهای مدرسه و انجام تبلیغات از بالا) پخش ورقههای اسکناس بین جمعیت، پخش شکلات برای جمعآوری رای و… و سکوت حکمفرما بر فضای مدرسه، در پایان زمان تبلیغات و حیاطی که پر از تکههای کاغذ بر روی زمین و دیوارهای خود شده است.
در روز رایگیری، بچهها با صف کشیدن بر روی پلهها و راهروی مدرسه، اسامی کاندیداهای مورد نظر خود را مینویسند و شمارش نیز توسط تیمی از همانها که به این منظور سازماندهی شده صورت میگیرد. دوباره مراسم صبحگاه و صف کشیدن در حیاط و همان صحنه آغازین فیلم تکرار میشود ولی اینبار آقای معلم قرار است اسامی افراد منتخب را اعلام کند. شور و شوق در بین بچهها را دوربین به خوبی تصویر میکند و از آنها درباره احتمال رای آوردن یا نیاوردنشان میپرسد که بیشتر کاندیداها با اعتماد به نفس زیادی از احتمال بسیار بالای رای آوردن خود خبر میدهند، برخی میگویند اضطراب دارند و یک شخصیت بسیار جالب نیز که «داوود» نام دارد و به واسطه هیکل درشت خود و نیز رفتار خاصش، چندین بار در برابر دوربین حاضر میشود خیلی صریح میگوید اگر که رای نیاورد با مزهپرانی در سر کلاس، عکسالعمل نشان خواهد داد! این تهدیدی جدی است چون در ادامه میبینیم که یکی از مهمترین مشکلات تیم اجرایی و مدیریتی مدرسه پس از انتخاب، مقابله با مزهپرانها و کسانی است که افراد انتخابشده را جدی نمیگیرند. البته باید بگوییم فیلم یکی از شانسهای جذابیت بیشتر خود را از دست میدهد چون داوود به عنوان «معاون» انتخاب میشود و با شادی بچهها از بین جمعیت، به روی سن قدم میگذارد و از اینکه بچهها دوستش دارند ابراز خوشحالی میکند؛ البته تحلیل شخصیت و ژستهای او در این سمت نیز بسیار قابل بررسی است و خود میتواند موضوعی جداگانه باشد. او از جمله کاندیداهایی است که خیلی خوب در نقش جدید خود فرو میرود و رفتاهای مورد انتظار از خود را به بهترین شکل و به تقلید از یک فرد بزرگسال اجرا میکند. زبان بدن او (حرکات دستها، فرم صورت، تن صدا و…) در کنار تغییری که در استفاده از واژکان خود میدهد و مثلا به جای فحش، از واژه «دشنام» استفاده میکند که احتمالا به نظر خودش گونه رسمیتر و فاخرتر زبانی است جذابیت خاصی به این شخصیت میدهد.
اما با پایان انتخابات و مشخص شدن تیم اجرایی و مدیریتی دو روزه از بین دانشآموزان، حال و هوای دیگری بر محیط حاکم شده و مسائل جدیدی مطرح میشوند. بچهها حاضر نیستند با نمایندگان منتخب خود همراهی کنند و به شیوههای مختلف، دست به کارشکنی میزنند. این موضوعی است که میبینیم دبیران جدید، در جلسه شورای دبیران خود (که آن نیز به لحاظ نشانهشناختی بسیار جالب توجه است) بارها بر این مسئله تاکید میکنند که بچهها با مسخره کردنشان، برهم زدن نظم کلاس و پرسیدن سوالهای بسیار دشوار خارج از کتاب، سعی بر اثبات عدم شایستگی منتخبین دارند! دیگر خبری از آن شور عمومی و عزم جمعی نیست و انگار همه کمر بستهاند که تیم جدید، موفق نشده و به ضعف خود اقرار کند. علیرغم شعارهایی که اغلب افراد در زمان کاندیداتوری میدادند و مبنی بر روابط دوستانه با بچهها بود، جو مدرسه، شدیدا انتظامی شده و رفتارهای ناظم خشن، معلمهایی که اسم بدها مینویسند تا از انضباط و امتحان پایان دورهشان کسر شود، درگیری معلمان جدید با معلمان سابق و نیز مدیری که حتی او هم باید وارد درگیریها شود ماجراهای سریالی این بخش از مستند است که پتانسیل بچهها را برای اعمال خشونت بر بچههای دیگر به تصویر میکشد، خشونتی که شاید پیشتر در نظام آموزشی خودشان دیده و درونی کردهاند. شخصیت ناظم در اینجا بسیار جالب توجه است. او که به لحاظ قد و قواره جزء بچههای معمولی محسوب میشود و قدرتی بیشتر از قدرت سایر بچههای منتخب نیز ندارد ولی با ژستهای رفتاری خود (از جمله فریاد کشیدن بر سر افراد، هل دادنشان، تهدید، بیرون کردن از کلاس، کم کردن نمره و…) قدرتی نسبی برای خودش فراهم کرده است.
برای مخاطب در طول تماشای فیلم ممکن است به کرات مطرح شود که عامل مشروعیتبخش به تیم جدید اداره مدرسه چیست؟ و چرا بچهها باید به حرف آنها گوش دهند؟ چند پاسخ کوتاه در طول فیلم به این سوال داده میشود که یکی از آنها به رسمیت شناخته شدن تیم جدید توسط بزرگترهاست که هم میتوانند شامل مسئولین مدرسه و هم اولیاء و مربیان باشند که به شیوهای رسمی و احترامآمیز با آنها رفتار میکنند. همچنین قدرت تیم جدید در ارائه نامهای افراد خاطی (چه به لحاظ علمی و چه انضباطی) به مدیریت مدرسه است و قانونی که ظاهرا از پیش نوشته شده و زیر میز مدیر است و تعیین میکند هر رفتار، چه میزان از نمره چه چیز را کسر خواهد کرد. به نظر مشاهدهکننده بیرونی، شاید این خیلی ابزار کارآمدی نیاید ولی در طول فیلم، مواردی را میبینیم که بر سر آن چانه زده یا از استرس و ناراحتی کسری نمره، گریه میکنند! با اینحال همواره افرادی نیز هستند که هیچکدام اینها برایشان مهم نیست.
در مدرسه باز میشود، تعدادی از والدین در بیرون منتظر فرزندانشان هستند. زنگ تفریح به صدا درمیآید، زنگ تفریحی که پایانی بر دو روز مدیریت مدرسه توسط بچههاست. ولوله در کلاس برپا شده و حتی منتظر جمله پایانی معلم خود نمیشوند، چون ساعت گذشته، طلسم باطل شده و او حالا دوباره همان هممدرسهای همسنوسال و همقدرت خودشان است! بچهها به سمت معلم حملهور شده و او را روی دست گرفته و از جلوی تخته به وسط کلاس میآورند و به زمین میزنند. تیتراژ پایانی اما با صدای بچهها همراهی میشود که قدرت تحلیل پیدا کردهاند، انتخاباتشان را نقد میکنند، پیشنهاد میدهند و در پایان میگویند که فکر میکنند آمادگی برای اداره کشور را داشته باشند. مخاطب نیز این سوال را با خود حمل میکند که رابطه بین بچهها پس از پایان این دوره چهطور میشود؟ آیا دوستیها و دلگیریهای حاصل از این برهم خوردن تعادل و قدرت را به دوره بعدی میبرند یا خیر؟ این طرح در حال حاضر چه وضعیتی دارد؟ آیا مطالعهای روی سرنوشت بچههایی که از این مدرسه فارغالتحصیل میشوند انجام شده است و… این فیم به عنوان یک سند تصویری، اهمیت بسیاری در مطالعات فرهنگ سیاسی ایرانیان، مباحث مربوط به حوزه تعلیم و تربیت و نیز مفهوم نقش در مطالعات جامعهشناختی دارد. اینکه مدرسه در کنار دروس متعارفی که دارد سعی بر آموزش یکسری مفاهیم کلانتر اجتماعی و فرهنگی نیز کرده و بستر تجربه آنرا در قالب بازیگونهای فراهم سازد که بچهها را از نزدیک و به صورتی عمیق با مسئله درگیر کند، موضوع قابل دفاعی است. اینکه بچهها در بازی انتخاباتی خود چهطور آنچه را از دنیای بزرگترهایشان آموختهاند بازتولید کرده و درواقع آینه فرهنگ سیاسی جامعهشان میشوند نیز بعد دیگری از فیلم است. از همه مهمتر اما برای نگارنده، مسئله «نقش» است، یکی از مهمترین مفاهیم علوم اجتماعی که نظریات بسیاری نیز مبتنی بر آنها هستند و اهمیت شایان توجهی دارند. نقش یکی از نقاطی است که چالش قدیمی و همچنان حاضر جامعهشناختی درباره کنشگر/ ساختار را در خود تجلی میدهد و این پرسشهای جدی را مطرح میسازد که نقش، چهطور افراد را درون قالبهای خود فرو کشیده و تغییر میدهد و یا برعکس، آیا افراد میتوانند با ویژگیهای شخصیتی که دارند به شیوه متفاوتی یک نقش را ایفا کرده و تعریف جدیدی از آن ارائه دهند؟ در مستند ارد زند که به نظر میرسد بیشتر جنبههای ساختاری نقش، قوت دارند، آنجایی که داوود و ناظم و مدیر و حتی خدمتگزار را درون کلیشههایی از پیش مشخص سوق میدهند و همانها را بازتولید میکنند. آشنایی با شخصیت دکتر محمود افشار یزدی که نام مدرسه فیلم زند نیز منتسب به آنست نشان میدهد که شخصیت دکتر افشار، بیارتباط با موضوع طرح «مدرسه در دست بچهها» نبوده و اتفاقا همخوانی جالبی بین آن دو وجود دارد. او دولتمرد، روزنامهنگار و ادیب ایرانی است که بین سالهای۱۳۶۲-۱۲۷۲ میزیسته و مدرک علوم سیاسی و حقوق داشته است. مدتی فعالیت سیاسی در ایران انجام میداده ولی درنهایت، کنارهگیری کرده و به مطبوعات پناه میبرد. بخشی از اموال خود را وقف موسسه لغتنامه دهخدا کرده و قسمت دیگری را وقف ساخت مدرسه. مجید تهرانیان نیز که در ابتدای فیلم به عنوان مبدع این طرح معرفی میشود یکی از مطرحترین شخصیتهای ایران در حوزه ارتباطات بوده است. تهرانیان، متولد ۱۳۱۶ و دارای دکترای اقتصاد سیاسی از دانشگاه هاروارد بوده و مدتی نیز در دانشگاههای نیز تدریس کرده است. او در سال ۱۳۹۱ در آمریکا درگذشته و از او کتابهایی در حوزه ارتباطات باقی مانده است. این فیلم به کارگردانی و تهیهکنندگی ارد زند، در سال ۱۳۸۰ تهیه شده و مدت زمان آن ۴۸ دقیقه است. زند که به واسطه تحصیل پسرش در این مدرسه، از وجود برنامه مطلع میشود طی هماهنگیهای با مدیر مدرسه دست به ساخت این مستند میزند، مستندی که برخلاف انتظارش با استقبال چندانی مواجه نمیشود. او در گفتگو با ایسنا در اینباره میگوید: «فیلم مدرسه در دست بچهها برای آموزش و پرورش ساخته شد و تصور میکردم از آن خوششان بیاید، اما با شدت و حدت آن را پس زدند.»