انسان شناسی برای زندگی روزمره (1): فرهنگ؟
“ای بی شخصیتِ بی فرهنگ!”، ” فرهنگیان، مشکلات معیشتی بسیاری دارند.”، “ما فرهنگِ آپارتمان نشینی نداریم.”، ” برای کاهش جرایم باید فرهنگسازی کرد.”، فرهنگ قوم کُرد، بسیار غنی است.”، “ما در معرض تهاجم فرهنگی هستیم.”، “اهل ادب و فرهنگ در جلسه ای گرد هم آمدند.”، “فرهنگ دهخدا از کتاب های مرجع ماست”، “فرهنگستان زبان فارسی، معادل های جدیدی خلق می کند.” ،” وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بیانیه داد.” ، “من و شوهرم فرهنگمان به هم نمی خورد.”
آیا در زندگی روزمره خود و اطرافیانتان جملاتی از این دست را شنیده اید؟ واژه فرهنگ را خود شما در چه مواردی استفاده می کنید؟ فرهنگ چیست که در چنین موارد متعددی به کار می رود؟ گاهی برای اشاره به فضیلت یا بی فضیلتی عده ای، گاهی برای خطاب کردن قشر خاصی از جامعه، گاهی برای شیوه استفاده از چیزی، گاهی به مجموعه آداب و رسوم یک گروه و… کمی به این سوال بیندیشید.
انسان شناسی یا معادل انگلیسی آن Anthropology، یک رشته دانشگاهی است که در ایران تا مقطع فوق لیسانس تدریس می شود و تمام موضوع آن، همین کلمه پنج حرفی است: فرهنگ! یعنی دانشجویان این رشته 6-5 سال تنها پیرامون همین مفهوم می خوانند. در این ستون قصد داریم با استفاده از آموزه های این علم، هر ماه به یکی از مفاهیم زیرمجموعه فرهنگ بپردازیم، اما نه آن دسته از مفاهیم ذهنی و دشواری که در کتاب ها می آیند. در اینجا سعی می کنیم پلی بین این مفاهیم و مسائل و مشکلات و دغدغه های روزمره زندگی هایمان بزنیم. شما هم می توانید در انتخاب سوژه ها به ما کمک کنید.
فرهنگ؛ داریوش آشوری در کتابی با عنوان “تعریف ها و مفهوم فرهنگ”، چند ده تعریف برای این واژه ذکر کرده است. همان طور که می بینیم فرهنگ تنها در بین مردم عادی نیست که چنین متنوع و رنگ به رنگ ظاهر می شود. فرهنگ در زبان فارسی، جزء واژه های بسیار قدیمی است که از مصدر” فرهیختن” آمده و تا سال های سال برای بیان مفهومی به کار می رفته که امروزه ما به آن ادب، آموزش و آموختن می گوییم، اما از زمانی که علوم اجتماعی وارد ایران شد این واژه ناگزیر به پذیرفتن بارِ مفهومی جدیدی نیز گشت، مفهومی که از واژه ای انگلیسی به نام Culture می آمد. از آن به بعد بود که این آش شله قلمکار فرهنگ در زبان ما پدید آمد و کم کم درگیری ای پنهان بین معنی قدیم و جدید آن شکل گرفت.
فرهنگ به معنای جدید آن چیست؟ همان است که به ما می گوید چه چیز غذا هست و چه چیز غذا نیست و حاصل آنکه عده ای مثل اسکیموها فقط گوشت می خورند، عده ای مثل هندوها در تمام عمر لب به گوشت نمی زنند و مسلمین فقط برخی از انواع گوشت را جزء خوراکی ها طبقه بندی می کنند. فرهنگ همان است که به ما می گوید چه صدایی خوب است و چه صدایی بد؟ و حاصل انکه پس از گوش دادن به یک قطعه از موسیقی اسکیمویی به احتمال زیاد آن را جیغ و داد یک مشت آدم بیکار خواهیم نامید و قطعا هیچ رابطه ای بین جیغ موسیقی آرام بخش مغولی و احساس آرامش نخواهیم یافت! همان است که به ما می گوید وقتی یکی از ما افتاد روی زمین و دیگر حرکتی نکرد او را چه بنامیم و چه طور برای خود توجیهش کنیم؟و از همه مهمتر جنازه اش را چه کنیم؟ مثل نپالی ها بسوزانیم؟ مثل مسلمین زیر خاک بگذاریم، مثل مسیحیان در تابوت بپیچیم و یا مثل زرتشتیان در دخمه قرارش دهیم تا متلاشی شود؟ همان است که به ما می گوید به هنگام خستگی، موازی با زمین بخوابیم و یا تکیه داده بر عصا و عمود بر آن؟ از این هم عمیق تر همان است که به ما می گوید در عمل طبیعی “دیدن” طیف نور را که در طبیعت پدیده ای واحد است 7 رنگ ببینیم؟ سه رنگ یا دو رنگ؟ همان که حتی ناخودآگاه ما را افسار می زند و حاصل ان می شود که هیچ کدام ما هرگز حتی در خواب هم تصویرمان از خانه، یک خانه ی یخی اسکیمویی نیست و یا خواب یک خانه ی درختی استوایی را نمی بینیم. با همه این ها پس گزاف نیست اگر بگوییم همه ما آدم ها سخت افزارهای نسبتا واحدی هستیم که نرم افزار فرهنگ روی ما نصب می شود، نرم افزاری که می توانست طور دیگری راه اندازیمان کند، نام دیگری داشته باشیم، به زبان دیگری حرف بزنیم، غذای دیگری بخوریم، خدای دیگری را بپرستیم، تعبیر دیگری از مرگ بدهیم و حتی تعریف دیگری از خودمان به عنوان یک مرد یا زن داشته باشیم.
بنابراین، هرآنچه که می بینیم جلوه ای از فرهنگ است و در زندگی ما انسان ها چیزی وارد نمی شود مگر از فیلتر فرهنگ. به زبانی دیگر، فرهنگ، تمامی زندگی ماست و هیچ انسانی بدون فرهنگ وجود ندارد، نکته اساسی، تفاوت فرهنگ های مختلف با یکدیگر است. گاهی این فرهنگ ها آنچنان از هم دورند که ما می پذیریم دو دنیای متفاوت هستند مثلا فرهنگ سرخ پوستان آمریکا در مقابل فرهنگ ما ایرانی ها و گاهی آن چنان به هم نزدیک هستند که ما اغلب تفاوت آن دو را چندان درک نکرده و تمایزی میان آنها قائل نمی شویم، مثل فرهنگ شما با همسایه دیوار به دیوارتان در یک مجتمع مسکونی و یا فرهنگ خانواده شما و خانواده همسرتان. در مطالب آینده درباره فرهنگ و تفاوت فرهنگی بیشتر صحبت خواهیم کرد.
انسان شناسی برای زندگی روزمره (2): قوممحوری
بوی خورشت قیمه تمام خانه را برداشته، بعد از یک هفته خسته کننده پرچالش که نهارهای لقمه ای یخ زده ات را در تاکسی مسیر ونک- ولیعصر گاز زده ای و یا غذاهای همیشگی شرکت را با بی میلی در دفتر کارت خورده ای، نهار داغ خانگی ظهر جمعه، فرصت خوبی برای تجربه یک غذای “خوب” دو نفره در اولین ماه های ازدواج است. مرد، سفره را می چیند، زن، سالادها را در دو پیاله تقسیم می کند، زن، دیس برنج را می کشد و مرد به سراغ خورشت می رود. درِ قابلمه را برمی دارد و ملاقه را داخل آن می زند و ناگهان، سوالی که با آن، خنده زن بر لبش و خستگی در تنش می ماسد، درست مثل روغن یخ زده قیمه نخورده ظهر جمعه: ” مگه خورشت قیمه رو این طوری درست می کنن؟ کی تو قیمه، گوشت چرخ کرده می ریزه آخه…”
صحنه هایی از این دست را بدون شک همه ما در زندگی مان تجربه کرده ایم. اهمیت این تجربه ها به قدری است که در زبان ما نیز واژگانی برای کمک به بیان آنها ایجاد شده است. شنیده اید که گاه در توصیف شیوه لباس پوشیدن کسی از اصطلاح “جواد” استفاده کنند و یا برای تحقیر کردن و زیر سوال بردن سلیقه یا رفتار دیگری، او را “دهاتی” خطاب کنند؟ چرا ما اینگونه رفتار می کنیم؟ آیا وجود چنین برخوردهایی بیانگر بروز یک مشکل یا گونه ای از بیماری در فرهنگ ماست؟ برای پاسخ به این سوال به نقشه های جغرافیایی دوران باستان سری می زنیم:
یک نقشه ایرانی؛ ایران در مرکز و همسایه ها در اطراف آن تصویر شده اند.
یک نقشه یونانی؛ یونان در مرکز و همسایه ها در اطراف آن قرار دارند.
یک نقشه چینی؛ چین در مرکز و همسایه ها در اطراف آن جای گرفته اند.
بشر همیشه تمایل دارد خود و فرهنگ خود را فرهنگ اصلی و مرکزی، و دیگران را مردمان و فرهنگ هایی حاشیه ای توصیف کند. اینکه یونانیان، غیریونانیان را به تحقیر”بربر” خوانده و عرب ها، غیر خودشان را به تمسخر”عجم” می نامیدند، دقیقا از همین حس نشات می گیرد. همان طور که می بینیم این الگوی رفتاری، در سطوح مختلف رفتار انسانی (از یک سفره خانوادگی امروزی گرفته تا مناسبات قدرت بین کشورها در طی تاریخ) تکرار می شود. انسان شناسان معتقدند اگر امری تکرار می شود بدون شک، تصادفی نیست. مطالعات انسان شناسی، در توضیح این حس مشترک انسانی، مفاهیمی را به کار می گیرد که از جمله آنها می توان به “قوم مداری” اشاره کرد. قوم مداری در کجای آن سفره جلوه می کند؟ درست در خورشت قیمه؛ آنجایی که یکی از طرفین حس می کند فرمول ازلی و ابدی پخت این غذا نقض شده، فرمولی جادویی که گویی فقط به او و خانواده و خویشانش داده شده است. درحقیقت، مرد به واسطه خورشت قیمه، با “دیگری” برخورد می کند. او در مقابل چیزی متفاوت یا ناشناخته قرار گرفته و برای فهمیدنش، به فرهنگ خودش مراجعه می کند و چون پاسخی نمی یابد کلیت ماجرا را زیر سوال می برد. سوال اساسی اینجاست که این فرمول های طلایی و جادویی که ما حس می کنیم بخشی از میراث فرهنگی و سرمایه خانوادگی مان است از کجا آمده اند، چه کسی آنها را به ما و تنها و تنها به ما داده است و چه دلیلی دارد که به دیگران داده نشده باشد؟ مطالعات انسان شناسی نشان می دهد که هیچ الگوی برتری وجود ندارد، آنچه هست فقط و فقط “تفاوت” میان فرهنگ هاست.
آگاهی از وجود این مفهوم و تمایل ناخودآگاه همه ما انسان ها به پیروی از آموزه های قوم مدارانه باعث می شود که ما بتوانیم در مواجهه با دیگری، رفتار مناسب تر و متفاوت تری نسبت به گذشته داشته باشیم. این موضوع، خصوصا در شهرهای چند فرهنگی و در ازدواج های میان قومی امروزی، کلیدواژه بسیار مهمی است.
… زن، دیس برنج را می کشد و مرد به سراغ خورشت می رود، درِ قابلمه را برمی دارد و ملاقه را داخل آن می زند و ناگهان، چیزی در ذهنش فریاد می کشد: “خورشت قیمه با گوشت چرخ کرده؟!!” کمی مکث می کند و درحالی که با طمانینه، خورشت را در بشقاب می کشد، رو به همسرش کرده و می گوید: “تا به حال خورشت قیمه با گوشت چرخ کرده ندیده بودم. شما همیشه این طوری درستش می کنید؟ دوست دارم ببینم چه مزه ای می شه…”
انسان شناسی برای زندگی روزمره (3): جنسیت
زن: این آشغالا چیه دور و برت جمع میکنی آخه؟… هرچی میبینه برش میداره میاره خونه و میریزه توی انباری. آخه مگه انباری آشغال دونیه؟!
مرد: تو نمیفهمی. وقتی کارت به یه پیچ کوچولو گیر کرد و مجبور شدی به خاطرش شال و کلاه کنی و بری خیابون، اونوقت بهت میگم. بعدشم، من آشغالجمعکنم یا تو؟ آخه خورده پارچه و تیکه کاموا به چه دردت میخوره که یه گونی جمع کردی؟
زن: بیا ببرمت این مغازهها؛ وقتی برای خرید یکی از کارایی که با این خورده پارچه ها درست کردن جیبت خالی شد اون وقت فرق آشغال و غیرآشغال حالیت می شه!
و البته این داستان ادامه دارد …
جملههایی مثل “این مردا همشون سر و ته یه کرباسن.” یا “زن جماعت همینه دیگه، مگه چه انتظاری داشتی؟!” را بدون شک همه ما شنیدهایم. از منظر انسانشناسی باید اعتراف کرد که این دست از جملهها کاملا درست هستند. البته منظور این نیست که همه زنان یک شکل هستند و همه مردان، یک شکل، بلکه آنچه مدنظر است تمایزیست میان زنان و مردان. علوم اجتماعی برای بیان این تمایز، دو مفهوم جنس و جنسیت را از هم جدا میکند؛ جنس، همان مفهوم زیستی و جسمی آشنا را مد نظر دارد، یعنی مادینه یا نرینه بودن، اما جنسیت، داستان دیگریست و مجموعهای از رفتارها و ارزشها را که یک فرهنگ برای هر جنس تعریف میکند مدنظر دارد. آیا آنچه ما با عنوان دامن میشناسیم لباسی زنانه است؟ بدون شک اگر در اسکاتلند به دنیا میآمدیم پاسخمان متفاوت بود، چرا که لباس سنتی مردان اسکاتلندی، چیزی شبیه دامن است. چه کسی باید آرایش کند مرد یا زن؟ پاسخ این سئوال هم مانند سئوال قبلی است. اینکه چه کسی میتواند یا باید آرایش کند را فرهنگ مشخص میکند، نه جنس انسان.
قضیه به همینجا ختم نمیشود. بدون آنکه بخواهیم منکر وجود تفاوتهای زیستی میان دو جنس شویم باید گفت بدون شک فرهنگ، تفاوتهای بسیاری را میان دو جنس ایجاد کرده است. از بدو تولد، فرهنگ به واسطه ما، کودکانمان را به شیوهای که خودش میخواهد شکل میدهد. اگر دختر باشند آنها را “ناز” و “عروسک” میخوانیم و اگر پسر باشند “قوی” و “مرد”. به پسرها میگوییم “مرد که گریه نمیکند” و به دخترها میگوییم “گریه کن تا آرام شوی!” بنابراین، متولد شدن به عنوان یک زن یا مرد برای خطاب شدن با این عنوانها کافی نیست بلکه ما باید برای به رسمیت شناخته شدن جنسیتمان، رفتارهای مردانه و زنانه مورد نظر فرهنگ را هم از خود بروز دهیم، این فرآیندی است که به آن، “تکمیل جنسیت” میگویند.
جامعه و فرهنگ، زن و مرد بودن را تعریف میکنند و افراد را برمبنای آن پرورش میدهند، تا اینجای کار هیچ مشکلی وجود ندارد. هر دو بزرگ میشوند البته غالبا در دو دنیای مجزای دخترانه و یا پسرانه؛ خصوصا در فرهنگ سنتی ما که تاکید خاصی بر جدا نگه داشتن این حوزهها از هم دارد. بزرگ میشوند تا به سن ازدواج میرسند و مشکل دقیقا از همین نقطه آغاز میشود: ازدواج! دو دنیای کاملا ناشناخته، ناگهان در کنار هم قرار میگیرند، آن هم در شرایط امروز که زوجهای جوان ترجیح میدهند جدا از خانوادههایشان زندگی مشترک خود را آغاز کنند. بدون آنکه قصد قضاوت داشته باشیم میتوان گفت تا پیش از این، سنت با راهکارهای خود این مسئله تنشزا را مدیریت میکرد. زندگی عروس و داماد در خانه یکی از طرفین (در اکثر موارد خانواده داماد) آغاز میشد که با نوعی نظارت بزرگتر همراه بود. این نظارت، تا حد ممکن، از بروز بحران جلوگیری میکرد و یا در صورت بروز، آن را به نوعی فیصله میداد، اما زوجهای جوان امروز، در کشاکش شناخت یکدیگر غالبا تنها هستند آن هم در شرایطی که اقتصاد و دهها بار دیگر زندگی را باید به دوش بکشند.
آگاهی از تمایزهای جنسیتی، یکی از کارآمدترین ابزارهایی است که زوجهای جوان امروزی میتوانند خود را به آن مسلح کنند. دانستن اینکه همسر من با من تفاوت دارد و آن، چیزی بیش از تفاوتهای زیستی است، دانستن اینکه همسر من از کودکی، ارزشها، مهارتها و دانشهای متفاوتی را آموخته و درونی کرده است، این امکان را فراهم میآورد که بپذیریم ما حتی در تجربههای مشترکمان، درک مشترکی نداریم بلکه هرکدام از دریچه جنسیت خود، آن را تجربه میکنیم. حقیقتا چه چیز ارزشمند است؟ یک مهره کوچک زنگ زده؟ یا تکه پارچهای به اندازه کف دست؟ بدون شک هر دو.
انسان شناسی برای زندگی روزمره (4): الگوی سکونت
زن: میگم، دیدی چه زود یه سال گذشت. عیدم داره میرسه. آخیش! یادش بخیر! نمیدونی خونه مامان اینا، دم سال تحویل پای سفره هفت سین چه حالی داشتیم. میگم بیا عید امسال بریم خونه مامانم اینا.
مرد: اتفاقا منم داشت فکر میکردم سال تحویل خونه بابام باشیم خیلی خوبه. آخه میدونی …
همین چند جمله میتواند نقطه شروع یک دعوای نو برای سال نو باشد. هر یک از زوجها خواهان تجربه مجدد سال نو در خانه پدری خود هستند و پاسخ به این مسئله که زمان تحویل سال کجا باید بود؟ و در پی آن برای دید و بازدید کجاها باید رفت، یکی از مسائل فرهنگی سال نو است. مسئلهای فرهنگی که شاید به بهانه سال نو، هر ساله تکرار میشود. البته این مسئله تنها مختص سال نو نیست و میتواند در مناسبتهای دیگری چون شب یلدا، سیزدهبدر و عیدهای مذهبی نیز موضوعیت داشته باشد. در این نوشته سعی خواهیم کرد که از منظر انسانشناسی، گذری بر این مسئله داشته باشیم.
از نظر انسانشناسی، ازدواج یکی از مراحل گذار در زندگی انسان است. از ویژگیهای مراحل گذار، آن است که پس از هر مرحله از مراحل آن، موقعیت فرد در جامعه تغییری بنیادین میکند. یکی از مسائلی که همواره ازدواج با خود به همراه دارد تغییر موقعیت مکانی فرد است. این موضوع را میتوان از خلال تفکر در اصطلاحاتی چون به “خانه شوهر رفتن” و “به خانه بخت رفتن” نیز فهم کرد. در فرهنگ ما استفاده از فعل “رفتن” به تغییر مکانیِ عروس اشاره دارد. انسانشناسان اصطلاحاتی از قبیل “شوهرمکانی”، “زنمکانی” و “نومکانی” را برای توصیف چگونگی استقرار زوجهای جوان پس از ازدواج ابداع کردهاند. زنمکانی چه در گذشته و چه امروز از نظر فرهنگی برای ایرانیان مطلوب نبوده است و اصطلاحاتی چون “دامادسرخانه” شاهدی بر این ادعا هستند. شیوه سنتی استقرار زوجهای جوان در فرهنگ ایرانی، شوهر مکانی بوده است. تا یکی دو نسل پیش از این، زوجهای جوان عموما به خانه پدری مرد میرفتند و هنوز هم این مسئله در برخی مناطق کشور رواج دارد. در این شیوه، شما سال نو را در خانه خودتان که بخشی از خانه پدر مرد بود و یا پای سفره هفتسین آنها میگذراندید. این مسئله برای همه عادی بود و در اولین فرصت به خانه پدری زن میرفتید. اما شیوه مطلوب نسل جوان جامعه شهری امروز ایران نومکانی است و مسئله دقیقا از همینجا شروع میشود. خصوصا آنکه ما امروز با تغییر دیگری در حوزه ازدواج و خانواده مواجهیم و آن، گسترش دایره همسرگزینی است. منظور از این اصطلاح، محدودهایست که ما میتوانیم همسر خود را از میان آن انتخاب کنیم، گسترهای که امروز محدود به خویشاوندان، همسایهها، همقومیها و همشهریها نیست. گرچه در گذشته هم میشد ازدواجهایی را سراغ گرفت که در آن، افرادی از شمال کشور با جنوب آن وصلت میکنند اما بدونشک این مسئله درحالحاضر عمومیت بیشتری پیدا کرده است. حاصل چنین تغییری، فاصله گرفتن جغرافیایی زوجهای جوان از هر دو خانواده یا یکی از آنهاست، فاصلهای که خود، این مسئله “کجا باید برویم؟” را تشدید میکند چرا که عملا نمیتوان روز را به دو نیم تقسیم کرد و هر نیمه را به یکی از خانوادهها اختصاص داد، کاری که در گذشته، الگوی مورد استفاده بسیاری از خانوادههای نومکان بود. چه باید کرد؟ واقعیت این است که پاسخهای سنتی فرهنگ به این سوال، امروز در بسیاری موارد راهگشا نبوده و حتی ایجاد تنش میکنند، تنشهایی که احتمالا بسیاری از ما تجربهشان کردهایم. در جامعهای که الگوی قالب آن نومکانی است دیگر نمیتوان با فرمولها و قواعد جامعه شوهرمکان رفتار کرد. به نوعی ما نیازمند قواعد جدیدی در این حوزه هستیم که هنوز به شکل کلی و برای جامعه فرموله نشدهاند. اهالی علوم اجتماعی چنین وضعیتی را ویژگی جامعه در حال گذار می دانند، یعنی جامعهای که از الگوهای سنتی خود به سمت الگوهایی نوین در حال حرکت است اما هنوز به آنها نرسیده است. جامعه در حال گذار، میان گذشتهاش و آیندهای آرمانی دست و پا میزند. بدون شک آنچه امروز ما با عنوان سنت و سنتی میخوانیم و بهطور ضمنی به کهن بودنش اشاره داریم، روزی پدیدهای نو بوده است. اگر امروز الگوهای کلان اجتماعی ما که حاصل سالها تجربه زندگی نیاکانمان هستند نمیتوانند پاسخگوی نیاز ما باشند، باید دقیقا همان کاری را انجام دهیم که روزی گذشتگانمان کردهاند، یعنی ما باید الگویی دیگری بسازیم. اما این الگوها نمیتواند به سادگی و سرعت، گستردگی و عمومیت الگوهای پیشین را کسب کنند. ویژگی فردگرایی جامعه امروز، ما را نیازمند الگوهایی متعدد میکند که هر کدام با بخشی از جامعه ما سازگارند. راه رسیدن به این الگوها گفتگو میان زوجهاست. گفتگوهایی خلاقانه که به دنبال حل یک مسئله هستند و نه اثبات حقانیت خود. به عنوان مثال شاید ما ترجیح دهیم که یک سال درمیان و به صورت نوبتی، به هرکدام از پدر و مادرها سر بزنیم و یا اگر سال تحویل را با یکی از آنها میگذرانیم 13 به در را با دیگری باشیم. قطعا میتوان تعداد این پیشنهادات را افزایش دهد ولی مسئله اساسی اینجاست هر تصمیمی که در این حوزه گرفته میشود باید زاییده شرایط خاص خانواده ما بوده و از دل تعامل و گفتگو استخراج شود. اینها موضوعاتی هستند که هرچند پیشپا افتاده و بدیهی تلقی میشوند ولی به هیچ وجه نباید سادهانگارانه از کنارشان گذشت. باید همانطور که هر ساله زمانی برای تمیز کردن خانههای خود گذاشته و به استقبال عید میرویم در مورد این قبیل مسائل نیز از پیش صحبت کرده و به نتیجهای برسیم، نتیجهای که اگر بخواهد به روز عید و لحظه خروج از خانه موکول شود احتمال ایجاد تنش را بالا میبرد.
زن: میگم، دیدی چه زود یه سال گذشت. عیدم داره میرسه. آخیش! یادش بخیر! نمیدونی خونه مامان اینا، دم سال تحویل پای سفره هفت سین چه حالی داشتیم. خیلی دلم میخواد بازم اونروزا تکرار بشه، کنار سفره هفتسین مامان اینا ولی با تو.
مرد: اتفاقا منم داشتم به همین فکر میکردم. سفره هفتسین بابام اینا هم منو یاد بچگیام میاندازه. منم هوایی اون روزا شدم. میدونی مشکل کجاست؟ اینجا که سال تحویل یه لحظه اس و ما دوس داریم پای هر دو تا سفره هفتسین باشیم…
انسانشناسی برای زندگی روزمره (5): میانذهنیت
مرد: محض رضای خدا یهکم منظم باش! آخه این چه وضع خونه اس؟ همه چی پخشوپلاست. هیچچی سر جای خودش نیست. برای پیدا کردن یه آبکش، امروز همه کابینتها رو گشتم. خداوکیلی جای آبکش پیش قابلمههاست؟ باید ظرفای پلاستیکی رو از ظرفای فلزی جدا بذاری.
زن: بابا جان، آشپزخونه ما کوچیکه و من مجبور شدم کابینتها رو تا خرخره پر کنم. حالا ظرف درآوردن و گذاشتن تو اونا کار سختیه. برای همین، من ظرفای دمدستی رو که برای پختوپز روزمرهمون نیازشون داریم از بقیه ظرفا که کمتر استفاده میشن جدا کردم تا هی نخواهیم کابینتها رو زیر و رو کنیم. این کجاش بینظمیه؟
مرد: ببین، هر چیزی یه قاعدهای داره که وقتی نقضش کنی بینظمی درست میشه و آدم…
زن: آقا جان، شما که لالایی بلدی اون چه وضع میز کارته؟ کمد لباساتم که همیشه خدا بازار شامه…
احتمالا با خواندن گفتگوی بالا خندهتان گرفته، چرا که به یاد خاطرات مشابهی از زندگی خودتان افتادهاید؛ مشاجراتی تمامنشدنی و آشنا که بین بسیاری از مادر و فرزندها و نیز زن و شوهرها رایج است. آیا واقعا بعضی از ما منظم و بعضی دیگر بینظم هستیم؟ آیا اصلا میتوان از انسانِ بینظم صحبت کرد؟ در تعریف نظم گفته میشود که نظم یعنی “همآهنگی مجموعهای از اجزاء برای رسیدن به هدف یا هدفهایی خاص”. بر این اساس، همین فرآیند به ظاهر ساده صحبت کردن، تنها زمانی میتواند صورت بگیرد که بتوانیم برای رساندن منظورمان، اجزاء زبان (حروف و کلمهها) را طبق قواعد ویژهای در کنار هم بیاوریم. در اینجا ما از نوعی نظم تبعیت کردهایم. اصولا ویژگی نظام ذهنی انسان نیز این است که پدیدهها را طبقهبندی میکند و بعد از خلال مقایسه این طبقهها با هم به شناخت میرسد. طبقهبندی، چیزی نیست جز نظم بخشیدن به امور بینظم و همه انسانها صرف انسانبودنشان از چنین مهارتی برخوردارند. پس همه انسانها درکی از نظم دارند. طبیعتا برخی افراد در زندگیشان قواعد بیشتر و پیچیدهتری برای نظم دارند، قواعدی که به واسطه الزامات شغلی، نوع تربیت خانوادگی، تراکم کارها و فشار زندگی و… شکل گرفته و به مرور، مستحکمتر شدهاند، ولی بدونشک انسانی را نمیتوان یافت که بدون نظم زندگی کند.
مفهوم نظم، نزدیکی بسیاری با مفهوم “عادت” دارد؛ الگوها و طرحهایی که هرکدام از ما در زندگیمان داریم و براساس آن، اعمالی را به طور مداوم انجام میدهیم، اعمالی که برای انجام دادن یا ندادنشان و یا چگونگی آنها و زمان و مکانشان، فکر نمیکنیم و گویی از روی یک نسخه از پیشتعیینشده مطمئن، فقط عمل میکنیم. عادتها و رفتارهای عادتواره، اهمیت بسیار زیادی در زندگی انسانها دارند چراکه اگر آنها نبودند ما میبایست برای هر کار مختصر و جزئی روزانهمان، هر بار و هر بار تصمیمگیری میکردیم: چهطور غذا بخوریم، چه چیزی بپوشیم، از چه چیزی خوشمان بیاید، چهطور حرف بزنیم و… در این صورت آیا اصلا انسان زمانی پیدا میکرد که به موضوعات پیچیدهتر و مسائل اساسیتر هستی فکر کند؟ نظم، نوعی عادت است، یکی از همان نسخههای از پیشتجویز شده عمل. پس همانطور که همه انسانها رفتارهایی عادتواره دارند گونهای از نظم را نیز دارند. مسئله اینجاست که هم عادت و هم نظم، حاصل تماس و برخورد بلندمدت ما با محیط اطرافمان هستند و از فرهنگی به فرهنگ دیگر و حتی از فردی به فرد دیگر تغییر میکنند. فرض کنید در یک کشور خارجی، ما به وسیلهای نیاز داریم که باید آنرا از مغازهای بخریم، اما کدام مغازه چنین محصولی را ارائه میکند؟! اگر بخواهیم به نسخههای فرهنگی خودمان اتکا کنیم قطعا همیشه جواب نمیگیریم. هیچ دلیلی وجود ندارد که اگر به عنوان مثال، دستمال کاغذی را در کشور ما بهداشتی-آرایشیها یا سوپرمارکتها میفروشند، درجای دیگری از دنیا کتابفروشیها محل عرضه این محصول نباشند! و یا یک مثال نزدیکتر، تا به حال نشده که در خانه یکی از نزدیکانتان دنبال چیزی بگردید و بعد، آنرا در جایی غیر از جایی که انتظارش را داشتهاید پیدا کنید؟ در این صورت باید بگوییم که صاحبخانه، بینظم است؟ یا بپذیریم که نظم ذهنی ما با نظم ذهنی او یکی نیست یا حداقل در برخی موراد با هم تعارض دارد. اینجاست که یکی از مفاهیم پایهای علوم اجتماعی، مصداق پیدا میکند: میانذهنیت؛ جایی که ذهنهای ما با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و تاحدی هم را میفهمند.
وقتی ما بپذیریم که هیچ انسانی بینظم نیست و هرکسی نظم خودش را دارد اولین قدم را برای رسیدن به این فضای میانی برداشتهایم. گام بعدی، تلاش برای فهم نظم ذهنی طرف مقابل و نیز بیان نظم ذهنی خودمان است. محصول نهایی چنین فرآیندی، رسیدن به یک توافق و قرارداد کردن نظمی جدید است که برای طرفین تاحدی قابل فهم و قابل قبول باشد. این مسئله در مواردی چون تشکیل یک خانواده جدید و همخانه شدن با یک “دیگری” اهمیت بیشتری پیدا کرده و میتواند از تنشها بکاهد، بااینحال این مفهوم، در سایر روابط اجتماعی نیز کارآمد خواهد بود
انسانشناسی برای زندگی روزمره (6): کارکرد
گرچه هنوزم دوستش دارم ولی فکر کردن به ادامه زندگی با اون زجرآوره.
چه طور می شه آدم هم کسی رو دوست داشته باشه و هم نخواد باهاش زندگی کنه؟
ما یه مَثل داریم که میگه آب رفته حتی اگه به جوی برگرده، ماهی مرده رو زنده نمی کنه! رابطه ما همون وقتی تموم شد که خانواده هامون جمع شده بودن تا در مورد شروعش با هم مشورت کنن؛ دقیقا شب خواستگاری، وقتی که پدر و مادرا بحثشون سر شیربهاء و مهریه بالا گرفت…
در زندگی روزمره، قطعا لحظههایی برای هرکدام از ما پیش میآید که برخی از سنتها و آیینهای باقیمانده از پدرانمان را در مقابل خواست و صلاح زندگی خود حس میکنیم، لحظههایی مشابه همین که به آن اشاره شد. در این لحظهها گاه عمیقا شک میکنیم و از خود میپرسیم که چرا گذشتگانمان چنین رسومی را وضع و از آنها پاسداری کردهاند و از آن مهمتر، چرا ما باید حامل این رسوم باشیم و به چه قیمتی؟
بیشتر آنچه ما امروز تحت عنوان سنت و یا آداب و رسوم میشناسیم و گهگاه نسبت به آنها بدبین میشویم اغلب، پاسخها و راهحلهای منطقی گذشتگانمان در مواجهه با مسائل و مشکلات مختلف زندگی بوده است، پاسخهایی که با کمترین هزینه، بیشترین فایده را برای جامعه داشته و دوام آنرا تضمین میکرده است. پیدا کردن راهحل برای مسائل و مشکلات اجتماعی، کار سادهای نیست. همانطور که پزشک وقتی میخواهد بیماری خاصی را قسمتی از بدن ما درمان کند، باید تاثیر داروی مورد نظر را بر روی سایر قسمتهای بدن نیز درنظر گرفته و پس از آن نسخه تجویز کند، برای مسائل اجتماعی نیز نمیتوان در خلا و بدون توجه به ارتباطشان با دیگر بخشهای جامعه، راهحلی درنظر گرفت. این یکی از اصول مهم نظریه “کارکردگرایی” است که از قدیمیترین نظریات و مفاهیم انسانشناسی است. این نظریه میگوید هر چیزی که در جامعه به وجود آمده حتما کارکردی داشته است و کارکرد را چنین تعریف میکند: برآورده شدن یک نیاز به وسیله یک عمل. به عبارت دیگر، اگر رسمی یا باوری در جایی هست حتما میبایست این رسم، به نیازی در آن جامعه پاسخ داده و درعینحال، برای کلیت آن جامعه نیز سودمند باشد، مثلا مراسم عزاداری پس از فوت یک نفر، باعث تنها نماندن بازماندگان و تسلیت خاطر آنها میشود، داستانهایی که درباره آل و زن زائو گفته میشود جلوی تنها گذاشتن زن را در وضعیتی که توان جسمی بالایی ندارد میگیرد و یا مراسم نماز باران، دلهره و تشویش روانی مردم گرفتار خشکسالی را تعدیل میکند. نمونههای بسیاری از این دست میتوان برشمرد. حال به سوال ابتدای بحث بازمیگردیم. مهریه یا شیربهاء به عنوان بخشی از رسوم ازدواج، چه فایدهای در فرآیند ازدواج دارد؟ برای پاسخ به این سوال میبایست کمی به عقب بازگشت. در طول تاریخ، زنان، بخش مهمی از نیروی تولید بودهاند، تولیدی که هم مواد غذایی و خدمات را دربرمیگرفته و هم با مفهوم زایش و افزایش نسل در ارتباط بوده است. از همین رو آنها از مهمترین داراییهای قابل مبادله گروهها محسوب میشدند، مبادلهای که در آغاز به صورت پایاپای انجام میشده (یعنی دادن زنی به گروه دیگر در مقابل گرفتن زنی از آن) ولی به مرور زمان، اشکال جدیدی را به خود میگیرد. همانطور که سختیهای معامله پایاپای در امور اقتصادی، جوامع را به سمت استفاده از کالاهای واسطه و پول سوق داد، واسطهها نیز در مبادله زنان بین گروهها ظاهر شدند. در یکی از این حالتها، خانواده داماد در ازای دختری که از خانواده عروس میگرفت، مبلغی به عنوان شیربهاء به آنها پرداخت میکرد که بتوانند با آن، دختر دیگری را به عنوان همسر یکی از پسرانشان، وارد خانواده کنند. در برخی موارد نیز داماد به جای پرداخت شیربهاء، موظف به انجام خدمت دامادی بود، یعنی کار کردن برای خانواده عروس در مدتی مشخص. به این ترتیب، مبادله زنان بین گروهها، حالتی غیرمستقیم به خود گرفت و پرداخت شیربهاء در برخی جوامع، ندرتا به صورت سنت و رسم درآمد، رسمی سودمند که در خدمت کلیت جامعه و ضامن بقای خانوادههای دختردار و درنتیجه، کل جامعه بود. اما همین رسم، در شرایط امروز جامعه ما چه وضعیتی دارد، شرایطی که دیگر فرزندان (چه دختر و چه پسر) نیروی تولید محسوب نشده و اغلب مصرفکنندهاند و شرایطی که دیگر زن پس از ازدواج، بخشی از نیروی کار خانواده شوهر خود (و نه خانواده خود) محسوب نمیشود؟ آیا هنوز میتوان وجود شیربهاء را به مفاهیمی چون کارا بودن و کارکرد داشتن ربط داد؟ در این مورد، نظریه کارکردگرایی معتقد است که عناصر و پدیدههای فرهنگی به مرور زمان، سودمندی خود را از دست داده و حتی “کژکارکرد” پیدا میکنند. این اصطلاح برای اشاره به رسوم و پدیدههایی به کار میرود که به ضرر جامعه کار کرده و باعث اختلال در آن میشوند. حتی رسوم و باورهایی که زمانی برای یک جامعه کارکرد داشته و سودمند بودهاند میتوانند با تغییر جامعه و شرایط آن، تغییر ماهیت داده و کژکارکرد پیدا کنند. بنابراین همانطور که کارشناسان بهداشت به ما هشدار میدهند که با کنترل تاریخ تولید و انقضای محصولات خوراکی، از خوردن مواد تاریخ گذشته خودداری کرده و مراقب سلامتی خود باشیم کارشناسان مسائل فرهنگی نیز ما را نسبت به کژکارکردها حساس میکنند. آداب و رسوم درحقیقت، قراردادها و وسایلی هستند که باید ما را به اهدافی مثبت در زندگی جمعیمان برسانند، اگر آنها نتوانند این وظیفه و کارکرد خود را انجام دهند میبایست پیروی از آنها را مورد تامل و بازبینی قرار داد. چهطور ممکن است غذا، لباس، وسایل نقلیه و حتی زبان ما نسبت به دیروزمان تغییر کرده باشد ولی اصرار داشته باشیم که سنتها و رسوم باید مانند گذشته پابرجا بمانند؟
انسانشناسی برای زندگی روزمره (7): ازدواج
چندی پیش سازمان ثبت احوال کشور اعلام کرد که آمار طلاق در سال 88 نسبت به مدت مشابه خود در سال 87 حدوداً 13 درصد رشد داشته است. این درحالی است که منابع غیررسمی معتقدند طلاقهای ثبت نشده و طلاقهای پنهان را نیز باید به این رقم اضافه کرد که در آن صورت با عدد بزرگتری مواجه خواهیم شد. یکی از مسائلی که عموما افراد، آنرا در تصمیمگیری خود برای طلاق بیتاثیر نمیدانند مسئله خانوادههاست که اغلب از آن تحت عنوان نقض حریم خصوصی و “دخالت” خانواده طرف مقابل در زندگی مشترک یاد میشود. چگونگی ارتباط با خانواده همسر و چالشهای پیش روی آن، مسئلهایست که در فرهنگ عامه ما نیز اشاراتی به آن وجود دارد، آنجا که با زبانی کنایی، به ذکر توصیفها، توصیهها و یا حتی لطیفههایی درخصوص رابطه عروس و مادرشوهر، داماد و مادرزن، خواهرزن، خواهرشوهر و… میپردازد. ریشه این مشکلات در کجاست و چرا خانوادهها که طبیعتا خیرخواه و حامی فرزندانشان هستند اینچنین به عنوان سرمنشا مشکلات زوجها خصوصا زوجهای جوان معرفی میشوند؟ این یادداشت قصد بررسی این مسئله را دارد.
هر فرد تا پیش از ازدواج خود، خویشان نَسَبی و همخون درجه یکی دارد که دو تیپ رابطه والدین- فرزندی و نیز خواهری- برادری را برایش ایجاد میکنند. این ساختار، یک ساختار سلسلهمراتبی است که در آن، پدر و مادر نسبت به فرزندان خود نوعی سلطه دارند که فرزند میبایست با احترام گذاشتن به آنها، آنرا به رسمیت بشناسد. در نظام سنتی، قدرت در رابطه پدر و مادر نیز باز سلسله مراتبی بوده و پدر در راس هرم خانواده قرار میگیرد. افراد در رابطه خواهر و برادری هم میبایست از قواعدی پیروی کنند مثلا احترام به بزرگتر از خود و یا احساس مسئولیت در مقابل کوچکترها. در این نظام همه موظفند که در مورد تصمیمگیریهای شخصی زندگی خود هم با خانواده مشورت کنند و به هنگام مشکلات، حمایتهای آنرا بپذیرند. خانواده درحقیقت یک نظام است که قواعد مشخصی دارد و فرزندان در آن و طبق آن قواعد بزرگ میشوند، نظامی که تیپ ظاهری، دایره دوستان، رشته تحصیلی، تفریحات و بسیاری از دیگر جنبههای زندگی فرد را تحت نظارت مستقیم و یا غیرمستقیم خود دارد. ازدواج اما، قراردادی است که هرکدام از زوجین را از نظام خانوادگی خود جدا کرده و با قرار دادنشان در کنار یکدیگر، خانواده جدیدی را بنا میکند، خانوادهای که ماهیتا نمیتواند تابع نظامهای هیچکدام از دو خانواده اولیه بوده و باید استقلال خود را به دست بیاورد. اینجاست که نظام خانوادگی سابق، سلسله مراتب قدرت و به تبع آن، وظایف و نقشها و جایگاهها به هم ریخته و نوعی آشفتگی درمیگیرد. از طرفی خانوادههای طرفین، نگران فرزند خود هستند و جایگاه نظارتی، حمایتی و هویتی خود را درحال زوال احساس میکنند، از طرف دیگر، فرزندانِ تازه وصلت کرده هراسان از مسائل و مشکلات زندگی، ناخودآگاه خواهان بازگشت به حمایت خانوادهها هستند و از طرف دیگر، خانواده جدید تنها و تنها زمانی میتواند پایههای خود را مستحکم سازد که استقلال داشته باشد. این شرایط، از حیث ساختارشکنی و آشفتگی، بیشباهت با شرایط انقلابها نیست که در آن، نظم موجود به یکباره فرو میریزد بیآنکه نظم جدیدی توان کنترل آرام و همهجانبه امور را داشته باشد. این وضعیت را میتوان به یک واکنش شیمیایی انرژیبر تشبیه کرد که طی دو مرحله صورت میگیرد:
مرحله اول، جدا شدن فرد از اتم خانواده خود که با صرف انرژی همراه است.
مرحله دوم، پیوند افراد جدا شده و تشکیل اتمی جدید که باز با صرف انرژی همراه است.
حال در این شرایط چه اتفاقی میافتد؟ همانطور که با اولین فشار اقتصادی، شوهر جوان ممکن است عادتا دست به دامن پدر شود و یا با اولین تجربه میزبانی، زن جوان، مادر خود را به یاری طلبد، طبیعی است که پدر و مادرها نیز احساس کنند وظایف سابقشان را باید ادامه دهند. یک میهمانی از سمت فامیل دختر که خانواده تازه تاسیس نیز به آن دعوت هستند. مادر دختر حس میکند که همچنان به عنوان مدیر روابط عمومی خانواده، مسئول رفتارهای فرزند خود است و بنابراین طبق عادت، مشورتهایی درباره ضرورت حضور در میهمانی و یا چگونگی آن ارائه میکند، مشورتهایی که ممکن است از سمت طرف مقابل، “دستورالعمل” تعبیر شود. بحث اجارهنشینی و ساختمانی که زوج جدید باید در آن اسکان یابد مطرح میشود و پدر پسر براساس وظیفه حامیانه پدری میگوید که فضای خانه آنها به اندازه همه آنها جا دارد؛ مسئلهای که احتمالا از سمت دختر”تعیین تکلیف” تعبیر خواهد شد. تکرار این رفتارها از سمت خانوادهها در کنار ضعفهای فردی زوج جوان در مدیریت شرایط جدید، اغلب تنشهایی را ایجاد میکند که حذف یکی از خانوادهها و یا هر دوی آنها، تنها راهکار حفظ زندگی مشترک و حریم خصوصی آن تلقی میشود و اگر به هر دلیلی نشد، حجت برای اتمام این زندگی مشترک، تمام شده است!
واقعیت این است که هر سه این خانوادهها (خانواده دختر، خانواده پسر، خانواده جدید) چند ده سال در نظام نقشی دیگری زندگی کردهاند، امپراطوریهایی با حریم شخصی و قوانینی دیگر، که گذار از آنها هرچند ضروری ولی دشوار است و زمانبر. این، همان علتی است که در کنار تولد و مرگ، ازدواج را نیز مرحله “گذار” تعبیر کرده و همواره با مراسم گذار مفصلی برگزارش میکنیم. ما اغلب حس میکنیم که چون “گربه را دم حجله نکشتهایم” و دخالتهای رقیب را در نطفه خفه نکردهایم پس یقینا بازی را باختهایم و بهتر است بازی باخته را ادامه ندهیم غافل از آنکه، اسم این دوران، دوران “گذار” است؛ خواهد گذشت اگر مهلتش بدهیم.
انسانشناسی برای زندگی روزمره (8): تقسیم کار
زن: چرا غذا میخوری سفره رو جمع نمیکنی؟… همیشه لباساتو من باید مرتب کنم؟… خوب یه بارم تو ظرفا رو بشور!… اصلا میدونی مواد خوراکی مون کی تموم میشه و کی اونا رو میخره؟… قبض آب و برق چه قدر میاد و شارژ ساختمون رو کی میده؟… هر وسیلهای میخوای باید جاشو از من بپرسی، خوب اگه یه کم تو خونه کار میکردی میدونستی جای هر چیزی کجاست؟… خسته شدم، مگه من تو این خونه آدم نیستم! آخه چه قدر کار کنم؟
مرد: خوب خانم، من که دنبال تفریح نمیرم، صبح تا شب سر کارم و وقتی میام اون قدر خستهام که نای هیچ کاری رو ندارم. تازه خودت میدونی که من کارای خونه رو بلد نیستم.
زن: ببینم، مگه من سر کار نمیرم؟ مگه من پول درنمیارم؟ پولم رو خیرات نمیکنم که، تو این خونه داره خرج میشه. چه طوره که فقط کار کردن و خسته شدن خودتو میبینی؟ خوش به حال زنهای قدیم، واقعا خوش به حالشون…
مرد: خوب نرو سر کار، مگه من گفتم بری. بشین خونه و راحت زندگیتو بکن.
زن: اِ، اِ، اِ… چه ربطی داره؟ من از کارم گله ندارم که، اونو دوست دارم، بهم آرامش میده. بحث من مشارکت نکردن تو توی کارای خونه است…
***
“تقسیم کار” چیست و جوامع چه نیازی به آن دارند؟ این، سوالی است که بسیاری از اندیشمندان علوم اجتماعی را به خود مشغول کرده تا جایی که دورکیم، یکی از بزرگترین جامعهشناسان کلاسیک، عنوان یکی از کتابهای خود را به آن اختصاص داده و وضعیت این مفهوم را در جامعه جدید بررسی میکند. امروز نیز در مباحث دفاع از حقوق زنان، همچنان بحث آن به گونه دیگری مطرح است. ضعف جسمی انسان که او را جزء ضعیفترین موجودات طبیعت طبقهبندی میکند به همراه ترسی که او همیشه از موجوداتی خیالی و واقعی داشته باعث شده که انسانها نتوانند به تنهایی زندگی کنند و از همان ابتدا، شیوه زندگی جمعی را بپذیرند، شیوهای که در آن، بسیاری از کارها به صورت گروهی انجام میشوند و تقسیم کار، اصلی کلیدی در اینجاست. تقسیم کار برمبنای شاخصهای مختلفی چون سن، جنس، ارث و… صورت میگرفته ولی بدون شک، تقسیم کار جنسی، قدیمیترین نوع تقسیم کار است که در آن، “نقشهای جنسی” تعریف شدهاند. منظور از نقشهای جنسی، وظایف و فعالیتهایی است که هر فرهنگ، به دو جنس زن و مرد میدهد. این نقشها میتواند به مرور باعث برتری یکی از دو جنس بر دیگری گردد، به این معنا که کار او مهمتر تلقی شده و پول، قدرت، حیثیت و یا آزادی شخصی بیشتری را برایش به ارمغان آورد. به عنوان مثال در دوره شکار و گردآوری که از ابتدای زندگی انسان (بیش از 4 میلیون سال پیش) تا 12 هزار سال پیش را شامل میشود زنان به گردآوری میوهها و مواد خوراکی از پیرامون خود میپرداختند و به این منظور، گشتزنیهای محدودی در اطرافشان داشتند. مردان نیز به صورت گروهی به شکار و ماهیگیری رفته و گوشت مورد نیاز را تامین میکردند. در این دوره، کمترین نابرابری یا قشربندی جنسی بین زن و مرد دیده میشود چرا که هر دو، بخش قابل توجهی از غذای مورد نیاز را فراهم میکنند.
در دوره بعدی زندگی بشر که به دوره کشاورزی و دامپروری معروف است، نقش زنان در تهیه منابع غذایی به تدریج کم میشود چرا که استفاده از گاوآهن و وسایل کشاورزی دیگر و نیز آبیاری مزارع، کاری بود که نیاز به قوای جسمی بالایی داشت. همچنین زنان نمیتوانستند همراه با گله، به چرا بروند چرا که بارداری و نقشهای مادرانه عموما به آنها اجازه جابهجاییهای بزرگ را نمیداد. بنابراین، کارهای خانگیِ به اصطلاح کماهمیت به زنان سپرده شد و مرد به عنوان نانآور خانه به خارج از فضای خانگی رفت.
در دوره صنعتی، این روند تشدید شد چرا که اینبار، تامین غذای خانواده به وسیله کار در کارخانهها و بر سر دستگاهها بود که این نیز بسیار مردانه و خارج از حد تحمل زنان تصور میشد. در این دوره، کار واقعی، کاری بود که در قبال آن دستمزد دریافت میشد و کارِ خانگی، بااینکه خدمات ارزشمندی را به صورت رایگان به این جمعیت شاغل مرد ارائه میکرد اما هرگز کار تلقی نمیشد. پس از جنگ جهانی ولی ماجرا تغییر کرد و به دلیل رفتن مردان به جبهه و خالی شدن کارخانهها، جمله “جای زن در خانه است”، با جمله جدیدی جایگزین شد: “کار زن در خارج از خانه، جزء وظایف میهنی اوست!” اینگونه بود که پای زنان از فضای خانگی به فضاهای کاری خارج از خانه باز شد و آنها، دوباره توانستند نقشی بارز در تولید غذای خانواده و یا به اصطلاح نانآوری خانه ایفا کنند. اتفاقی که طی چند دهه اخیر نیز در کشور خودمان شاهدش هستیم.
امروز و در عالم واقع، زنان، بخشی از نیروی مزدبگیر خانه هستند و در همان فضاهای کاری مردانه نیز کار میکنند ولی هنوز نقشهای جنسی آنها کاملا مورد بازنگری قرار نگرفته و همچنان همان کارهای خانگی سابق نیز از آنها مطالبه میشود. مسئلهای که خود، ریشه بسیاری از نارضایتیها و حتی تنشهای زن و شوهری است و بدون شک، تنها با آگاهی نسبت به این مسئله و برنامهریزی برای رفع آن، تعدیل خواهد شد. این، سوال مهمی است که امروز دیگر جواب از پیش تعیین شدهای ندارد: “چه کسی باید کارهای خانه را انجام دهد؟” کسی که کار کمتری در بیرون انجام میدهد؟ کسی که درآمد کمتری در بیرون دارد؟ کسی که کار راحتتری در بیرون انجام میدهد؟ کسی که کار کماهمیتتری در بیرون انجام میدهد؟ کسی که کمتر در بیرون خسته میشود؟ آیا شاخصی برای سنجش این مفاهیم وجود دارد؟ از منظر دیگری نیز میتوان به این مسئله توجه کرد. چه کسی بیشتر زحمت میکشد و کار چهکسی مهمتر است؟ کسی که در خانه به امور خانهداری میپردازد یا کسی که در بیرون کار میکند؟ پژوهشها نشان میدهد با آنکه امروزه تکنولوژی، انجام بسیاری از کارهای خانگی را سادهتر کرده ولی برخلاف تصور عامه، کار خانگی زنان کم نشده است. گیدنز، جامعهشناس معاصر در کتاب خود ضمن اشاره به نتایج پژوهشهایی در این زمینه میگوید که میزان ساعاتی که زنان خانهدار بریتانیا صرف انجام کارهای خانگی روزانه میکنند طی 50 سال گذشته هیچ تغییری نکرده است! زنان، امروز گرچه لباسها را با دست نمیشویند یا مجبور نیستند برای آوردن آب به آبانبارها بروند ولی وظایف جدیدی به آنها محول شده که به همان اندازه وقتگیر هستند، خرید ملزومات زندگی، توجه ویژه به بچهها و رتق و فتق امور کلاسی و درسی آنها، انجام امور بانکی و پرداخت قسطها و قبضها و…
به نظر میرسد یکی از مهمترین مسائلی که خانوادههای نوپای امروزی باید به آن بپردازند تا از مشکلات احتمالی در آینده جلوگیری کنند، بحث درباره تقسیم کار و توافق بر سر همین نقشهای جنسی مناقشهآمیز است.
انسانشناسی برای زندگی روزمره (9): چرخههای کولاوار کریستال
زن: میگم دختر خالهات خونهاش رو عوض کرده. باید یه چیزی بگیریم و یه سر برای تبریک بریم خونه جدیدشون.
مرد: نه بابا، چه کاریه آخه، اونم تو این وضعیت اقتصادی. ما هی یه چیزی بگیریم ببریم و اونا یه چیزی بگیرن و بیارن. اینقدر برای همدیگه تکلیف زیاد نکنید.
زن: آخه رسمه، نمیشه که انجام نداد. اونوقت میگن طرف بیشعوره! حالا چیزی نمیخریم و از خونه یه هدیهای واسشون میبریم. پسرداییم که برای خونهمبارکیمون اومده بود، یکسری ظرف آورده که تا حالا استفادهشون نکردیم. چی میگی، خوبه؟
مرد: نمیدونم، هر کاری صلاح میدونی بکن.
***
جملات غریبی نیستند، اینها بخشی از تجربههای روزمره ما در قرن 21 هستند. وسایل و عموما کریستالهایی که خریداری میشوند ولی نه برای استفاده، گویا فقط برای آنکه کادو برده شوند! بدون شک همه ما تعدادی از این کالاها در خانههایمان داریم، برخی را اصلا دوست نداریم، به برخی نیاز نداریم و برخی را فعلا برای روز مبادا نگه داشتهایم، یکی از همین روزهایی که در آن باید برای کسی چشمروشنی، خانهمبارکی یا جاخالینباشه ببریم. در ظاهر شاید رسم خندهداری به نظر برسد، احتمالا در بسیاری از خانهها بر سر بردن یا نبردن آنها مشاجراتی بین طرفین پیش میآید و شاید هم در لحظههایی واقعا به ماهیت وجودیشان شک کنیم ولی چه میتوان کرد؟ چرخهایست که وقتی در آن قرار میگیری باید بدون وقفه پیش روی: بیفتد هر که در این راه، با شتاب رود! واقعا فلسفه این کادوهای چرخهوار چیست؟ کادوهایی که گاهی انسان نسبت به عاقبتشان کنجکاو میشود که آیا بالاخره در خانهای از جعبه بیرون آمده و خستگی این همه مدت سفر را از تن به در میکنند یا تا وقتی که سالِمند باید همین رسالت کادو بودن را بر دوش بکشند؟
موضوعی که در اینجا وصفش آمد تاحدی شبیه یکی از موضوعات قدیمی مورد مطالعه انسانشناسان است: کولا؛ رسمی در بین ساکنان قدیمی جزایر ملانزی واقع در شمال و شمال شرقی استرالیا که طی آن، برخی از اهالی قبیلههای مختلف، تعدادی دستنبد و گردنبد صدفی مخصوص را به صورت چرخهای به یکدیگر کادو میدهند و این روند تا جایی ادامه پیدا میکند که هدیه هرکس در نهایت به دست خودش میرسد! این هدایا، بسیار ارزشمند بوده ولی استفاده نمیشوند. اعضایی که این کادوها را مدت زیادی در اختیار خود نگه داشته و از کادو دادن آن امتناع میکنند از سمت دیگران، “خسیس” تلقی میشوند. خروج از چرخه کولا معنی ندارد همانطور که یک اصل قدیمی میگوید: “یک بار در کولا، همیشه در کولا”. همزمان با اهدای این هدایا بین افراد، مراسم آیینی ویژهای نیز برگزار شده و همراه با آن، برخی اشیاء کاربردی و مصرفی هم بین افراد همکولا معامله میشوند.
کولا را ابتدا انسانشناسی لهستانی به نام مالینوفسکی مورد مطالعه قرار داد که حاکی از نیاز انسانها به هدیه دادن و هدیه گرفتن بود و نیز نقشی که این تبادل هدایا، بر انسجام یک فرهنگ بازی میکند. اتفاقی که در اینجا میافتد آنست که افراد به واسطه دادن این هدایای آیینی، شبکهای از روابط را در جامعه خود و حتی در جزایری بسیار دورتر برای خودشان ایجاد میکنند و تشکیل گروهی را میدهند. افراد عضو کولا درحقیقت، شرکای اقتصادی هم محسوب میشوند و در موارد بسیاری از یکدیگر حمایت میکنند، مثلا زمانی که افراد یک جزیره برای سفرهای تجاری خود سوار کشتی شده و به جزایر دورتر از خود پا میگذارند این شرکای کولاییشان هستند که به استقبالشان آمده و همزمان با مبادله دستبدها و گردنبدها با یکدیگر، میهمان از حمایتها و میهماننوازیهای شریک کولایی خود برخوردار میشود. کولا همچنین میتواند برای افراد، منزلت و جایگاه اجتماعی نیز ایجاد کند به این معنا که هرکس بخشش بیشتری بکند و شرکای کولایی بیشتری داشته باشد فرد معتبرتری نیز محسوب میشود.
مارسل موس، اندیشمند دیگریست که به بررسی مسئله هدیه پرداخته است. سوال او این بود که چرا کسانی که هدیهای دریافت میکنند، با هدیه دیگری آنرا جبران میکنند؟ او به این نتیجه رسید که دادن هدیه به کسی، مانند ایجاد یک قرض برای اوست که خود این مسئله، نوعی وابستگی و پیوستگی بین افراد ایجاد میکند. او نشان میدهد که برخلاف آنچه به نظر میرسد، هدیه دادن اصلا یک امر اختیاری و فردی نیست و امتناع از دادن و گرفتن هدیه، همیشه نوعی بیتوجهی به آداب نزاکت اجتماعی تلقی میشود و نوعی گسیختگی از مناسبات اجتماعی را در پی دارد و چیزی مانند یک اعلان جنگ است!
اما بازگردیم به مثالی که در ابتدای این بحث مطرح شد؛ قرار گرفتن در چرخه به ظاهر بیهوده هدایای بیمصرف! حال شاید بهتر بتوانیم در مورد فلسفه این هدایا و نقششان صحبت کنیم. در اینجا چیزی که مبادله میشود مهم نیست. برخلاف هدایایی مثل هدایای نقدی یا غیرنقدی عروسی که بیشتر نوعی قرض و کمک به زوج جوان محسوب میشود، در مسئله مورد نظر ما خود این هدایا، چیستیشان و حتی کاربردی بودن یا نبودنشان مهم نبوده و آنچه اهمیت دارد نفس مبادله آنها بین افراد است. وارد شدن در این چرخههای کولاوار، درحقیقت نوعی به رسمیت شناختن شبکه خویشاوندی و تاکید بر بخشهایی از آنست که از نظر ما ارزشمند محسوب میشوند و خواهان حفظ آنها هستیم. درست مثل همان شرکای کولایی ملانزی، ایجاد یک شبکه دوستی و حمایتی است که در مواقع لزوم، روی کمکشان حساب میکنیم و طبیعتا به آنها هم این اجازه را میدهیم که روی کمک ما حساب کنند.
انسانشناسی برای زندگی روزمره (10): نیاز به شناخت نیاز
مرد: میگم این تلویزیونای السیدی جدید خیلی جالبن. فیلم دیدن با اونا اصلا یه چیز دیگهاس.
زن: آره، واقعا کیفیت تصویر رو خیلی متفاوت میکنن. آدم دلش نمیخواد از جلوی تلویزیون، کنار بیاد.
مرد: چهطوره یکی از اونا رو بخریم؟ قسطی هم میدن…
زن: چی؟؟ با کدوم پول؟ میدونی که هنوز قسطای وام ازدواجمون تموم نشده. تازه، تلویزیون خود ما مگه چه عیبشه؟ هنوز 2 سال نمیشه که خریدیمش. این نگاه به زندگی رو دوست ندارم.
مرد: ببین، من که نمیگم تلویزیون ما بده، میدونی که منم دنبال تجملات نیستم ولی احساس میکنم که ما به این تلویزیون نیاز داریم. خوب مگه تفریح ما تو زندگی چیه؟ به جز همین فیلم دیدن؟ اینجوری بهش نگاه کن.
زن: ولی من فکر میکنم ما به این وسیله نیاز نداریم!
***
دیالوگهایی مشابه آنچه در بالا آمد را این روزها به کرات در زندگی خود و افراد مختلفی میشنویم. گاهی بر سر خریدن یا نخریدن یک وسیله مجبوریم ساعتها و گاه روزها درباره نیاز یا عدم نیاز به آن بگومگو کنیم تا درنهایت، یکی از طرفین موفق شود با قدرت استدلال یا سلطه خود، بحث را به پایان برساند تا فردا که دوباره موضوع جدیدی در دستور کار قرار گیرد. همه ما درخصوص تبلیغات و نقش آن در دنیای امروز میدانیم و همه ما تاحدودی سعی میکنیم که خود را از تن دادن به آن مصون نگه داریم ولی گاه قرار گرفتن در معرض بعضی پیامهای تبلیغاتی، انسان را واقعا با تردید مواجه میکند. قطعا شما هم تابلوی “مهم است چه میپوشید” یا “چون مهم هستید” را در بیلبوردهای تبلیغاتی مربوط به لباس و کیف در سطح شهر دیدهاید یا نامهایی مثل “رستوران پدر خوب” به گوشتان خورده، از اساماسهای ایرانسل با مضمون “مشترک گرامی، شماره شما به پیششماره…. هنوز به فروش نرسیده، برای خرید آن عجله کنید.” که دیگر حتما اطلاع دارید. قدرت تاثیرگذاری این پیامها و گزارههای مطرح شده از سمت آنها این سوال را به صورت جدیتری مطرح میکند که واقعا “نیاز” چیست و از کجا سرچشمه میگیرد؟ برونیسلاو مالینفسکی، یکی از انسانشناسان معروف است که نظریهای به همین نام دارد. او نیاز را چیزی میداند که برای حفظ بدن و بقای فرد و گروه، ضروری است. بنابراین طبق نظر او، نیازها بیش از هر چیز، زائیده جسم انسان و غرایز آن هستند. او میگوید مهمترین نیازهای انسانی، نیازهای اولیه هستند که منشا آنها غریزه است، نیازهایی چون متابولیسم، تولیدمثل، رفاه جسمی، امنیت، تحرک، رشد و تندرستی. مالینفسکی معقتد است برای برآورده شدن این نیازها، دو گروه نیاز دیگر هم شکل میگیرند. اول، یکسری نهاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی (که او آنها را نیازهای اشتقاقی مینامد) و دوم، مجموعهای از زبان و اخلاق و دین و ارتباطات مرتبط با آن نیاز (که او آنها را نیازهای انسجامبخش مینامد.) به عنوان مثال، غریزه گرسنگی، ضرورت تهیه غذا را ایجاب میکند که این امر، خود در گرو همکاری انسانها با هم، تقسیم کار و… است. این مسئله، جامعه را نیازمند تشکیل نهادهای اقتصادی و همچنین وضع قوانین و مقرراتی برای مدیریت و یکپارچگی این نهاد میسازد. مالینوفسکی همچنین بر ماهیت پویای نیازهای فرهنگی و تغییرات آنها تاکید کرده ولی درنهایت چنین نتیجه میگیرد که هر چه آنرا نیاز مینامیم و مایل به داشتنش هستیم باید در راستای پاسخگویی به همین نیازهای بیولوژیک و اولیه ما باشد.
حال این سوال مطرح میشود که آیا هرآنچه امروز ما نسبت به آن احساس نیاز میکنیم، برای پاسخ به غرایز ما ضروری است؟ جامعه انسانی در روند تکاملی خود از مرحلهای میگذرد که از آن با عنوان صنعتی شدن یاد میکنند. در فرآیند صنعتی شدن و تولید انبوه، بسیاری از نهادهایی که بنابر نظر مالینفسکی به منظور پاسخگویی به نیازهای اولیه انسان شکل گرفته بودند تعاریف و کارکردهای جدیدی پیدا میکنند. مهمترین کلیدواژهای که این تعاریف جدید را توضیح میدهد مفهوم بازار است. یک نهاد سنتی مثلا گروهی از شکارچیان یک قبیله را تصور کنید که برای تامین غذای خود و خانوادهشان به شکار دستهجمعی میروند. امروز چنین نهادهایی در فرآیند صنعتی شدن، جای خود را به یک کمپانی تولید و عرضه مواد غذایی دادهاند که در بازار، با دیگر کمپانیها بر سر فروش بیشتر و سود بالاتر رقابت میکند. اینجاست که گفته میشود این نهادهای جدید نه صرفا برای پاسخگویی به نیازهای اولیه ما بلکه بیشتر برای حفظ، توسعه و ارتقاء خود تلاش میکنند. همین امر، تغییراتی را در مفهوم نیاز موجب میشود که برخی صاحبنظران از جمله اهالی مکتب فرانکفورت به آن میپردازند. از نظر این گروه از جامعهشناسان، امروز در کنار مفهوم نیاز، مفهوم “نیاز کاذب” را نیز باید درنظر گرفت. نیازهای کاذب را میتوان مجموعهای از خواستهها، احتیاجات و تقاضاها دانست که از طریق تبلیغات و رسانهها ایجاد میشوند و هدف اصلی آنها، افزایش مصرف کالاهای تولیدی به منظور افزایش سوددهی نهادهای اقتصادی هستند. در این حالت، گویی جامعه و برخی نهادهای اقتصادی، بهتر از خود ما نیازهای ما را میشناسند و سعی بر یادآوری مداومش به ما دارند. یکی از ترفندهای معمول در این دست از تبلیغات، مرتبط ساختن کالای مورد نظر با مجموعهای از مفاهیم ارزشی و هویتی ساختگی است، مثلا معادل هم قرار دادن “مهم بودن” با لباس چرمی پوشیدن، “پدر خوب بودن” با استفاده از غذاهای بیرون، “مالکیت انحصاری” با داشتن یک شماره با تمام پیششمارههای موجود و…
حال سرچشمه نیازها را باید تنها در غرایز و جسم خود بدانیم یا آنها را صرفا ساختههای دروغین کمپانیهای اقتصادی تلقی کنیم؟ یا شاید نیاز، سرچشمههای دیگری هم دارد. بدون شک، تحولات اجتماعی، نیازهای جدیدی را نیز به دنبال دارند. بنابراین منظور نوشته بالا نفی دنیای مدرن و استفاده از دستاوردهای آن نیست بلکه طرح این پرسش است که آیا ما میخواهیم از دنیای مدرن و امکانات آن استفاده کنیم یا دنیای مدرن از ما؟ آگاهی از مفهوم “نیاز کاذب” شاید بتواند در مواجهه با برخی آگهیهای تبلیغاتی، به یاریمان آمده و در فرآیند تصمیمگیری، نقش یک زنگ خطر را ایفا کند!
انسانشناسی برای زندگی روزمره (11): صحبت از تابوها
مرد: حالا باید چی کار کنیم؟ چهطوری بهش بگیم دکتر چی گفته؟ اصلا باید گفت یا…
زن: گفتنش رو که باید گفت، حقشه بدونه. هرچی باشه بدن اونه، زندگی اونه و تصمیمگیری در این مورد هم باید با توافق خود اون باشه.
مرد: مسئله خاصی نیستها، راهحل داره و خدا رو شکر زود هم متوجه شدیم. در مجموع همه چی خوبه ولی نمیدونم چرا نمیشه دربارش صحبت کرد.
زن: دقت کردی خود دکتر هم وقتی میخواست بهمون بگه، از واژه Cancer استفاده کرد و نه سرطان… چرا؟
***
همانطور که در بالا اشاره شد گاه رفتارهایی از این دست، عجیب به نظر میرسد و ما با اکراه و منعهایی مواجه میشویم که چندان منطقی نیستند. ظاهرا انسانها دوست ندارند و یا مجاز نیستند در زندگی خود بعضی رفتارها را انجام داده و یا حتی برخی صحبتها را به زبان بیاورند. گویا پرداختن به این موضوعات، با عواقب بدی همراه است که گریبان فرد و جامعه را خواهد گرفت و با نوعی مجازات و ضرر جبرانناپذیر همراه است. نمونههای بسیار متنوعی از این قواعد و رفتارها از جایجای دنیا گزارش شده است. یکی از مهمترین و شاید قابل درکترین این نمونهها برای ما، ممنوعیت و محدودیت ارتباط با بیگانگان است، کسانی که اغلب ناشناخته بوده و به همین دلیل، منشا انرژیها و ارواح و نیتهای بد تلقی میشوند. به همین علت مواجهه با بیگانگان یا کلا منع میشده یا با مراسم آیینی خاصی همراه بوده که ابتدا نیروهای بد او را رانده و بعد اجازه ورود به حریم و ارتباط با دیگران به او داده شود. جیمز فریزر در کتاب خود، اسپند دود کردن و گرداندن آن دور سر مسافر (کسی که یا بیگانه است و یا مدتی با بیگانهها در تماس بوده) و یا قربانی کردن زیر پای او را که در ایران و افغانستان وجود دارد بقایایی از همین تفکرات مینامد. حوزه ممنوعه دیگری که از بسیاری نقاط دنیا گزارش شده، ممنوعیتهای مربوط به ارتباط با زنان در موقعیتهای خاص است. از زنان باردار و یا زنانی که در مدت قاعدگیشان هستند باید دوری کرد. به همین علت زن مجبور میشود به کلبههای ویژهای رفته و به دور از خانواده و دیگران زندگی کند تا این دوره طی شود. پس از آن و به شرط گذراندن آیینهای ویژه تطهیر، دوباره اجازه بازگشت به خانواده و نزد شوهرش را خواهد داشت. در این دوران، اگر زنان از اشیائی استفاده کنند که متعلق به مردان است و یا از راهی بگذرند که مردی از آن عبور کرده با مجازات مرگ مواجه خواهند شد چرا که تصور میشود به این وسیله، ناپاکی خود را به دیگران نیز منتقل کردهاند.
در بین برخی قبایل نیز عمل سادهای چون غذا خوردن مشمول چنین قواعد سختگیرانهایست. افراد نباید در حضور دیگران غذا و نوشیدنی بخورند چرا که تصور میشود در این حالت، دهان باز است و روح میتواند از بدن خارج شده و یا دیگران امکان اینرا دارند که ارواح خبیث و نیروهای جادویی نحس را به داخل آن بفرستند. در چنین فرهنگهایی غذا خوردن افراد یا به صورت مخفیانه و در مکانهای دنجی صورت میگیرد و یا روی صورت خود به موقع خوردن غذا، پارچهای میاندازند که دیده نشوند. این مقررات در مورد پادشاهان به شکل سختگیرانهتری اجرا میشده است. فریزر در کتاب خود، از شاه لوانگا نام میبرد که پسرش را کشت و دور شهر گرداند چون تصادفا غذا خوردن پادشاه را دیده بود و این، عملی به شدت منع شده در فرهنگ آنهاست. جوامع مختلف حرمتهای متنوعی در زمینه پوشاندن سر، پنهان کردن مو و ناخن بریده شده، لمس کردن آدمهای مقدس، دوری از خون، از بین بردن باقیمانده غذای خورده شده، اجتناب از برخی روابط جنسی و… دارند. این حرمتها از حد رفتار فراتر رفته و گاه کلام و واژگان را نیز دربرمیگیرند. مثلا بردن نام واقعی افراد و خصوصا شخصیتهای مقدسی چون پادشاه، منع شده است و انسانها تلاش بسیاری برای مخفی نگه داشتن نام خود میکنند. در فرهنگ اسلامی نیز ما با حوزههای تابویی بسیاری مواجهیم که از آن جمله میتوان به تابوی زن حایض، تابوی لمس میت، تابوی لمس بیوضوی قرآن، تابوی لمس نامحرم و ارتباط با آن و… اشاره کرد.
مواجهه با چنین مواردی بود که انسانشناسان را واداشت واژه “تابو” را به لیست واژگان و مفاهیم تخصصی خود اضافه کنند، واژهای که برگرفته از زبانهای پولنزیایی است و اولین بار، کاپیتان جیمز کوک در قرن 18 آنرا در سفرنامه خود از اقیانوسیه نوشت. این واژه به زبان محلی از دو بخش «تا» به معنی تفاوت و «بو» به معنی شدت تشکیل شده و به تفاوتی فاحش اشاره دارد که ذاتا خطرناک فرض میشود و باید از آن اجتناب کرد. بنابراین تابو به معنای نوعی ممنوعیت یا قدغن بودگی است ولی نه هر نوعی از منع، منعهایی که منشائی جادویی و مذهبی دارند و سرپیچی از آنها با مجازاتهایی از جانب قوای نامرئی همراه است. همانطور که اشاره شد تابو میتواند شامل افراد، اشیاء، رفتارها و حتی لغات گردد. از نظر معتقدان، بیتوجهی به تابو میتواند مریضی، مرگ و یا انواع بلاهای مختلف را برای فرد خاطی و جامعهاش دربرداشته باشد.
یکی از کلیدیترین موضوعاتی که در اغلب جوامع، حوزههای تابویی جدیای را حول خود تشکیل داده مرگ است که شر آخرین محسوب میشود. ناشناختگی مرگ و همراه بودنش با اتفاقاتی که عموما دردناک هستند و همینطور همراهیش با خون (که خود از حوزههای تابویی است) اهمیت آنرا در این حوزه افزایش میدهد. مرگ و چیزهای وابسته به آن (مانند بیماریهای سخت) عموما تابو محسوب میشوند و صحبت کردن از آنها به صورت ضمنی منع شده است و افراد از آن اجتناب میکنند. در برخی فرهنگها حتی از آوردن نام افراد متوفی خودداری میکنند چرا که معتقدند این کار باعث فراخواندن روح او میشود و جامعه را گرفتار میسازد. در این فرهنگها عموما از واژگان و عبارات عامی چون «خدابیامرز»، «مرحوم» و معادلهای آن برای اشاره به متوفی استفاده میکنند و گاها حتی افراد خانواده پس از مرگ عزیزی، نامهایشان را تغییر بدهند که روح نتواند آنها را شناخته و نزدشان بازگردد.
گرچه در ابتدا این واژه به برخی رفتارهای خاص قبایل کوچک اشاره داشت اما امروز به واژه عامی تبدیل شده که مصادیق بسیاری از دنیای مدرن را نیز دربرمیگیرد و واژهایست که عموما به جای ممنوعیت شدید و به همان معنا استفاده میشود. انسانشناسان معتقدند تابوها گرچه ممکن است در بدو امر، پوچ یا واهی به نظر برسند ولی درحقیقت، راهی برای دفاع از جامعه و افراد آسیبپذیر بوده و منافعی را برای جوامع در بر داشتهاند مثلا تابوی منع زنا با محارم را در ارتباط با سلامت کودکان متولد شده تعبیر میکنند و تابوی منع کشتن حیوانی خاص را از جهت اهمیت اساسی آن برای اقتصاد و معیشت یک جامعه. با این حال برخی از تابوها برای زندگی امروز فایده و نتیجه قابل دفاعی نداشته و بیشتر به عنوان یادگاریهایی از گذشته قلمداد میشوند که شناختن آنها و بازاندیشی دربارهشان میتواند راهگشای حل بسیاری از مسائل باشد. موضوعی که در مقدمه این بحث به آن اشاره شد و یا خود موضوع صحبت درباره مسائل جنسی و آموزش درباره آنها از جمله حوزههای تابویی است که عموما آسیبهای جبرانناپذیری را به فرد و جامعه وارد میآورد.
این مجموعه یادداشت، ابتدا در نشریه سپیده دانایی منتشر شدهاند.