چیستی برخی پدیدهها علیرغم سالیان سال بحث، هنوز مسئله مورد مناقشهای در بین اندیشمندان و صاحبنظران است، مسئلهای که ارائه تعریفی قابل اجماع را برای آن پدیده ناممکن میسازد. از طرف دیگر، عامه هر جامعه نیز تعاریف خود را برای این مفاهیم و پدیدهها دارند، تعاریفی که در بستری تاریخی شکل گرفته و نمودهای مختلفی را در ادبیات و فرهنگ عامه آن جامعه برجای گذاشته است؛ تعاریفی که گاها تفاوتهای قابل توجهی با درک دانشگاهیها و خواص جامعه دارند. تشتت در تعاریف اندیشمندان و نیز تفاوتهای بنیادین تعاریف مردمی از برخی مفاهیم، صحبت کردن درباره آنها و تحلیلشان را مخدوش میسازد. هنر، از جمله این مقولههاست. اهمیت توجه به این تنوعات موجود در تعاریف، زمانی بیشتر نمود مییابد که قصد تحلیل هنر در جامعه ایران را با استفاده از ابزارهای نظری غیرایرانی داشته باشیم، نظریهها و مفاهیمی که اولا، زاییده این فضا نیستند و دوما از خلال فرآیند ترجمه، به جامعه ایرانی معرفی میشوند و هر دوی این ویژگیها میتوانند درک امروز ما از آنها را تحت تاثیر قرار دهند.
طرح مسئله
مترجمان، مفهوم هنر را در زبان فارسی، معادل مفهوم انگلیسی art قرار دادهاند، مفهومی که از قرن 17 و 18 به بعد، بیشتر به نوع خاصی از هنرها که در فارسی «هنرهای زیبا» نامیده میشوند اطلاق میگردد. هنرهایی با هفت شاخه مشخص نقاشی، مجسمه سازی، معماری، ادبیات، موسیقی، تئاتر و سینما که توافقی نسبی نیز بر ویژگیهای هنری بارزشان وجود دارد: کارِ دست بودن، امضاء هنرمند داشتن، یگانه و منحصربهفرد بودن، خلاقانه بودن و درنهایت، ماهیت غیرکاربردی داشتن. این درحالیست که لغتنامههای فارسی، تعاریف دیگری از هنر ارائه داده و آنرا معادل فضل، زیرکی، کمال و نیز پیشه و صنعت قرار میدهند. حال در این میانه، عامه مردم ایران چه درک و تعریفی از هنر دارند؟ آیا درک امروز فارسیزبانان از واژه «هنر» همانند درک انگلیسیزبانان و فرانسهزبانان از واژه «Art» است؟ و اگرنه، چه تفاوتهایی با هم دارند؟ این مقاله سعی دارد با رویکردی جامعه- انسانشناختی به به بررسی این مسئله بپردازد.
به همین منظور نیز دو زوج از دو نسل مختلف، مورد مصاحبههای عمیق قرار گرفتهاند. زوج اول متولد سالهای 1313 و 1318 و زوج دوم متولد 1337 و 1343 هستند. کارمند و کارگر بازنشسته بوده و هرکدام با فعالیتهایی چون معرق، گلیمبافی، گلدوزی، خیاطی، جواهرسازی و نیز تزئینات ساختمان آشنایی دارند. آیا آنها کارهای خود را «هنر» تعریف میکنند؟ آیا خود را «هنرمند» مینامند؟ تقسیمبندی آنها از هنرهای ایران چیست و کدام هنرها در نظام ارزشی و ذهنی آنها ارزش والاتری دارد؟ اینها پرسشهایی است که مقاله حاضر به آنها میپردازد.
هنر چیست؟
مصاحبهشوندگان ما در پاسخ به این سوال، جوابهای زیر را دادند:
– چیزی است که انسان میتواند از آن هم برداشت مادی کند (یعنی استفاده کند، بفروشد و یا هدیه بدهد) و هم برداشت معنوی. (یعنی با دیدن آن لذت ببرد)
– ایدههایی که هر فرد دارد، گرایشی را در او ایجاد میکند که وقتی به صورت عملی دربیاید تبدیل به هنر میشود.
– توانایی به کار گرفتن کمترین امکانات برای بهترین بهرهبرداری است، از هیچ، چیزی را ساختن است.
– مهارت خوب انجام دادن یک کار است.
گزارههای بالا در تعریف هنر، به مفاهیم متعددی اشاره دارند که هم تناسب چندانی با تعاریف مکتوب و قید شده در متون ندارند و هم طیف وسیعی را دربرمیگیرند. به همین منظور از افراد خواستیم که منظور خود را با مصادیقی از هنر که در اطرافشان وجود دارد بیشتر توضیح دهند. موارد متعددی ذکر شد که آنها را میتوان ذیل 4 گروه زیر دستهبندی کرد:
– حرفهها و صنایع: نجاری، بنایی، معماری، آهنگری، شیشهبری، برقکاری، کشاورزی، خیاطی، قالیبافی، پردهبافی و…
– تواناییها و مهارتهای زندگی: خوب حرف زدن و سخنوری، خوب دوست پیدا کردن و حفظ آنها، هماهنگ کردن مهارت دخل و خرج با هم، روحیه شوخ داشتن و طنزپردازی، رانندگی، بچهداری، خانهداری، جان سالم به در بردن از جنگ و…
– صنایع دستی: منبت، معرق، خاتم، ملیلهدوزی و…
– هنرهای زیبا: نقاشی، موسیقی، مجسمهسازی، فیلم و…
در واقع هنر در ذهن این افراد، مفهوم عامی بود که به همه حرفهها و صنایع، صنایع دستی، برخی از هنرهای زیبا و نیز برخی از تواناییهای ارتباطی و مهارتهای زندگی اشاره داشت. وقتی از آنها پرسیدیم که با چنین تعریفی، همه چیز هنر است نپذیرفته و گفتند همه ساختههای خودبهخودی و غیرانسانی (اعم از طبیعت یا محصولات حیوانی)، تمام چیزهایی که ذهنی هستند و هنوز به صورت رفتار یا شی درنیامدهاند، تمام فعالیتها و محصولات انسانی که در مسیر منفی استفاده میشوند(مانند دزدی، دروغگویی یا ساخت بمب و…) غیرهنر هستند. درواقع صحبتهای آنها را چنین میتوان جمعبندی کرد:
«هنر، محصول یا رفتار انسانی ملموسی است که در مسیری مثبت به کار گرفته شود.»
ویژگیهای هنر چیست؟
در مرحله بعد تلاش شد تا معیارهای هنری بودن یک اثر در نظام ذهنی این افراد استخراج شود، به این معنا که آیا هرگونه محصول انسانی مثبتی، هنر تلقی میشود و یا برای هنر شدن باید واجد یکسری ویژگیهایی تکمیلی نیز باشد؟ ویژگیهایی مثل همان تک بودن، دستساز بودن و… که در تعاریف غربی از هنر نیز دیده میشود.
– هنر از نظر آنها الزاما دستی نیست، چرا که مثلا محصولاتی مثل تلویزیون یا برق نیز هنر نام میگیرند. با این حال در برخی مواقع، دستی بودن میتواند ارزش هنری یک کار را بالا ببرد.
– هنر الزاما خلاقانه نیست و همگی مصاحبهشوندگان ما به دو تیپ هنر اشاره داشتند: هنر اکتسابی که با شاگردی کردن و کلاس دیدن کسب میشود و عینا مثل استاد عمل کردن است و دیگر، هنر ابتکاری که فرد از خودش چیزی را میسازد که نوظهور و جدید است. ارزش هنر خلاقانه در برخی موارد، بالاتر است.
– هنر کاملا کاربردی است و برخلاف تعبیر اروپایی آن، ازقضا هرچه مفیدتر باشد ارزشمندتر است. در این بین، هنر مفیدی که واجد زیبایی هم باشد از ارزش هنری بیشتری برخوردار خواهد بود.
در این بین، مهمترین شاخص ارزیابی، همین مسئله کاربرد و نیز فراگیری آنست. اینکه یک هنر تا چه حد قابلیت استفاده دارد و برای چه تعداد؟ جایگاه آنرا در سلسلهمراتب هنری مشخص میسازد. به عنوان مثال، مصاحبهشوندگان ما ارزش هنری فرش را بیشتر از تابلوی نقاشی میدانستند چون «بهدردبخورتر» است و برق را به عنوان «هنر ادیسون»، به مراتب ارزشمندتر از فرش، چون به تعبیر خودشان «سودش به انسانهای بیشتری میرسد.» بنابراین هر هنری که دامنه تاثیرگذاری بیشتری داشته وتوسط تعداد بیشتری از مردم فهمیده و پذیرفته شود در این نظام ارزشی، ارزشمندتر محسوب میگردد. تازه در سطح بعدی ارزیابی است که ارزشهای دیگری چون دستی بودن، خلاقانه بودن و زیبایی روی کار آمده و ملاک قضاوت درباره یک اثر هنری قرار میگیرند.
هنرهای ایرانی کدامند؟
پاسخدهی به این سوال، پیش از هر چیز نیازمند تعریف هنر است. با توجه به تعریف وسیع و فراگیری که از هنر آورده شد چهطور میتوان به این سوال پاسخ داد؟ کدام هنر، ایرانی است؟ پاسخ مصاحبهشوندگان ما در مواجهه با این سوال، عموما به صنایع دستی اشاره داشت، آنهم بخشهایی از صنایع دستی که توسط میراث فرهنگی به عنوان هنر و سوغات ایرانی معرفی شده، فروشگاههای صنایع دستی آنها را میفروشند و جهانگردان و توریستها آنها را میخرند. اصفهان به عنوان مهمترین نمود این هنرها تداعی شده، به طوری که یکی از مصاحبهشوندگان میگوید: «هنر ایرانی؟ همهاش در اصفهان هست: میناکاری، خاتمکاری، کارهای مس، معرق، فرش و…» ظاهرا صنایع دستی ایران برای آنکه هنر خطاب شود نیازمند خریداری شدن توسط غیرایرانیها و اقبال دیگران از آنهاست. هر صنایع دستیای که بتواند چنین اعتباری کسب کند، ذیل هنر ایرانی جای گرفته و هر صنعتی که نتواند حذف میشود. به عنوان مثال، هیچکدام این افراد در توضیح هنر ایرانی به موسیقی دستگاهی و سنتی ایران، تعزیه و یا حتی مینیاتورهای فرشچیان اشارهای نداشتند. در اینجا نقش برخی نهادهای متولی فرهنگ و هنر نیز در تعریف و بازتعریف برخی مفاهیم از جمله همین مورد قابل توجه است.
هنرمند کیست؟
«هرکسی به سهم خودش هنرمند است؛ هرکسی که عاطل و باطل نیست و توانایی انجام کاری را دارد، اقشار کمدرآمدی که با اندک، زندگی سالمی را میگذرانند، خود من که کارهای زندگی خودم را خودم انجام میدهم، همه ما هنرمندیم. در این بین افرادی هم هستند که هنرمندترند، کسانی که یا ابزار و فرصتهای بهتری در اختیار دارند و یا خودشان خلاقند. همین باعث میشود که کارهای ظریفتری ارائه دهند.» این نظر، مورد اجماع هر چهار مصاحبهشونده ماست. برخلاف انتظار رایج که تصور میشود در پاسخ به این سوال، موسیقیدانان و نقاشان و هنرپیشهها و… باید لیست شوند، بیشتر افراد جامعه ذیل این مفهوم قرار میگیرند. به نظر میرسد در نظام ذهنی عامه مردم، هنرمند بیش از آنکه واژهای برای نامیدن قشر خاصی باشد، صفتی است که به افراد اطلاق میشود، صفتی که میتواند حالتهای برتر و تفضیلی نیز پیدا کند: هنرمند، هنرمندتر، هنرمندترین. در این ادبیات، همه هنرمندند و بیهنری، حالتی تحقیرآمیز و منفی است که میتوان آنرا به کسی نسبت داد. همانطور که در ادبیات شفاهی جامعه نیز داریم: «داشت عباسقلی خان پسری…. پسر بیادب و بیهنری… نام او بود علیمردان خان… اهل خانه ز دسته به امان…»
غیرهنری شدن هنر
هنر در نگاه مصاحبهشوندگان این پژوهش، مفهومی کارکردی است که به نیازهایی در جامعه میبایست پاسخ دهد. چنین نگاهی به هنر از آن، مفهومی زمانمند و مکانمند میسازد که میتواند در گذر زمان، تغییر معنا و ماهیت داده و حتی به غیرهنر تبدیل شود. مثال این موضوع را یکی از افراد مورد پژوهش چنین مطرح کرد: «زمانی که ما در شهر خودمان بودیم، هوا سرد بود، سوخت کم بود و لباس بافتنی حاضری نبود. در چنین فضایی، زنی که میتوانست برای اعضای خانوادهاش لباس بافتنی تهیه کند زن هنرمندی شناخته میشد ولی به مرور زمان دیگر بافتن، اهمیت نداشت و هنر زن حساب نمیشد. امروز دیگر کامپیوتر بلد بودن و بیرون خانه کار کردن و پول درآوردن است که هنرهای یک زن حساب میشود. زمانی کم خرج کردن یک زن و اداره خانهاش با حداقلها هنر بود و امروز، مطابق روز نگه داشتن خودش و زندگیش.»
نقش آموزش در تعریف هنر
همانطور که در ابتدا اشاره شد مصاحبهشوندگان این پژوهش، از میان دو نسل مختلف انتخاب شدهاند. یافتههای این بررسی حاکی از آنست که تعریف نسل پیشین از هنر نسبت به تعریف نسل پیش از آن تفاوت چندانی نکرده و در همان راستاست، اما مقایسه این تعاریف با تعاریف نسلهای پس از آن (که نگارندگان مقاله حاضر نیز خود از این گروه هستند) از تغییری مفهومی حکایت دارد. بخشی از مصادیقی که پدران و مادران و پدربزرگها و مادربزرگهای ما برای هنر میآورند از نظر ما در دایره هنر طبقهبندی نمیشود. علت این تفاوت در چیست؟ آیا میتوان نقش نظام آموزشی را در اینجا تعیینکننده دانست؟ به عنوان مثال، نسل ما در دوران مدرسه، دو واحد درسی مجزا را میگذارند: هنر که در آن خط و نقاشی تدریس میشد، فنی و حرفهای که صنایع و صنایع دستی را میآموخت و واحد پرورشی که مهارتهای ارتباطی را تقویت میکرد. بنابراین مجموعه آنچیزهایی که نسلهای پیش از ما هنر مینامیدند در فرآیند آموزش، برای ما ذیل چند حوزه مختلف جای داده شد که بخش کوچکی از آن هنر نام داشت.
جمعبندی و نتیجهگیری
از آنچه در بالا آمد طبیعتا نمیتوان به تعمیمهای کلان و نتیجهگیریهای گسترده دست زد. با اینحال میتوان نکاتی را مطرح کرد که در راستای درک مفهوم هنر در بستر فرهنگی ایران راهگشا باشند. اول آنکه در فرهنگ اروپایی، مفهوم «Art» دقیقا به هفت مصداق مشخص بازمیگردد اما مصاحبههای انجام شده، این سوال را طرح میکنند آیا «هنر» هم واجد چنین ویژگیای هست؟ مصاحبهشوندگان ما نمیتوانستند مصادیق هنر را مشخص کنند و از نظر آنها هنر بیش از آنکه به یک یا تعدادی مصداق اشاره داشته باشد به مفهوم یا خصلتی اشاره داشت که میتوانست در هر مصداقی تعین یابد.
دومین نکته، شیوه ارزشگذاری و اعتباردهی به هنر است. در این موضوع نیز معیارهای Art اروپایی در مقایسه با هنر در باور عامه، تفاوتهای قابلتوجهی را بروز میدهد. اگر در نظام تفکر اروپایی، عدم کاربرد به معنای ارزشمندتر بودن یک اثر هنری است در مقابل، ذهن ایرانی، پرکاربردی را ویژگی ارزشمند و شاخص یک اثر هنری قلمداد میکند.
نکته سوم به جایگاه هنرمند در فرهنگ و ذهن ایرانی بازمیگردد. در فرهنگ اروپایی، هنرمندان، قشری از اقشار جامعه هستند، مانند صنعتگران، ورزشکاران، معلمان و… اما مصاحبهشوندگان ما الزاما از هنرمند به این معنی استفاده نمیکردند. در بسیاری موارد، آنان هنرمند را به عنوان صفتی برای افراد به کار میبردند.
حرف آخر اینکه به نظر میرسد واژه «هنر» در روند ترجمه، به سرنوشتی مشابه واژه «فرهنگ» دچار شده است. فرهنگ که جزء واژههای بسیار قدیمی فارسی است از مصدر «فرهیختن» آمده و سنتا به معنای ادب، آموزش و آموختن بوده است. با ترجمه واژه Culture به فرهنگ، بهناگاه این واژه مجبور به پذیرفتن بارِ مفهومی جدیدی شد و همین، معنای آن را مخدودش ساخت. همینگونه است هنر در معنای ایرانی آن و هنر به عنوان ترجمهای برای Art.
این مقاله زهرا غزنویان و حامد جلیلوند، دانشجویان کارشناسی ارشد رشته انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است که جهت ارائه به کلاس جامعهشناسی هنر دکتر سارا شریعتی تهیه شده است.