جریانی که سید جمالالدین اسدآبادی، آغازگر آن بود به چه سرانجامی رسید و در دنیای امروز، چه جایگاهی دارد؟ آیا این اندیشه توانست بقا پیدا کرده و خود را بازتولید کند؟ چه کسانی، چهطور و در کجا؟ یکی از پاسخهایی که به این سوالات داده میشود نام بردن از چند متفکر عرب و عموما مصری است که میراثداران سید جمال در خارج از کشور تصور میشوند. شیخ محمد عبده، محمد رشیدرضا، علی عبدالرازق، حسنالبنا و نیز سید قطب، متفکران و بعضا فعالان سیاسی و اجتماعیای هستند که وامدار و میراثدار این تفکر، پس از سید جمال معرفی میشوند ولی در میان آنها به نظر میرسد که حسنالبنا و سید قطب ویژگیهای خاصی دارند که آنها را از سایر نفرات متمایز میسازد. این یادداشت قصد بررسی این موضوع را داشته و سوال اساسی آن اینست که آیا واقعا میتوان این دو نفر را ادامه جریان و در تبار فکری سید جمال دانست؟ پاسخی که نگارندگان به آن میدهند منفی است و به این منظور به چند شاخص ارتباطات و تعاملات، خط زمانی و نیز رئوس اندیشه حلقههای مختلف این جریان استناد میکنند.
ارتباطات و تعاملات
در بسیاری از تحلیلهای صورت گرفته درباره رابطه اسلام و غرب و اسلام و مدرنیته، سید جمال الدین اسدآبادی را آغازگر گفتمانی میدانند که حلقه اول آن خود سید جمال، حلقه دوم عبده، حلقه سوم رشیدرضا و علی عبدالرازق و حلقه چهارم حسنالبنا و سید قطب است. به این وسیله، خط تباری اندیشه سید جمال را چنین توضیح میدهند:
در این بین، جریان اول عموما با عنوان «بنیادگرایی اسلامی» و جریان دوم، «نوگرایی اسلامی» نامیده میشود. از آنجایی که مسئله یادداشت حاضر، بررسی علل توالی این خط تباری و به پرسش کشیدن آنست، طرح این سوال، ضروری است که بین این افراد در زمان حیاتشان، چه ارتباطات و زمینههای آشناییای وجود داشته است؟ کل مطالب موجود در این حوزه، در جدول زیر خلاصه شده است:
همانطور که مشاهده میشود، عبده مستقیما شاگرد سید جمال است و بیش از ده سال از عمر خود را با او میگذراند. رشیدرضا نیز چنین رابطهای را با عبده دارد، ضمن آنکه خود، ارتباطاتی غیرمستقیم نیز با سید جمال در زمان حیاتش داشته است. آشنایی علی عبدالرازق با عبده، هم یک آشنایی و دوستی خانوادگی است و هم بعدها شاگرد او در دانشگاه الازهر میشود. آشنایی حسنالبنا با رشیدرضا ظاهرا یک آشنایی غیرمستقیم و تنها از طریق نوشتههای او بوده است. به همینرو او چند سال پس از فوت رشیدرضا، انتشار نشریه او را از سرمیگیرد. درخصوص رابطه سیدقطب با نفرات قبلی نیز دادهای یافت نشد و تنها از طریق اخوان المسلمین با حسنالبنا، آشنایی نزدیک داشته است. بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که علاوه بر عبده، ارتباط بسیار نزدکی با سید جمال داشته، رشیدرضا و عبدالرازق نیز ارتباطات نزدیکی را با خود عبده داشته و به واسطه او، آموزههای سید جمال را دریافت میکردهاند اما دو نفر بعدی، چنین فرصتی نداشته و حتی با هیچکدام از حلقههای اول و دوم و حتی حلقههای سوم این جریان فکری، ارتباط نزدیکی را تجربه نکردهاند.
خط زمانی
شیوه دیگری که به واسطه آن میتوان این خط تباری را بررسی کرد، سن و سال و همزمانیهای آنهاست که در جدول زیر خلاصه شده است. در این جدول، علاوه بر سالهای تولد و وفات هرکدام از این افراد، اختلاف سنیشان با حلقههای پیش از خود قید شده است. یکی از مهمترین اطلاعات این جدول، سن و سال هرکدام از افراد در زمان فوت حلقه موثر پیش از خود است، یعنی حلقهای که گفته میشود آنها تفکرات خود را از آن اخذ کردهاند:
دادههای این جدول گویای آنست که وقتی سید جمال فوت کرد عبدالرازق پربچهای 8 ساله بود، حلقه چهارم نیز هنوز به دنیا نیامده بودند و تنها عبده و رشیدرضا از سن و سال و شرایطی قابل توجه برخوردار بودند. زمانی که نماینده حلقه دوم یعنی عبده فوت کرد نیز رشیدرضا و عبدالرازق، زنده بوده و جریان چهارم هنوز به دنیا نیامده بودند. درنهایتف زمان فوت رشیدرضا که سرمشق فکری حلقه چهارم محسوب میشود حسن البنا و سید قطب هر دو 29 ساله بودند. در این زمان، سید قطب تازه از دوره فکری غیردینی خود خارج شده و طبق تقسیمبندیها، دوره فکری سکولار خود را میگذارنده است. البته ماجرای حسن البنا متفاوت است، او وقتی که هسته اولیه اخوان را شکل داد 21 سالش بود و در زمان فوت رشید رضا طبیعتا حساسیت و پیگیری بیشتری نسبت به این مسئله داشته است. با این حال از نظر سن و سال، او نیز امکان همزمانی با حلقه اول و دوم را نداشته است.
رئوس اندیشهها
اما یکی از مهمترین شیوههای بررسی این خط تباری، بررسی اندیشههای آنهاست. دغدغه و سوال تمامی این افراد، وضعیت امروز جوامع مسلمان و عقبماندگی آنهاست که به تبع آن، رابطه دین را با جهان جدید و دستاوردهای آن به پرسش میکشد.
فاصله گرفتن از اسلام اصیل به دلیل استبداد داخلی و عملکرد بد حاکمان و خلیفههای فاسد ، تعطیلی عقل و جمود فکری مسلمین و علمای آنها و نیز استعمار و عملکرد دولتهای غربی، مجموعه عللی است که این افراد برای تبیین انحطاط جوامع مسلمان قید کردهاند. حال میزان حساسیت هر فرد نسبت به هرکدام از این عوامل متفاوت است، مثلا حلقههای اول و دوم و سوم، تقریبا تاکید بیشتری بر نقش عوامل درونی جوامع مسلمان دارند و حلقه چهارم بیشتر بر نقش عوامل بیرونی و دشمن استعمارگر غربی تاکید میکند.
اما جدای از این شباهت در نقطه آغاز حرکت، باید پرسید که مولفهها و شاخصهای اصلی اندیشه هرکدام از آنها چیست و در مقایسه با هم چه وضعیتی دارد؟ آیا صرف حرکت از یک نقطه مشترک میتوان یک خط تباری فکری ایجاد کرد؟
به منظور بررسی این شباهتها و تفاوتها در اینجا چهار شاخص عقل، حکومت، ارتباط با دیگری و نیز راهکار بررسی شده است. اینکه هرکدام از متفکران مذکور، چه موضعی نسبت به عقل میگیرند، رابطه اسلام و حکومت را چهطور میبینند، تصویری که از غرب ارائه میدهند چیست و درنهایت، چه نتیجه و نسخهای از تحلیلهای خود به دست میدهند؟ نوع نگاه این متفکران به سه شاخص علم، دیگری و حکومت، خود تعیینکننده راهکار پیشنهادی مورد علاقه آنهاست. جدول زیر، عقاید این افراد را در قالب مدل مطرح شده خلاصه کرده است:
همانطور که قابل مشاهده است حلقههای اول، دوم و سوم، جایگاه ویژهای برای عقل قائلند، گرچه درخصوص رابطه اسلام با حکومت در بین آنها (خصوصا نفرات حلقه سوم) اتفاق نظر وجود ندارد ولی درمجموع به مدلهای مردمسالارانهتر و مشورتیتر معتقدند. نگاهشان نسبت به غرب نیز معقولتر و منعطفتر از حلقه چهارم است. راهکارهای ارائه شده توسط آنها نیز تفاوتهایی با هم دارد، مثلا تاکید سید جمال بیشتر بر مبارزه با استبداد و ایجاد حاکمیت قانون است ولی عبده، تربیت و آموزش عامه مسلمین را مدنظر دارد. با اینحال، عموما به اصلاح وضع داخلی سرزمینهای اسلامی و نظامهای سیاسی آن و نیز آگاهسازی مردم و ترویج عقل و فعالسازی اجتهاد است. برخلاف اینها حلقه چهارم است. این حلقه همانطور که علت را بیشتر در خارج از قلرو جامعه اسلامی و نیز عملکرد دشمنان آن میدید، راهحل را نیز در آن حوزه بسط داده و به همین دلیل، جهاد و دعوت به آن، جایگاه پررنگتری در اندیشههای متفکران آن دارد.
جمعبندی
این یادداشت، قصد به نقد کشیدن تبار فکری منتسب به سید جمالالدین اسدآبادی را داشت، تباری که در آن، حلقه چهارم، نه از نظر زمانی امکان ارتباط با حلقههای پیشتر را داشته و نه چنین ارتباطی را حتی با حلقههای متاخرترش برقرار کرده است. در حوزه اندیشهها و راهکارها نیز چنان حدی از تغییرات و تفاوتها بین آنها دیده میشود که مشکل بتوان حلقه چهارم را در امتداد حلقههای پیش از خود دانست. رشیدرضا که از حلقه سوم به عنوان سرمشق حلقه چهارم نامیده میشود گرچه گرایشات و علاقمندیهایی به جریان سلفیسم اسلامی داشته و تحت تاثیر آنها بوده ولی عملکرد خود او، فتواهایی که میدهد و تلاشی که برای به روز کردن اسلام و مطابقتش با روح زمانه میکند قابل کتمان نیست. از این نظر شاید بهتر آن باشد که او را هم دنباله همان جریان دوم یعنی نوگرایی دینی بدانیم تا آغازگر تفکر بنیادگرایی دینی و منشا فکری متفکران حلقه چهارم. نکته دیگری که در این بین قابلیت تامل دارد و گویای تفاوت بنیادین حلقه چهارم با حلقههای پیش از خود است بررسی شیوه مرگ متفکران این جریان است. هر دو متفکر منتسب به حلقه چهارم به شکلی خشونتآمیز کشته شدند. حسن البنا، ترور شد و سید قطب را اعدام کردند این درحالیست که عبده با بیماری سرطان مرد، رشیدرضا و عبدالرازق مرگی طبیعی داشتند و خود سید جمال هم حتی اگر واقعا کشته شده باشد، قتلی خشونتآمیز مانند دو نفر مذکور نداشته است. این خود، نشاندهنده تفاوت بنیادین اندیشه حلقههای مختلف منتسب به این جریان است که عکسالعملهای متفاوتی را نیز از سمت جامعه و نیز سیاسیون زمان خود به دنبال داشتهاند.
حرف آخر آنکه جریان بازگشت به اسلام و اصلاح دینی، جریان جدیدی نیست و چه همزمان و چه قرنها پیش از سید جمال، افراد و گروههایی چون حسن صباح و… داعیه و دغدغه آنرا داشتهاند. اینکه علیرغم اینهمه تفاوت بین اندیشهها، رفتار و سرنوشت سید قطب و حسن البنا، چرا باید آنها را میراثدار و دنبالهرو جریان سید جمال دانست خود سوال مهمیست که از نظر نگارندگان این مقاله، جای تامل و بازنگری دارد.
این یادداشت جمعبندی زهرا غزنویان و حامد جلیلوند است که جهت ارائه به کلاس متفکران مسلمان خانم دکتر سارا شریعتی تهیه شده است.