تصویر: سرای سعدالسلطنه، قزوین/ برای بسیاری از قزوینیها علیرغم وجود پتانسیلهای تاریخی و طبیعی بسیاری در استانشان، «گردشگر گذری» مفهوم آشنایی است، کسی که فقط از شهرشان گذر میکند یا نهایتا توقف کوتاهی در حد چند ساعت یا یک شبخوابی دارد. برای این مردم که سالهاست به فراموشی هویت تاریخی شهرشان به واسطه تخریب عامدانه یا تدریجی آثار تاریخیش تن دادهاند، مرمت حمام چند صد ساله قجر و احداث موزه مردمشناسی در آن، رویداد مهمی بود و شاید طی دهه اخیر، از مهمترین بناهایی محسوب میشد که گردشگران را به سمت آن هدایت میکردند. این فضا گرچه برای بسیاری از مردم شهر، جذاب بود و بسیاری هنوز خاطرات زمانهای نه چندان دوری که حمام فعال بود را به یاد داشتند و با گردش در آن، نظام تداعیهایشان فعال میشد اما به واسطه ماهیت موزهای و ایستای خود و ناتوانیاش از رویدادسازی موثر درون خود، خیلی زود از رونق افتاد و جذابیت اولیهاش را چه برای مردم و چه حتی برای گردشگرانی که برای بار دوم به این شهر مراجعه میکردند از دست داد.در چنین فضایی اما برگزاری نمایشگاه صنایع دستی در ایام نوروز و آن هم در سرای مرمت شده سعدالسلطنه با آن معماری در خور توجهش و خصوصا در مجاورت مسجد نبی و مجموعه بازار قزوین، فضای باروری را فراهم میکرد که قابلیت رشد و تولد جمعها، تجربیات و رویدادهای مختلفی را در خود داشت. با اضافه کردن برنامههایی چون حضور نمادین حاجی فیروز در بین جمعیت، اجرای موسیقی زنده و… نمایشگاه سعدالسلطنه در چند نوروز گذشته توانسته جمعیت زیادی را از مردم محلی تا گردشگران گذری، جذب خود کرده و یکی از جاذبههای پویا، زنده و دیدنی قزوین گردد؛ محلی برای پرسه زدن و گردهمایی اهالی شهر و گردشگران، در روزهای نوروز. به این واسطه، تجربهای به مراتب پویاتر و زندهتر و اجتماعیتر از سایر فضاهای دیدنی قزوین خلق شد و بدون شک، گام مهمی در در راستای مرمت، تقویت و یادآوری اصالت از دست رفته شهری بود که شاید برای بسیاری، بیشتر به واسطه هویت صنعتی (آن هم نسبتا تخریبشده سالهای اخیرش) و شهری بیشتر شبیه اراک تا اصفهان، تصور میشد.
آنچه در بالا روایت شد، قطعا نویدبخش و خوشحالکننده و یک موفقیت بزرگ است. با این حال پرسش اصلی آنست که چه چیز میتواند موفقیت پایدار طرحهایی از این دست را تضمین کند؟ بدون شک، بافت کالبدیای که از فردای روز مرمت، قاعدتا و طبق اصول این جهان، دوباره روند فرسایش را از سر میگیرد ضامن مناسبی نیست، مثل بسیاری از بناهای دیگر در این شهر که هنوز کالبدی قوی دارند اما چنین فضای اجتماعیای را درون خود پذیرا نشده و پیرامونشان شکل نمیدهند. آنچه یک فضای خواستنی سیال را درون یک مکان کالبدی پابرجا شکل میدهد، بیش از هر چیز، «روابط انسانی» و «معنا»یی است که به آن فضا منتسب میشود. در صورتی که همه این عناصر یعنی مکان، روابط انسانی و معنا در تناسب با یکدیگر بوده و هم را تقویت کنند، فضا باقی مانده و پایداری مییابد. دلیل استقبال شهروندان قزوینی و گردشگران غیرقزوینی طی دو سه سال اخیر از مجموعه سعدالسطنه چیست؟ آیا صرفا قدم زدن، حضور و تماشای کالبد مرمتشدهایست که البته زیباییهای خود را دارد؟ یا تهیه و خرید اجناسی که لزوما عرضهشان محدود به این فضا نیست؟ یا قرار گرفتن در موقعیتی که شانس آنها را برای بازیابی افراد آشنا و آشنا شدن با افراد غریبه افزایش میدهد؟ یا شاید هم تیپی از مصرف هویتی، احساس نوستالژیک و خوبِ در تاریخ بودن، با تاریخ بودن و تاریخ را ساختن؟ و در مواردی حتی به آشنایی غیرقزوینی نمایش دادن اینکه شهر ما هویت دارد، هویتی که عنصر برجسته آن، تاریخ است؟ جشنوارهای برای هویت برپا کردن و مشارکت سالیانه همه آنهایی که احساس تعلق دارند، در آن؛ چه آنهایی که میآیند تا این نمایش را برگزار کرده و به رونق آن کمک کنند (خود شهروندان قزوینی) و چه آنهایی که برای تماشا دعوت میشوند (گردشگران غیرقزوینی). آنچه میتواند ضامن پویایی و پایداری چنین فضایی باشد بدون شک، وجود چنین امکانی برای گفتگوی یک فرهنگ درون خود و با سایر فرهنگهاست و این، چیزی نیست که دیگر برنامهریزی و اجرای ریزهکاریهایش با ابزاررهای مفهومی مهندسی، قابل رویت و مدیریت باشد و بسیاری از پروژههای عمرانی که در فاز بهرهبرداری پایدار دچار مشکل میشوند به ضعف در همین مرحله بازمیگردند.
بحث را از قزوین آغاز کردم و ارائه مثال را نیز با تجربهای شخصی از همین شهر که زادگاه خودم نیز هست، ادامه میدهم. به تازگی، میهمانان محترمی را که به دعوت استانداری به این شهر آمده بودند، پس از پایان مراسم رسمی، برای گردش و به درخواست خودشان به سرای سعدالسطنه بردیم. جذبه کالبد و آب و رنگ غرفههای صنایع دستی دائمی سرا بسیار چشمگیر و هیجانانگیز بود. وارد مغازهای شدند تا خریدی کنند. یک گلدان سرامیکی کمبها که به شیوه ناشیانهای سر راه و روی یک سطح ناصاف قرار گرفته بود به زمین افتاد و شکست. غرفهدار که خانم جوان و بیحوصلهای بود با بیتجربگی و بیآنکه لحظهای به نقش خودش در چیدمان بد غرفه فکر کند یا به اینکه او در این لحظه و در این غرفه، نماینده شهرش، استانش و فرهنگش است، با روحیه صرفا اقتصادیای که حتی یک فرد بازاری از خود نمایش نمیدهد، از ایشان، طلب خسارت کرد و مبلغ را گرفت. آنها هم خرید و گردش و بازدید از صنایع دستی کلا فراموششان شد و درحال ترک مغازه بودند که دو بشقاب مسی آویز از سقف، از جای خودشان رها شده و از بیخ گوش آنها به زمین اصابت کردند! حادثه به طریقی بود که دیگر یقینا نمیشد خسارت آن را هم به پای مشتری نوشت. از مغازه خارج نشده بودیم که غرفهدار جوان، دوباره یک گلدان سرامیکی مشابه را، به همان شیوه و روی همان پایه ناپایدارِ سر راه قرار داد…
برای تعویض روحیه میهمانمان، به کافهای که در آن سرا احداث شده و ظاهرا دمنوشهای محلی ارائه میکند رفتیم. هفت نفر بودیم و خواستیم دو میز را برایمان کنار هم قرار دهند که امکان نشستنمان وجود داشته باشد. رفتاری که در تمام کافهها و رستورانها معمول است. مسئول کافه که جوان خوشبرخوردی بود آمد و سعی کرد مجابمان کند که سر دو میز جدای از هم بنشینیم و در سکوت، نوشیدنیمان را بخوریم و از آن هم بدتر سعی داشت به میهمان ما که نیمی از زندگیش را خارج از ایران بوده و تجربه انواع کافه را داشته و دو برابر سن خودش را هم دارد، بگوید که کافه چیست و در آن، چه کارهایی باید و نباید کرد! برخورد چنان بود که بیخیال نوشیدنی شدیم…
از اولین سوپرمارکت سر راه، هفت بستنی کارخانهای تولید انبوه شده خریدیم، در اولین فضای سبز مجموعه نشستیم و خوردیم و بیشتر، حس واقع شدن در یک فضای سنتی را تجربه کردیم. بعد گشتی در بازار مسگرها و گردهبازار زدیم. رفتار صمیمی و حرفهای فروشندههایی که دست و صورت برخیشان بر اثر کار با فلز، سیاه شده بود، گپ و گفت با مشتریان دیگر، خنده و شوخی با مردم، خرید یکسری وسیله و حس تعامل واقعی و غیرتصنعی با یک فرهنگ بود که حالمان را جا آورد؛ فرهنگی که واقعی بود و سعی نداشت نقش بازی کند، ژست بگیرد و بازنمایی دروغینی از خودش را انجام دهد. اگر نبود تجربه این گشت زدن آخر در بازار قزوین، احساس شرم ما را از این شیوه میهمانداری و احساس ناراحتی میهمانمان را از آن برخوردهای نامحترمانه، چیزی نمیتوانست جبران کند.
آنچه افراد را در یک فضا نگه میدارد و ضامن موفقیت پروژههای عمرانی است، حس خوبی است که از فضا، حضور در آن و رابطه با افراد دریافت میکنند؛ همان حسی که بازارهای سنتی شهرهای ما را جدای از کالبدهای پوسیده و فرسودهشان، خواستنی و ماندنی میکند. مرمت واقعی زمانی است که کالبد بازسازی شده را افراد و گروههایی در اختیار بگیرند که سالهای سال در آن محدوده بوده و بیشترین نزدیکی را با فضا داشتهاند؛ امکان ارائه اغذیهای اگر هست مناسبترین گزینه برای آن، همان مغازهدار پیری است که چندین دهه متوالی است از زمان پدران ما تاکنون، هر صبح با آش شلغم و فرنی و لوبیا و هر ظهر با دیزی و املت، غذای بازاریها را میدهد؛ با همان طعم سنتی، همان ظروف گل سرخی، همان لباس و لهجه و مهمتر از همه همان مرام و تعارفها و ارزشهای رفتاری و کسب.
رمز ماندگاری و موفقیت پروژههای عمرانی ما در آنست که باور داشته باشیم، مهندس باید کار خودش را انجام بدهد و اصحاب فرهنگ، کار خودشان را و تقسیم کار علمی را به رسمیت بشناسیم. اگر مسئولیت یک پروژه عمرانی را به یک جامعهشناس بدهند البته که خندهدار است ولی درست به اندازه آنکه سکان یک مجموعه فرهنگی را به دست یک مهندس. کالبدی مرمتشده ولی خالی از مردمی که اصالت دارند و آموزش کافی را هم ندیدهاند، درست مثل پورشه ۲۰۱۵ ایست که در بهترین جادههای این مملکت، بدترین حوادث را خلق میکند و این، ترجمه همان مفهوم «تاخر فرهنگی» است، اینکه سطوح مادی فرهنگ را بیاویم، به امید آنکه سطوح غیرمادی خودشان به صورت خودکار خواهند آمد. اتفاقی که هرگز نخواهد افتاد.