لار، اردیبهشت 1387
صبح حدود ساعت 2 از کرج راه می افتادیم که آفتاب نزده برسیم پشت در پاسگاه و صف بایستیم برای گرفتن پروانه صید. من از ترس انکه نکند مرا نبرند اصلا نمی خوابیدم. آن روزها هنوز مدرسه نمی رفتم. از وقتی گیاهخوار شدم و دست به قلاب و تفنگ نبردم دیگر لار هم کمتر می رفتم. خاطرم نیست اولین بار کی لار رفته ام اما اولین بار که با منیژه رفتیم دیگر یکی از آن اردیبهشت هایی بود که دماوند، سر در ابر داشت و دامن، در سبزه و گل. کودک که بودم سهمم از لار، گشتن در کنار دریاچه [...]