Hamije

Home/حامیژه

About حامیژه

This author has not yet filled in any details.
So far حامیژه has created 6 blog entries.
۲۸ ۰۱, ۱۳۹۹

لار، اردیبهشت 1387

By |1399/1/27 22:43:06فروردین ۲۸, ۱۳۹۹|سفرنامه|دیدگاه‌ها برای لار، اردیبهشت 1387 بسته هستند

صبح حدود ساعت 2 از کرج راه می افتادیم که آفتاب نزده برسیم پشت در پاسگاه و صف بایستیم برای گرفتن پروانه صید. من از ترس انکه نکند مرا نبرند اصلا نمی خوابیدم. آن روزها هنوز مدرسه نمی رفتم. از وقتی گیاه‌خوار شدم و دست به قلاب و تفنگ نبردم دیگر لار هم کمتر می رفتم. خاطرم نیست اولین بار کی لار رفته ام اما اولین بار که با منیژه رفتیم دیگر یکی از آن اردیبهشت هایی بود که دماوند، سر در ابر داشت و دامن، در سبزه و گل. کودک که بودم سهمم از لار، گشتن در کنار دریاچه [...]

۲۷ ۰۱, ۱۳۹۹

الموت، خرداد 1387

By |1399/1/26 22:21:13فروردین ۲۷, ۱۳۹۹|سفرنامه|دیدگاه‌ها برای الموت، خرداد 1387 بسته هستند

از کدام الموت باید بگوییم؟ الموتی که مقصد گاه و بیگاه سفرهای خانوادگی و دوستانه‌مان بوده است؟ الموتی که حشاشیون و حسن صباحش، موضوع بحث کلاسی و کنفرانسمان بوده‌اند؟ الموتی که یکی از روستاهایش، میدان اولین پژوهش دونفره‌مان بوده است در زمان دانشجویی؟ جایی که در آن عاشق شدیم؟ الموتی که هر وقت از زمین و زمان بریدیم شبانه استارت زدیم و گم شدیم در پیچ و تاب جاده‌های اسرارآمیزش. یا الموتی که همین اواخر، موضوع یکی از پروژه‌های کاری‌مان بود؟ روایتی اسطوره‌ای و خیال‌انگیز از آن بدهیم یا روایتی علمی و نقادانه؟ که هر دو بُعدش حضوری عمیق در [...]

۲۶ ۰۱, ۱۳۹۹

تویسرکان، تابستان 1387

By |1399/1/26 22:11:31فروردین ۲۶, ۱۳۹۹|سفرنامه|دیدگاه‌ها برای تویسرکان، تابستان 1387 بسته هستند

اینکه از شهر زادگاه والدینت عکس فتوژنیک نداشته باشی عیب نیست. در عوض، همه خوراکی‌های خوشمزه‌اش را می‌شناسی! و حتی می‌دانی از کجا می‌توان خوشمزه‌ترین کلوچه خانگی را گرفت یا برگ زردآلوی آفتابی ترش‌مزه داگلشیر را. خیلی از مغازه‌داران، دوستان دوران کودکی پدر و مادرت هستند. گرچه والدینت، از دهه 40 بار سفر بسته‌اند و رفته‌اند ولی فکرش را بکن، هر سال، بی‌بروبرگرد هر سال، برگشته‌اند و خریدهای سالیانه‌شان را از آنجا انجام داده‌اند. همین است که تو هنوز طعم‌های این شهر را می‌شناسی. با اینکه آنجا به دنیا نیامده‌ای و بزرگ نشده‌ای، با اینکه یک گویشور خاموش زبان مادریت [...]

۲۴ ۰۱, ۱۳۹۹

کنگاور، تابستان 1387

By |1399/1/26 22:09:55فروردین ۲۴, ۱۳۹۹|سفرنامه|دیدگاه‌ها برای کنگاور، تابستان 1387 بسته هستند

کنگاور از بس همیشه سر راهمان بوده که هیچ وقت مشخصا مقصد سفرهایمان نشده است. همیشه بوده و نبوده و این موقعیت جالبی نیست، در حق شهری که یکی از مهم‌ترین و قدیمی‌ترین معابد باستانی ایران را در خود جای داده است: معبد آناهیتا. سفر با خانواده‌ها ویژگی‌های خاص خود را دارد. از یک سو، همه به بازدید چنین فضاهایی علاقه ندارند و از سوی دیگر، این فضاها هم طوری سازماندهی نشده‌اند که بتوانند مخاطب غیرحرفه‌ای را به خود جلب کنند. شاید این یکی از ضعف‌های اصلی صنعت توریسم در ایران باشد. معبد آناهیتا آن روز برای مایی هم که [...]

۲۳ ۰۱, ۱۳۹۹

تبریز، اسفند 1386

By |1399/1/22 20:03:50فروردین ۲۳, ۱۳۹۹|سفرنامه|دیدگاه‌ها برای تبریز، اسفند 1386 بسته هستند

سر شب بود که خبر شدیم برای یکی از اقوام در تبریز، حادثه ای پیش آمده است. شبانه خودمان را به عوارضی رساندیم و با یک اتوبوس بین‌راهی عازم تبریز شدیم. صبح رسیده بودیم. آن بزرگوار، تا بار و بنه برگشت ببندد و راه بیفتیم، طول می‌کشید. این شد که ما ماندیم و دو روز و یک تبریز و البته فرصتی برای دیدار با یک دوست قدیمی وبلاگ‌نویس که تا آن روز هم را ندیده بودیم. اولین منزلمان موزه بود، کنار مسجد کبود. باستان‌شناسی برای هر دوی ما که مردم‌شناسی خوانده‌ایم به خودی خود جذاب است، اما جذاب‌تر شد وقتی [...]

۲۱ ۰۱, ۱۳۹۹

اصفهان، دی 1386

By |1399/1/23 22:37:47فروردین ۲۱, ۱۳۹۹|سفرنامه|0 Comments

از اول بی‌پروا می‌زدیم به دل جاده. وقتی می‌گویم بی‌پروا یعنی بی‌پروا! نه ببینی توی جیبت چه‌قدر پول است، نه تصمیم بگیری مقصد و مسیرت کجاست، نه اینکه کی می‌روی و کی می‌آیی، و از همه بدتر: هواشناسی را هم چک نکنی! کاملا پیش‌بینی‌نشده، مثل خود زندگی. این اولین سفر دونفره حامیژه بود، درست چهار ماه پس از ازدواج، و یک ماه مانده به کنکور کارشناسی ارشد. موقع پختن شام در آشپزخانه، ناگهان تصمیم به رفتن گرفتیم. یک غذای لقمه‌ای پختیم و شبانه زدیم بیرون. حوالی صبح، سر از اصفهان درآوردیم. روی سی‌وسه‌پل بودیم که خانواده زنگ زدند و با [...]

Go to Top